نویسنده احمد حسینیان
ناشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی
تابستان 1363 در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردم که در حال درو کردن گندمهایشان بودند. فرماندهی گروهان، ستوان آسیایی به من گفت:
مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع کنیم و برویم گندمهای آن پیرزن را درو کنیم...
به او گفتم:چه بهتر از این! شما بروید گروهان خود را بیاورید تا با آن پیرزن صحبت کنم. جلو رفتم و پس از سلام و خسته نباشید گفتم:
مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بیرون بروید تا به کمک سربازان گندمهایتان را درو کنیم. شما فقط محدودهی زمین خودتان را به ما نشان دهید و دیگر کاری نداشته باشید. پیرزن پس از تشکر و قدردانی گفت:
پس من میروم برای کارگران حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) مقداری هندوانه بیاورم ...!
ما از ساعت 9 الی 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندمها را درو کردیم.
بعد از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از این فرصت استفاده کردم و رفتم کنار پیرزن، به او گفتم:
مادر چرا صبح گفتید میروم تا برای کارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بیاورم...شما به چه منظور این عبارت را استفاده کردید؟ ؛ گفت :دیشب حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به خوابم آمد و گفت:
چرا کارگر نمیگیری تا گندمهایت را درو کند؟
دیگر از تو گذشته این کارهای طاقتفرسا را انجام دهی.
من هم به آن حضرت عرض کردم:
ای بانو تو که میدانی تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسیده است و درآمدمان نیز کفاف هزینه کارگر را نمیدهد، پس مجبوریم خودمان این کار را انجام دهیم. بانو فرمودند: غصه نخور!
فردا کارگران از راه خواهند رسید. بعد از این جمله از خواب پریدم. امروز هم که شما این پیشنهاد را دادید، فهمیدم این سربازان، همان کارگران حضرت میباشند. پس وظیفهی خود دیدم از آنها پذیرایی کنم.بعد از عنوان این مطلب، ناخودآگاه قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد و گفتم:
سلام بر تو ای دخت گرامی پیامبر(سلام الله علیها) فدایت شوم که ما را به کارگری خود قابل دانستی.
راوی : سرگرد مسلم جوادی منش
منبع: کتاب نبرد میمک، احمد حسینا، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1381
نظرات
حسین ابراهیمی:
دوستان سلام،من درچهلدختر زمان خدمت سربازی اندک زمانی سرباز گردان سرهنگ اسیایی بودم ،ادم بسیار قانون مند و سخت گیر بود بسیار کار میکرد اصلا کار با ایشان وحشتناک بود چون دوست داشت همه مثل خودش باشند و دستورش باید اجرا میشد از دید ما سربازان انزمان انگار گذشت نداشت بچه ها ازش راضی نبودند اما برای ارتش نیروی فوقالعاده خوب و گوش به فرمان بود
سلام...یه سوالی پیش اومده برام برای این خاطره...اونم اینکه برای دروی گندم باید از داس استفاده کرد...اون پونصدتا سرباز چطوری پونصدتا داس جور کردن و گندمها رو درو کردن...قطعا توی پادگان پونصدتا داس نبوده که !!!! اون پیرزن هم قطعا پونصدتا داس نداشته!!!! داستانش یکم زیادی داستان نیست ؟؟؟؟!!!!!