از آن جایی که به قول یکی از دوستانم دردیاب بسیار قوی ای دارم، پس از خواندن "سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار" و "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه" از مستور در فاصله ای بسیار کم، فهمیدم که نباید در خواندن کتاب های او زیاده روی کرد. یعنی باید هر یک سال یک بار یا اگر کسی مثل من به مستورخوانی علاقه داشت، هر شش ماه یکبار سراغش رفت. اما "عشق روی پیاده رو" نگذاشت به آنچه که فهمیدم عمل کنم. 

تلاش زیادی برای مجاب کردن خودم برای نخواندنش کردم از شستن انبوهی ظرف کثیف گرفته تا پختن کیکی بی مناسبت و ... اما  آخر سر وقتی به خودم آمدم که کتاب را باز کرده بودم و علی رغم گنگی چند داستان اول باز هم به مطالعه ادامه داده بودم. 

عشق روی پیاده رو هم مجموعه داستانی دیگر از مستور است. بهترین داستانی که با ولع آن را خواندم داستان " آن مرد داس دارد" بود که اطلاعات زیادی را در مورد مهتابِ چند روایت معتبر درباره خداوند به من داد. داستانی که با وجود عمیق نشدن در داستان های دیگر کتاب، پس از آن زیاده روی ها برای اوردوز کردنم کافی بود...

 

- به نظر من آن هایی که هیچ چیز نمی دانند خوشبخت ترند. (صفحه ی 73)

عنوان: عشق در پیاده رو

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: رسش

تعداد صفحات: 108

سال نشر: چاپ اول 1377 - چاپ هشتم 1389