کتاب «حدیث کرامت» دکتر محمد استعلامی از زمره همان کتاب هایی است که بسیاری از ادیبان دانشگاهی ما نوشته اند، کتاب هایی با عناوین پرطمطراق و موضوعاتی مهم اما بسیار کم مایه و ضعیف. استعلامی با رهیافتی که آمیزه ای است از خرد عرفی مدرن، شکاکیت عوامانه و راست کیشی سنتی تلطیف شده به سراغ موضوع کرامات صوفیانه می رود تا پاسخی «منطقی» و «معقول» به مسأله کرامات اولیای تصوف دهد. «حدیث کرامت» نمایانگر دغدغه های تنزیه طلبانه یک محقق سنتی دانشگاهی است که می خواهد دامان میراث صوفیانه را از غبار یکی از غیرعقلانی ترین مواریث فرهنگ ایرانی-اسلامی یعنی باور به امکان خرق عادت از سوی اولیاء بپیراید و تفسیری درخور عقل عرفی انسان ایرانی در عهد مدرن از آن عرضه دارد. پاسخ نهایی استعلامی این است که داستان های کرامات مورد قبول خود مشایخ بزرگ تصوف نبوده و برساخته مریدان ساده دل و یا دکان داران نظام آموزش خانقاهی بوده است. و طرفه آنکه وی چنین پاسخی را تنها با اتکا بر چند منبع محدود نظری تصوف مانند رساله قشیریه، مرصاد العباد و مصباح الهدایه و چند منبع زندگی نامه ای کم شمار از قبیل اسرارالتوحید و تذکره الاولیاء تمهید می کند. تلاش استعلامی در این کتاب به ناکامی مطلق می انجامد چه اینکه هم شواهدش اندک است و هم تحلیل هایش سست و آبکی. استعلامی هیچ تلاشی نمی کند تا این داستان ها را در چارچوب کرونوتوپ پیدایش آنها تبیین و تفسیر کند و از همین رو نمی تواند پا را از دایره شکاکیت نقادانه ای که سابقه آن در ایران دست کم به کسروی می رسد و اکنون بالکل منسوخ و ناکارآمد است فراتر گذارد. چنین کتابی با چنین موضوعی لاقل باید بتواند به ما نشان دهد که چرا هنوز هم که هنوز است در آغاز سده بیست و یکم بسیاری از مؤمنان معتقد به چشم برزخی، طی الارض و بسیاری از کرامات مشابه آن نزد نخبگان ایدئولوژیکی همچون آیت الله بهجت یا آیت الله حسن زاده آملی و اسلاف صوفی و فقیه آنها هستند. متأسفانه دکتر استعلامی حتی نتوانسته است درست طرح مسأله کند و از همین رو آورده های پژوهش وی برای مخاطب حرفه ای تقریباً هیچ و برای مخاطب آماتور بسیار اندک است.
تنها امتیاز کتاب نثر گیرا و نافذ نویسنده است که شما را تا پایان آن بی وقفه به همراه خود می کشاند. این امتیازی است که کمتر می توان نزد بسیاری از دیگر ادبیات خوانده های دانشگاهی یافت. نمی دانم سر این ماجرا چیست که اغلب ادیبان دانشگاهی ما، چه متقدمین و چه متأخرین، نثری ملال آور، بی روح و عوامانه دارند، حال آنکه باید درست برعکس آن باشد و عالی ترین نمونه های نگارش را نزد استادان ادبیات جست. کسی می داند چرا؟
محمد غفوری