پیشنهاد کتاب پارسی

مروارید

"کینو" و "خووانا" پس از مدت ها صاحب یک بچه می شوند: "کایوتیتو". آن ها زندگی سخت و جانفرسای خود را به همراه دیگر سرخپوستان بومی، در کپرهای حصیری دور از شهر  و در کنار ساحل می گذرانند و قوت بخور و نمیر خود را نیز از دریا کسب می کنند. اما در اولین روزهای خوش زندگی آن ها که با به دنیا آمدن بچه به دست آمده بود، اتفاق ناگواری می افتد و یک عقرب کایوتیتو را نیش می زند:

"خووانا طفل را در بغل گرفته بود. جای نیش را که هم اکنون سرخ شده بود پیدا کرد و لب های خود را بر آن نهاد و شروع به مکیدن کرد. می مکید و تف می کرد، می مکید و تف می کرد و طفل جیغ می کشید".

خبر نیش عقرب به تنها فرزند کینو و خووانا، همسایگان را در آن جا جمع می کند. اما خووانا که زنی آبدیده و مقاوم است، برخلاف رسم های نانوشته ی قبیله ای خود، در همین هنگام جیغ می کشد که"

-         "دکتر، برو دکتر بیار!

این عبارت دهن به دهن به خیل همسایگانی رسید که در حیاط کوچک پشت کپر در هم تپیده بودند. آن ها گفته ی خووانا را میان خود تکرار می کردند :خووانا گفت برو دکتر بیار! به حق چیزهای نشنیده!"

سرخپوستان، مدت هاست که عادت کرده اند مستقل رندگی کنند و در امور معاش به هیچ وجه محتاج سفیدان نگردند. تنها ارتباط آن ها و شهر خلاصه می شد به فروش محصولاتی که از دریا به دست می آوردند آن هم به نحوی که با ارزان ترین قیمت ممکن مجبور بودند آن ها را به فروش برسانند.

همه می دانند که تنها دکتر شهر هیچ گاه پایش را به این بیغوله آباد نمی گذارد اما خووانا نگران بچه است و آن ها تصمیم می گیرند که به شهر روند و همسایگان نیز به همراه آنان می روند. کینو ننگ درخواست از دکتر را به جان می خرد هرچند که می داند او به این بی سر و پاها توجهی نمی کند. سفیدها فقط دنبال پولند! دکتر، عجز و لابه ی مردمان کپرنشین بی پول را که دسته جمعی به در خانه ی او آمده بودند پس می زند و حتی حاضر نمی شود آن ها را ببیند.

خووانا تصمیم می گیرد به دنبال مروارید برود بلکه بتواند با آن هزینه ی درمان فرزندش را تهیه کند. احتمال یافتن یک مروارید بزرگ، آن هم در این موقعیت، بسیار کم و بهتر بگویم صفر است. اما کینو با نیروی ایمان برای خانواده اش به زیر دریا می رود و و طلب او و دعاهای خووانا باعث می شود که "بزرگترین مروارید جهان" را بیابد. این خبر در سراسر شهر پخش می شود . . .. یافتن مروارید، تازه ابتدای داستان پر فراز و نشیب کینو و خوواناست که برای آینده ی فرزندشان رویاهایی را در سر می پرورانند.

داستان مروارید که براساس یکی از حکایت های قدیمی مردم مکزیک نوشته شده است. وصف زندگی فقیرانه ی صیادان بومی مکزیک است که نخواسته اند از مادر طبیعت پیوند ببرند و به نوکری سفیدپوستان، که آیین و زبان و تسلط اقتصادی خود را به زور اسلحه به آن ها تحمیل کرده اند، درآیند (پشت جلد کتاب).

حکایت این کتاب، در واقع حکایت یک تکه ی کوچک شن است:

"گاهی برای یکی از صدف ها حادثه ای روی می داد و ذره ای شن به شکمشان وارد می شد و لای چین های عضله اش می خلید و درون آن جای می گرفت و گوشت او را می آزرد. صدف برای حفظ خود از آسیب این جرم بیگانه لعابی لطیف بر آن می نشاند و آن را در این لعاب زندانی می کرد، اما ترشح لعاب همین که شروع می شد دیگر بند نمی آمد، تا این که مروارید با آشوب طوفانی یا تکان مدی بیرون افتد یا صدف شکسته شود".

 اما این کتاب به داستان مروارید در دریا نمی پردازد بلکه حکایت زمینی آن را بازگو می کند. در دریا، مروارید شنی بی مقدار است که حسب اتفاق درون یک موجود زنده قرار میگیرد و او سعی می کند خود را از شر این شن مزاحم نجات دهد. اما بر روی زمین –این شن- آن قدر ارزشمند می شود که خون انسان ها به خاطرش ریخته می شود، عواطف و احساسات، مغلوب رنگ سفیدش می شود و عقل و منطق فریفته ی هیئت زیبای او.

مروارید، داستان شکر و کفر انسان است. کشمکشی نامحدود میان امیال و غریزه های حیوانی و وسوسه های شیطانی، و از طرف دیگر عقل و منطق و احساسات انسانی. مروارید داستان طمع انسان است، همانی که آدم را از بهشت به بیرون افکند.

"مروارید" یکی از داستان های محبوب نویسنده ی معروف آمریکایی "جان شتاین بک" است که "سروش حبیبی"، مترجم زبردست چند زبانه، آن را از انگلیسی به فارسی برگردانده و انتشارات "فرهنگ معاصر" در ظاهری زیبا و در قطع پالتویی چاپش کرده است. داستانی کم حجم اما پرمغز.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایمان تاجی

اخلاق پیامبر و اخلاق ما

درباره ی نویسنده: دوستان اگر یادشان باشد در درس ادبیات یکی از پایه های دبیرستان (حداقل برای ما دهه شصتی ها) درسی داشتیم به نام "مایع حرف شویی" که موضوع آن اندر فواید کم صحبتی بود و زبان طنز شیرینی داشت. نویسنده ی آن مقاله از روزنامه نگاران و طنزپردازان به نام معاصر، جلال رفیع است. اگر برنامه ی مسابقه ی طنزی که در تلویزیون پخش می شود را که اسمش را هم یادم نیست نگاه کرده باشید مجری آن برنامه برادر همین جلال است به نام رضا. بگذریم، قلم جلال رفیع قلمی بسیار شیوا و دارای طنزهای درون متنی بسیار دلچسب است. نمی دانم تا به حال چه بر سر آن درس مایع حرف شویی آمده، خدا کند که مسائل سیاسی باعث نشده باشد که آن درس از کتاب ها حذف شود اما به هر حال جلال رفیع تا به حال سه چهار کتاب چاپ شده دارد که اگر عمری باشد دوست دارم آن کتاب ها را بعدا معرفی کنم.

درباره ی موضوع کتاب- در روی جلد کتاب با رنگ سفید و در زمینه ای آبی و به خط نستعلیق کامپیوتری نوشته شده است: اخلاق پیامبر و اخلاق ما. اما اگر ریزنوشته های بالا و پایین آن را بخوانیم این طور می شود: یادداشت های پاریس، پکن، تهران -اخلاق پیامبر و اخلاق ما- نونگاهی به سلوک اخلاقی پیامبر و نقد طنزآمیز خُلقیات خودمان. با این توصیف، موضوع کتاب روشن می شود. این کتاب در واقع یادداشت های نویسنده در سفرهای خود به جاهای مختلف و کسب تجارب گوناگون است. اگر خرده نگیرید که جمله ی بعدی مربوط به قسمت قبل (درباره ی نویسنده) است باید بگویم جلال رفیع فردی جهان دیده، آدم دیده و کتاب دیده است. او در حین زندگی خود (و با این دیده های زیاد!) با فرهنگ های مختلف آشنا شده، انسان های گوناگون و رفتارها و کردارهای مختلف را مشاهده کرده و همچینن به علت مداومت بر مطالعه با متون دینی نیز آشنایی خیلی خوبی دارد، اینها را بگذارید در کنار قلم زیبا و طرز شیوای آقا جلال و کتاب حاضر را با این مقدمات در نظر بگیرید. در این کتاب مقایسه ای می شود میان رفتارهای ما در جامعه و همچنین اخلاق پیامبر که به قول خوش هدف بعثتش اتمام مکارم اخلاق بوده است و البته انتظار می رود که اسوه و الگوی ما در آداب فردی و اجتماعی باشد. برخی از سرفصل های این کتاب بدین شرح است: ماهواره های من!، محمّد و مسیح، رؤیای ملیکا، مدینه عصر تو و مدینه عصر من، در فضایل و مناقب ریاکاری(!)، چریدن در مرتع آبروی دیگران، افسانه ای به نام وفاداری(!) ، ستّارالعیوب و عبّاسقلی خان، جوهر مشترک ادیان، اخلاق خیابانی در کوچه های کافرستان(!) ، دین و انتخاب و آزادی، عشق و عقل.

درباره ی ناشر: به طور کلی ناشرها را می توان در چهار دسته قرار داد:

1-    ناشرانی که کتابِ خوب چاپ می کنند و کتاب را هم خوب چاپ می کنند.

2-    ناشرانی که کتابِ خوب چاپ می کنند اما متاسفانه کتاب ها را خوب چاپ نمی کنند     

3-    ناشرانی که کتاب خوب چاپ نمی کنند اما همان هایی را که چاپ می کنند خوب چاپ می کنند.

4-    ناشرانی که نه کتاب خوب چاپ می کنند و نه خوب کتاب چاپ می کنند.

دسته ی اول (و همچنین دیگر دسته ها ) را نیز می توان به دو گروه تقسیم کرد، آن هایی که کتاب هایشان را با قیمت بالا چاپ می کنند (قیمت خانوادگی!) مانند هرمس یا سخن، و دیگرانی که با قیمت نازل تر چاپ می کنند (همانند اطلاعات یا دلیل ما). در دسته ی دوم مثلا می توان به انتشارات علمی فرهنگی اشاره کرد. دسته ی سوم هم ناشرانی هستند که برای کسب درآمد فعالیت می کنند و مجبورند با ظاهر آراسته درون نامناسب خود را بپوشانند. حکمت حضور دسته ی چهارم را در میان ناشران هنوز کشف نکرده ام و به محض کشفش اطلاع رسانی خواهم کرد، ظاهرا جزو عجایت کشور ماست!.

ناشر این کتاب، اطلاعات، همان ناشر روزنامه ی اطلاعات است به سرپرستی مرد دانش دوست و فرهنگ گستر و دوست داشتنی جناب مستطاب، محمود دعایی. کتاب با جلدی زیبا به رنگ آبی خوش رنگ چاپ شده. رنگ کاغذ کتاب کمی به کاهی می زند و از این نظر چشم را هنگام خواندن خسته نمی کند. قیمت آن هم منصفانه و متعادل است. بهتر بگویم در میان هم حجمانش واقعا پایین تر است.

درباره ی خودمان: خواندن این کتاب شاید موهبتی باشد یا هدیه ای که در روز عید تولد پیامبر نصیب کسی شود. با خواندن آن هر کس می تواند خود را در ترازوی اخلاق پیامبر بسنجد و حداقل برای مدتی در این دنیایی که اصلا وقتی برای فکر کردن برای خودمان نداریم، کمی زمان گذاشته و به رفتار و کردارمان نگاهی انتقادی بیندازیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

سه شنبه ها با موری

چندی پیش یکی از دوستانم سه تا از کتاب هایی را که خوانده بود برای من آورد تا من هم بخوانم. در نگاه اول روی جلد آن ها را دزدکی نگاه کردم. کتاب مشکی رنگی با عنوان تکنولوژی فکر (که می دانم کتاب معروفی است)، کتابی قرمزرنگ با موضوع پرورش روحیه ی عشق و دوست داشتن (عنوان یادم نیست، مجموعه ای از داستان ها و حکایت ها از کتاب ها و منابع مختلف) و کتابی زرد رنگ. کتاب زرد عکسی روی جلدش داشت که در نگاه اول به نظرم شبیه رضا کیانیان آمد. از آنجایی که قبلا یک کتاب از کیانیان را دست دوست عزیزم امین حق پرست دیده بودم (ای کاش ایشان این کتاب را که می گفت کتاب خوبی است معرفی کند) با خودم فکر کردم که شاید یکی دیگر از کتاب های اوست. به هر حال از موضوع هیچ کدام از کتاب ها خوشم نیامد. اصولا با کتاب هایی نظیر: چگونه عشق را پرورش دهیم، چگونه آن کسی باشیم که می خواهیم، چگونه خودمان را . . .، چگونه عشق بورزیم و قس علی هذا مشکل ایدئولوژیک دارم و علاقه ای به خواندن آن ها ندارم. بنابراین پلاستیک حاوی این کتاب ها را با احترام در گوشه ای از خانه گذاشتم. چند وقتی گذشت تا این که روزی تصمیم گرفتم به احترام دوستی که این کتاب ها را به من داده حداقل چندصفحه ای از آن ها را بخوانم. کتاب قرمز را باز کردم و چند داستانش را خواندم و از سبک کار نویسنده خوشم نیامد. کتاب مشکی را هم که با موضوعش آشنایی داشتم و قبلا بخشی از اولین جلد تکنولوژی فکر را خوانده بودم، اصلا باز نکردم. می ماند کتاب رضا کیانیان، دوباره با دقت جلد زردرنگش را نگاه کردم: "سه شنبه ها با موری". هیچ ربطی به کیانیان نداشت، ناشرش هم قطره بود. با خودم گفتم گول چاپ نهم را نمی خورم اما نشر قطره معمولا کتاب های خوبی چاپ می کند. در نتیجه شروع کردم به خواندن کتاب.

فکرش را هم نمی کردم که از این کتاب خوشم بیاید، اما واقعا مجذوبم کرد و هر زمانی که کتاب را زمین می گذاشتم، وسوسه ای درونی مرا به سوی آن می کشاند که بیا و بقیه اش را بخوان. کتاب، داستان استاد دانشگاهی است به نام "موری شوارتز" Morrie Schwartz. این فرد ظاهرا استاد تاریخ در دانشگاه Brandeis بوده است. اما نه یک استاد معمولی که فقط درسش را می دهد و می رود. نه، یک معلم که می خواهد به شاگردانش زندگی را بیاموزد (البته به سبک خودش). به یکی از آموزش های موری در کلاس توجه کنید:

سومین سال دانشکده، سال 1978 دوره ی مُدِ فرهنگی دیسکو و فیلم های راکی، مُدی غیرقابل کنترل. کلاس جامعه شناسی ما در دانشگاه براندیز کلاسی معمولی مثل همه ی کلاس ها نیست، موری آن را گروه گام به گام لقب داده. هر هفته درس هایی به ما داده می شودکه دانشجوها در موردشان به بحث و تبادل نظر می پردازند، چگونگی واکنش در برابر خشم، حسد، علاقه و توجه. ما موش های آزمایشگاهی انسان گونه هستیم. اغلب اوقات گریه ی یکی از دانشجویان به بحث خاتمه می دهد . . .

امروز برایمان تمرین جدیدی دارد. باید بایستیم، از جلوی همکلاسی هایمان دور شویم و فاصله بگیریم، و خودمان را ]از پشت[ به عقب پرت کنیم، با ایمان به این که دانشجوی دیگر به ما می رسد. اکثر ما با این تمرین مشکل داریم و فقط می توانیم چند سانتی متر به عقب برویم بالاخره هم متوقف می شویم و شرم زده می خندیم.

اما یکی از دانشجوها، دختر لاغر و آرامی با گیسوان تیره که همیشه پولوورهای ملوانی بزرگ و سفید به تن دارد، دست هایش را ضربدی بالای سینه اش می گذارد، چشمانش را می بندد، و کمرش را به پشت خم می کند، او از زیر کار در نمی رود و کاملا خودش را رها می کند . . .

مطمئن ام نزدیک بود محکم به زمین بخورد که بالاخره در آخرین لحظه یار تعیین شده اش، سر و شانه ی آن دختر را محکم می گیرد و او را با قدرت هرچه تمام تر به سمت بالا می کشد . . .

سرانجام موری لبخند می زند و به آن دختر می گوید: تو فهمیدی، چشمانت را بستی. تفاوت در همین بود. گاهی نمی توانی آن چه را می بینی باور کنی، اما باید آنچه را احساس می کنی باور کنی. اگر می خواهی اطرافیانت همیشه به تو اعتماد و اطمینان داشته باشند، باید تو هم به آن ها اعتماد و اطمینان داشته باشی، حتی زمانه هایی که در تاریکی قرار داری، حتی وقتی که داری می افتی و سقوط می کنی.

اصولا با کتاب های به اصطلاح روانشناسی (این نوع کتاب ها که نوعا به حالت شعاری و مصنوعی درآمده اند، اصلا روانشناسی نیستند، علم روانشناسی چیز دیگری است، این ها مسائلی است از نوع توصیه های اخلاقی فردی اجتماعی، روانشناسی همانند دیگر علوم انسانی غربی به معنای شناخت روان نوع انسان ها، علمی توصیفی است نه توصیه ای- بگذریم) که این پیام ها را می دهند مشکل دارم اما این کتاب جور دیگری است. موری این مطالب را از جان و دل خود به دانشجویانش آموزش می دهد و خواننده خود را در هیئت دانشجویی می بیند که از معلم خود درس می آموزد.

"سه شنبه ها با موری" با زیرعنوان "مرد پیر، مرد جوان و بزرگ ترین درس زندگی" در واقع داستان یکی از دانشجویان موری به نام "میچ آلبوم" است که در مراسم فارغ التحصیلی برای آخرین بار استادش را در آغوش می گیرد و به او قول می دهد که ارتباطش را با استاد قطع نکند اما ناخواسته این کار را می کند. میچ بعدا و پس از هجده سال به طور اتفاقی موری را در یک برنامه ی تلویزیونی معروف آمریکایی می بیند و متوجه می شود که او دچار بیماری ASL شده (بیماری ای که انسان را به طور تدریجی از پا به بالا فلج می کند و سپس مرگ فرا میرسد-استیفن هاوکینگ، فیزیکدان معروف هم همین بیماری را دارد) و منتظر مرگ است. اما موری راهی را برای مواجهه با مرگ انتخاب می کند که منشا بسیاری از خیرات برای دیگران می گردد. میچ از آن به بعد سه شنبه ها به دیدار موری می رود و هر هفته درسی را از او می آموزد و در واقع آخرین پایان نامه ی خودش را می گذراند. همین مطالب شالوده ی کتاب حاضر را فراهم میکند. اعتراف می کنم کتاب و مطالب آن مرا مجذوب خوش کرد و از خواندش بسیار لذت بردم. سه شنبه ها با موری از کتاب های پرفروش آمریکا بوده است و به زبان های بسیاری ترجمه شده است. بیشتر از این حرف نمی زنم و شما را به خواندن قسمت هایی از دروس موری دعوت می کنم:

نخستین باری که موری را در برنامه ی نایت لاین دیدم، از خودم پرسیدم، وقتی متوجه شده که مرگش خیلی زود فرا می رسد، حسرت چه چیزهایی را خورده . . . وقتی افکارم را به موری گفتم، سرش را تکان داد .  .  . گفت: میچ، فرهنگ و سنت تا وقتی که رو به موت نباشی، تشویق ات نمی کنند که به این مسایل فکر کنی. ما به شدت گرفتار منیّت، خودبینی و خودخواهی شده ایم، شغل، خانواده، پول کافی، وام، اتومبیل جدید، تعمیر شوفاژ خراب . . . درگیر میلیون ها کار کوچولو کوچولو شده ایم، آن هم فقط برای ادامه دادن زندگی و رفتن به سمت جلو. عادت نداریم لحظه ی بایستیم، پشت سرمان را نگاه کنیم، زندگی مان را ببینیم و به خودمان بگوییم زندگی فقط همین است؟ . . . آیا این وسط چیزی گم نشده؟

. . . گفتم وقتی آدم شروع به دویدن می کند، خیلی سخت است که سرعت اش را کم کند. در حالی که سرش را تکان می داد، گفت: نه چندان، من چه کار می کنم؟ وقتی ترافیک است، و آدم ها می خواهند، ازم سبقت بگیرند . . . .البته وقتی می توانستم رانندگی کنم . . . دستم را بالا می بردم . . . و سعی کرد دستش را بالا ببرد، دست ناتوانی که فقط دو سه سانتی متر بالا رفت.  . . . دستم را بالا می بردم و برایشان تکان می دادم و لبخند می زدم. به جای عصبانی شدن اجازه می دادم به راهشان ادامه دهند و خودم هم لبخند می زدم. می دانی چه اتفاقی می افتاد؟ خیلی وقت ها آن ها هم جواب خنده ام را می دادند. واقعیت این است که من عجله ندارم اتومبیلم را با سرعت برانم. ترجیح می دهم انرژی ام را روی مردم بگذارم.


tusedays

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایمان تاجی

عشق اول و دو داستان دیگر

"عشق اول" مجموعه ی سه داستان است که "سروش حبیبی" مترجم زبردست معاصر آن را از زبان روسی به فارسی برگردانده است. در مورد ترجمه ی زیبای حبیبی بیشتر خواهم گفت. این کتاب را انتشارات فرهنگ معاصر -با ظاهری زیبا- چاپ کرده است. نام کامل کتاب این است: "عشق اول و دو داستان دیگر". داستان "عشق اول" و "آسیا" از "ایوان تورگینف" است و داستان "دلاور خردسال" از آن "فیودور داستایفسکی" معروف.

عشق اول –اولین داستان این مجموعه- در واقع داستان عجیب اولین دلدادگی خودِ تورگینف در سنین نوجوانی (شانزده سالگی) است. اول قصد داشتم خیلی مفصل این داستان را معرفی کنم اما ترسیدم که قصه ی آن لو برود و حلاوت خواندنش را از دیگران بگیرم. به علاوه توصیه می کنم که اگر این کتاب را گرفتید دو سه صفحه ی اول آن با عنوان "چند کلمه درباره ی این داستان" را هم نخوانید چون نکته ی کلیدی اش لو می رود. به طور خلاصه در این قسمت تورگینف می خواهد بگوید که این داستان، قصه ی زندگی خود اوست. داستان به نامه ای از طرف پدر ایوان تورگینف به او تمام می شود:

"فرزندم از عشق زنان بترس! از این سعادت، از این زهر شیرین و فریبنده بر حذر باش . . ."

"آسیا" نام سومین داستان این مجموعه و دومین داستان تورگینف در این کتاب است. حجم آن تقریبا نصف عشق اول است.  داستان پیرامون پسر جوانی است که به آلمان سفر می کند و ناخواسته به دختری عجیب رفتار  و غریب گفتار –آسیا- دل می بندد، اما از بیان آن حذر می کند . . ..  آسیا در واقع، دختری ایرانی به نام آنا بوده است و تورگینف این داستان را از تجربه ی عشق عمویش به این دختر نوشته است. بخوانید از زبان عاشق ناکام داستان در آخرین صفحه ی کتاب:

". . . اما احساسی که آسیا در دل من پدید آورد، آن احساس سوزان و عمیق، آن شیرینی مهر، دیگر در سینه ام بیدار نشد. . . من به تنهایی زندگی تجرد و بی خانمانی محکومم و سال های عمر را در انتظار آخر کار، غرق در ملال می گذرانم. اما نامه های کوتاه او و گل شمعدانی ای را که زمانی از پنجره برایم فرو انداخته بود و اکنون خس خشکیده ای بیش نیست، همچون گنجینه ی مقدسی حفظ می کنم . . . و بر من چه گذشته است؟ از من، و از آن روزهای شیرینی که با تشویش گذشت،  و آن امیدهای سبک بال و تیزپر، چه مانده است؟ به این شکل است که عمرِ عطر خفیف غنچه ای ناچیز از عمر همه ی شادی های شیرین و غم های تلخ آدمیزاد درازتر است . . ."

دومین داستان این مجموعه به نام "دلاور خردسال" ترجمه ای است از یکی از داستان های کوتاه داستایفسکی. حجم آن تقریبا به اندازه ی آسیا است. اما از نظر من به لحاظ قصه پردازی، دو داستان تورگینف زیباترند.

 این داستان ها و به ویژه دو داستان آسیا و دلاور خردسال اوج هنرنمایی زبانی یک نویسنده ی روس و البته سروش حبیبی را به نمایش می گذارد. بارها و بارها در زمان خواندن داستان ها، در جملات آن تامل می کردم، قصه را از یاد می بردم و محو توصیفات و کلمات حبیبی (تورگینف/داستایفسکی) می شدم. نمی دانم چه مقدار از این هنرنمایی ها مربوط به نویسنده است و چه مقدار مرهون حبیبی. به زبان روسی هم هیچ آشنایی ندارم که ببینم دستبرد مترجم در متن اصلی چه قدر بوده است. اما هر چه هست ماحصل این کار، داستان هایی بسیار زیبا و زبانی حیرت انگیز را تحویل خواننده داده است.

عشق اول و دو داستان دیگر قصه ی تکراری و همیشه زنده ی عشق را به تصویر می کشد. زبان عشق، زبانی آشنا برای تمامی مردم است و در محدوده های جغرافیایی و فرهنگی نمی گنجد. این کتاب تلالو عشق جوانی را با زبانی استادانه به تصویر کشیده است. همیشه گفته ام و باز می گویم زبانی که از عشق می خواهد بگوید باید زبانی توصیفی باشد و نه تحلیلی. چهارچوب های تحلیل هیچ گاه وسعت دریای عشق را درک نمی کنند. از این رو هر هنرمندی که زیباتر به توصیف عشق و حالات آن بپردازد در معرفی این موهبت موفق تر خواهد بود.

هر چه گویم عشق را شرح و بیـــان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایمان تاجی

چند روایت معتبر

بازهم شخصیت های ثابت به کمک مستور آمدند تا او به زبانی دیگر در هفت داستان کوتاه این کتاب به بیان مفاهیم همیشگی اش بپردازد.


- دوست داشتن را نمی توان معنا کرد. نمی توان نوشت. نمی توان نقاشی کرد. نمی توان نگاه کرد. دوست داشتن را فقط باید نوشید. باید حس کرد. باید بویید. باید گفت، بی آنکه کسی و حتی معشوق ات معنای آن را بفهمد. باید سوخت. باید دود شد. باید پروانه شد. باید پروانه شد. باید پروانه شد. باید... (صفحه ی 53)

- هرکس روزنه ای است به سوی خداوند. اگر اندوه ناک شود. اگر به شدت اندوه ناک شود. (صفحه ی 79)

- هر خاطره ای خاطره نمی شود. هر دردی درد نیست تا روح را مثل کاغذ مچاله کند. خاطره باید جان داشته باشد تا زنده بماند. باید روح داشته باشد تا برای همیشه جاودانه بماند. خاطره باید بسوزاند و خاکستر کند. (صفحه ی 87)


* مدت هاست وقتی که به کتابفروشی می روم سعی می کنم توجهی به کتاب های مستور نکنم. یک بار این کتاب را برداشتم اما من درونم هی گوشزد که نه! الان زمان مستور خوانی نیست و من هم پیروی کردم.

** یکی از دوستانم در خوابگاه به من می گفت که تو خیلی اهل پارتی هستی! به هر بهانه ای چه تمام شدن کارهای سمینار، چه بی حوصله بودن و چه سرحال بودن، خودت را به یک بوک پارتی حسابی دعوت می کنی... این کتاب هم مهمان ناخوانده ی یکی از بوک پارتی های من با علت بی حوصلگی بود.

*** در مورد داستان های کتاب:

"چند روایت معتبر درباره عشق" و "کشتار" باعث پر رنگ شدن آن سوال همیشگی در ذهن آدم می شود. این که واقعا عشق و دوست داشتن یعنی چه؟ بهای آن ها چیست و عاقبت آن ها چه می شود و اصلا عکس العمل درست در برابر آن ها چیست؟ 

کشتار که واقعا نامش برازنده ی داستان بود... غیر مستقیم وار دست به کشتار در ذهن خواننده می زند.

"چند روایت معتبر درباره ی زندگی" و" چند روایت معتبر درباره ی مرگ" و" مصائب چند چاه عمیق" زندگی ها، مرگ ها و دغدغه های مختلف را با هم مقایسه می کند.

نمی دانم چرا " در چشم هات شنا می کنم و در دست هات می میرم" باعث  شد دلم بسیار شدیدتر از آن چه بتوان بیان کرد برای پدرم تنگ شود و قنج برود... و "کیفیت تکوین فعل خداوند" هم داستان قابل تاملی بود.

**** این کتاب اصلا مناسب زمان بی حوصلگی و دلتنگی نبود. شدیدا بر این باورم که مستور نویسنده ای است که باید از او ترسید. و حتی جایزه نوبل مبهمیزاسیون و رسوخ مته وار به ذهن خواننده را به او داد!

عنوان: عشق در پیاده رو

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: چشمه

تعداد صفحات: 94

سال نشر: چاپ اول 1384 - چاپ پانزدهم 1390

چند روایت معتبر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

بر شانه های تقدیر

کتاب برشانه های تقدیر هشتمین کتاب از مجموعه ای 110 تایی با عنوان "چشمه هایی به سوی خورشید" است که با توجه به آنچه که نویسنده در مقدمه ی کتاب آورده است سعی دارد با توجه به ماهیت ثابت و غیرقابل تغییر انسان در طول تاریخ و با استفاده از ادبیات داستانی و قصه به عنوان شیوه ای مناسب برای ایجاد روشنگری و هشدار به جوامع بشری، راهی مناسب برای دست یابی به آموزه ها و انتخاب صحیح و پالایش افکار فراهم آورد. در نتیجه این گروه برآن شدند تا با استخراج مفاهیمی ملموس و مورد نیاز از  کتاب نهج البلاغه در این راه گام بردارند.

 

* کتاب شامل چهار داستان کوتاه است که زمان اتفاق همه ی آن ها به سال های جنگ ایران و عراق بر می گردد. من این کتاب را به پیشنهاد آقای کتاب فروش خریدم. ولی این کتاب حتی درصد بسیار کمی از توقعاتم را هم برآورده نکرد. با توجه به ذکر این نکته که داستان ها برگرفته از دل نهج البلاغه هستند، و با توجه به اینکه اکثریت قریب به اتفاق جامعه من جمله خودم، نهج البلاغه دان نیستند و تسلط کافی بر تمام مسائل و مفاهیم آن ندارند، کمترین توقعم از این کتاب اشاره ای کوچک به مفهوم انتخاب شده در مورد هر داستان بود. بگذریم از بعضی داستان ها که شدیدا  "کلید اسرار گونه" بودند...

عنوان: بر شانه های تقدیر

نویسنده: حسین گلدوست

نشر: شرکت سهامی کتاب های جیبی (وابسته به انتشارات امیرکبیر)

تعداد صفحات: 160

سال نشر:چاپ اول 1392
بر شانه های تقدیر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

طوفان دیگری در راه است

سید مهدی شجاعی را با کتاب های دیگری که هنوز موفق به خواندنشان نشده ام (مثل آفتاب در حجاب، کشتی پهلوگرفته، عشق،پدر و پسر و ...) می شناسم. متن پشت جلد کتاب خبر از متفاوت بودن سبک این رمان می داد و به همین دلیل بی درنگ خواندنش را آغاز کردم. داستان با علامت سؤال های زیادی آغاز شد و من ناخودآگاه در کنار قضاوت کردن شخصیت های داستان برای رسیدن به پاسخ سوال ها تلاش می کردم. اما هرچه جلوتر می رفتم بیشتر متعجب می شدم. چون من حق را به کسی نداده بودم که حالا می دیدم حق با خود اوست. برای همین بارها کتاب را بستم و سعی کردم فارغ از هرگونه قضاوت و پیش داوری ادامه دهم.

طوفان دیگری در راه است داستان زندگی افرادی خاکستری بود. کسانی که نه کاملا خوب بودند و نه کاملا بد و همین موضوع داستان را برای من ملموس می کرد. تمام سعی ام بر این است که به هیچ نکته ای که حتی کمی از داستان را فاش کند اشاره ای نکنم اما می توان گفت که تمام تلاش شجاعی در این داستان بر این است که نشان دهد هر کس می تواند از راهی بسیار خاص به خدا برسد و ما اصلا و به هیچ عنوان در جایگاه قضاوت نیستیم.

 

- اگر برای کسی کاری بکنی که قبلا از او مهر دیده ای که هنر نکرده ای! معامله کرده ای. اگر در ازای قهر و جفا، مهر و وفا کنی هنر کرده ای... نه هنر نکرده ای. به وظیفه ی خدایی ات عمل کرده ای. یک بار برای یک بنده کاری کرده ای که خدا یک عمر برای همه بندگانش می کند. چقدر بنده باید بی جنبه باشد که با مثقال، منت بر سر خروار بگذارد. (صفحه ی 213)

- وقتی از بیرون نگاه می کنی به دنیا - یعنی از بالا- تازه می فهمی که ماجرا خیلی فرق داره با اون چیزی که از تو می دیدیم. وقتی از اون طرف نگاه می کنی، همه ی اون چیزایی که فکر می کردی عین کنتراسته، می بینی عین هارمونیه. حتی رنگ و وارنگ بودن آدم ها. (صفحه ی 385)


عنوان: طوفان دیگری در راه است

نویسنده: سید مهدی شجاعی

نشر: کتاب نیستان

تعداد صفحات: 400

سال نشر:چاپ اول1384- چاپ دهم 1392



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

حسین (ع)

چکیده ای از سخنان و نظرات افراد مختلف ایرانی و خارجی، مسلمان و غیر مسلمان در مورد امام حسین (ع) و واقعه ی عاشورا به عنوان حقیقتی زنده و با مقدمه استاد محمدرضا حکیمی در این کتاب گردآوری شده است و باعث می شود تا بتوان نگاه کلی تر و همه جانبه تری به حادثه ای که از دوران کودکی با آن آشنا هستیم داشته باشیم.

 

- ای کاش مردم این سخن را می فهمیدند و در هر سرزمینی که وارد می شدند و هر روزی که بر آن ها می گذشت، حق اسلامی را که اباعبدالله الحسین (ع) به خاطر آن کشته شد را ادا می کردند. (دکتر محمد تیجانی - مورخ و نویسنده تونسی)

- بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم این است که حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آن ها با عمل خود روشن کردند که برتری عددی در جایی که حق با باطل رو به رو می شوی اهمیتی ندارد. پیروزی حسین با وجود اقلیتی که داشت باعث شگفتی من است. ( توماس کارلایل - مرخ اسکاتلندی)

عنوان: حسین (ع)

گردآورندگان: بشیر خیری، امیرحسین کریمی

نشر: الگوی فردا

تعداد صفحات: 192

سال نشر:چاپ اول 1390 - چاپ پانزدهم 1394


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

آینه ی شازده کوچولو

دقیقا به یاد ندارم زلف طلایی شازده کوچولو را چه زمانی برای اولین بار دیدم. در دوره های مختلف و به بهانه های مختلف با شازده کوچولو مواجه شده ام. گاه در قالب یک کتاب معروف که باید خواندش، گاه برای تجدید خاطرات و گاه بعنوان همسفر روی صندلی عقب اتوبوس!


مدتی بود که شازده کوچولو را ندیده بودم تا اینکه دریافت فایل صوتی این کتاب بهانه ای شد برای دیدار. بعد از شنیدن شازده کوچولو نکته ی جالبی نظر من رو به خودش جلب کرد. هر دفعه که شازده کوچولو رو خوانده ام با یکی از شخصیت هاش طرح دوستی ریخته ام. شازده کوچولو آینه است، می توان آن را هر آن پیش رو گذاشت و خود را در او دید.

این نوشته معرفی شازده کوچولو نیست، بلکه دعوتیست برای خواندنش برای صد و یکمین بار!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حامد نصرتی

سیبل

میخوام کتابی رو بهتون معرفی کنم که خودم 2 هفته است درگیرشم....

کتابی که منو در دنیای عجیبی غرق کرده که اصلا هیچ وقت نمیتونستم حسش کنم اما الان انگار دارم باهاش زندگی میکنم.

سیبل....

شاید قبلا در مورد چند شخصیتی بودن شنیده باشید اما واقعا اون چیزی نیست که ما فکر میکنیم.

این داستان یک داستان واقعی است.

نویسنده سال های زیادی رو با سیبل و روان درمانگر سیبل گذرونده تا این کتاب رو بنویسد.

دختری با 17 شخصیت....

فصول داستان مربوط به هر کدام از شخصیت هاست. کتاب بسیار جالب پیش میره و هر لحظه منتظر یک اتفاق جدید میشید.

واقعا پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید.

سیبل

نوشته ی فلوراریتا شرایبر. این کتاب را انتشارات نغمه با ترجمه ی عباس دادوری به چاپ رسونده.


  الهام میرپناهی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Pak Pa