پیشنهاد کتاب پارسی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سه شنبه ها با موری» ثبت شده است

سه شنبه ها با موری

چندی پیش یکی از دوستانم سه تا از کتاب هایی را که خوانده بود برای من آورد تا من هم بخوانم. در نگاه اول روی جلد آن ها را دزدکی نگاه کردم. کتاب مشکی رنگی با عنوان تکنولوژی فکر (که می دانم کتاب معروفی است)، کتابی قرمزرنگ با موضوع پرورش روحیه ی عشق و دوست داشتن (عنوان یادم نیست، مجموعه ای از داستان ها و حکایت ها از کتاب ها و منابع مختلف) و کتابی زرد رنگ. کتاب زرد عکسی روی جلدش داشت که در نگاه اول به نظرم شبیه رضا کیانیان آمد. از آنجایی که قبلا یک کتاب از کیانیان را دست دوست عزیزم امین حق پرست دیده بودم (ای کاش ایشان این کتاب را که می گفت کتاب خوبی است معرفی کند) با خودم فکر کردم که شاید یکی دیگر از کتاب های اوست. به هر حال از موضوع هیچ کدام از کتاب ها خوشم نیامد. اصولا با کتاب هایی نظیر: چگونه عشق را پرورش دهیم، چگونه آن کسی باشیم که می خواهیم، چگونه خودمان را . . .، چگونه عشق بورزیم و قس علی هذا مشکل ایدئولوژیک دارم و علاقه ای به خواندن آن ها ندارم. بنابراین پلاستیک حاوی این کتاب ها را با احترام در گوشه ای از خانه گذاشتم. چند وقتی گذشت تا این که روزی تصمیم گرفتم به احترام دوستی که این کتاب ها را به من داده حداقل چندصفحه ای از آن ها را بخوانم. کتاب قرمز را باز کردم و چند داستانش را خواندم و از سبک کار نویسنده خوشم نیامد. کتاب مشکی را هم که با موضوعش آشنایی داشتم و قبلا بخشی از اولین جلد تکنولوژی فکر را خوانده بودم، اصلا باز نکردم. می ماند کتاب رضا کیانیان، دوباره با دقت جلد زردرنگش را نگاه کردم: "سه شنبه ها با موری". هیچ ربطی به کیانیان نداشت، ناشرش هم قطره بود. با خودم گفتم گول چاپ نهم را نمی خورم اما نشر قطره معمولا کتاب های خوبی چاپ می کند. در نتیجه شروع کردم به خواندن کتاب.

فکرش را هم نمی کردم که از این کتاب خوشم بیاید، اما واقعا مجذوبم کرد و هر زمانی که کتاب را زمین می گذاشتم، وسوسه ای درونی مرا به سوی آن می کشاند که بیا و بقیه اش را بخوان. کتاب، داستان استاد دانشگاهی است به نام "موری شوارتز" Morrie Schwartz. این فرد ظاهرا استاد تاریخ در دانشگاه Brandeis بوده است. اما نه یک استاد معمولی که فقط درسش را می دهد و می رود. نه، یک معلم که می خواهد به شاگردانش زندگی را بیاموزد (البته به سبک خودش). به یکی از آموزش های موری در کلاس توجه کنید:

سومین سال دانشکده، سال 1978 دوره ی مُدِ فرهنگی دیسکو و فیلم های راکی، مُدی غیرقابل کنترل. کلاس جامعه شناسی ما در دانشگاه براندیز کلاسی معمولی مثل همه ی کلاس ها نیست، موری آن را گروه گام به گام لقب داده. هر هفته درس هایی به ما داده می شودکه دانشجوها در موردشان به بحث و تبادل نظر می پردازند، چگونگی واکنش در برابر خشم، حسد، علاقه و توجه. ما موش های آزمایشگاهی انسان گونه هستیم. اغلب اوقات گریه ی یکی از دانشجویان به بحث خاتمه می دهد . . .

امروز برایمان تمرین جدیدی دارد. باید بایستیم، از جلوی همکلاسی هایمان دور شویم و فاصله بگیریم، و خودمان را ]از پشت[ به عقب پرت کنیم، با ایمان به این که دانشجوی دیگر به ما می رسد. اکثر ما با این تمرین مشکل داریم و فقط می توانیم چند سانتی متر به عقب برویم بالاخره هم متوقف می شویم و شرم زده می خندیم.

اما یکی از دانشجوها، دختر لاغر و آرامی با گیسوان تیره که همیشه پولوورهای ملوانی بزرگ و سفید به تن دارد، دست هایش را ضربدی بالای سینه اش می گذارد، چشمانش را می بندد، و کمرش را به پشت خم می کند، او از زیر کار در نمی رود و کاملا خودش را رها می کند . . .

مطمئن ام نزدیک بود محکم به زمین بخورد که بالاخره در آخرین لحظه یار تعیین شده اش، سر و شانه ی آن دختر را محکم می گیرد و او را با قدرت هرچه تمام تر به سمت بالا می کشد . . .

سرانجام موری لبخند می زند و به آن دختر می گوید: تو فهمیدی، چشمانت را بستی. تفاوت در همین بود. گاهی نمی توانی آن چه را می بینی باور کنی، اما باید آنچه را احساس می کنی باور کنی. اگر می خواهی اطرافیانت همیشه به تو اعتماد و اطمینان داشته باشند، باید تو هم به آن ها اعتماد و اطمینان داشته باشی، حتی زمانه هایی که در تاریکی قرار داری، حتی وقتی که داری می افتی و سقوط می کنی.

اصولا با کتاب های به اصطلاح روانشناسی (این نوع کتاب ها که نوعا به حالت شعاری و مصنوعی درآمده اند، اصلا روانشناسی نیستند، علم روانشناسی چیز دیگری است، این ها مسائلی است از نوع توصیه های اخلاقی فردی اجتماعی، روانشناسی همانند دیگر علوم انسانی غربی به معنای شناخت روان نوع انسان ها، علمی توصیفی است نه توصیه ای- بگذریم) که این پیام ها را می دهند مشکل دارم اما این کتاب جور دیگری است. موری این مطالب را از جان و دل خود به دانشجویانش آموزش می دهد و خواننده خود را در هیئت دانشجویی می بیند که از معلم خود درس می آموزد.

"سه شنبه ها با موری" با زیرعنوان "مرد پیر، مرد جوان و بزرگ ترین درس زندگی" در واقع داستان یکی از دانشجویان موری به نام "میچ آلبوم" است که در مراسم فارغ التحصیلی برای آخرین بار استادش را در آغوش می گیرد و به او قول می دهد که ارتباطش را با استاد قطع نکند اما ناخواسته این کار را می کند. میچ بعدا و پس از هجده سال به طور اتفاقی موری را در یک برنامه ی تلویزیونی معروف آمریکایی می بیند و متوجه می شود که او دچار بیماری ASL شده (بیماری ای که انسان را به طور تدریجی از پا به بالا فلج می کند و سپس مرگ فرا میرسد-استیفن هاوکینگ، فیزیکدان معروف هم همین بیماری را دارد) و منتظر مرگ است. اما موری راهی را برای مواجهه با مرگ انتخاب می کند که منشا بسیاری از خیرات برای دیگران می گردد. میچ از آن به بعد سه شنبه ها به دیدار موری می رود و هر هفته درسی را از او می آموزد و در واقع آخرین پایان نامه ی خودش را می گذراند. همین مطالب شالوده ی کتاب حاضر را فراهم میکند. اعتراف می کنم کتاب و مطالب آن مرا مجذوب خوش کرد و از خواندش بسیار لذت بردم. سه شنبه ها با موری از کتاب های پرفروش آمریکا بوده است و به زبان های بسیاری ترجمه شده است. بیشتر از این حرف نمی زنم و شما را به خواندن قسمت هایی از دروس موری دعوت می کنم:

نخستین باری که موری را در برنامه ی نایت لاین دیدم، از خودم پرسیدم، وقتی متوجه شده که مرگش خیلی زود فرا می رسد، حسرت چه چیزهایی را خورده . . . وقتی افکارم را به موری گفتم، سرش را تکان داد .  .  . گفت: میچ، فرهنگ و سنت تا وقتی که رو به موت نباشی، تشویق ات نمی کنند که به این مسایل فکر کنی. ما به شدت گرفتار منیّت، خودبینی و خودخواهی شده ایم، شغل، خانواده، پول کافی، وام، اتومبیل جدید، تعمیر شوفاژ خراب . . . درگیر میلیون ها کار کوچولو کوچولو شده ایم، آن هم فقط برای ادامه دادن زندگی و رفتن به سمت جلو. عادت نداریم لحظه ی بایستیم، پشت سرمان را نگاه کنیم، زندگی مان را ببینیم و به خودمان بگوییم زندگی فقط همین است؟ . . . آیا این وسط چیزی گم نشده؟

. . . گفتم وقتی آدم شروع به دویدن می کند، خیلی سخت است که سرعت اش را کم کند. در حالی که سرش را تکان می داد، گفت: نه چندان، من چه کار می کنم؟ وقتی ترافیک است، و آدم ها می خواهند، ازم سبقت بگیرند . . . .البته وقتی می توانستم رانندگی کنم . . . دستم را بالا می بردم . . . و سعی کرد دستش را بالا ببرد، دست ناتوانی که فقط دو سه سانتی متر بالا رفت.  . . . دستم را بالا می بردم و برایشان تکان می دادم و لبخند می زدم. به جای عصبانی شدن اجازه می دادم به راهشان ادامه دهند و خودم هم لبخند می زدم. می دانی چه اتفاقی می افتاد؟ خیلی وقت ها آن ها هم جواب خنده ام را می دادند. واقعیت این است که من عجله ندارم اتومبیلم را با سرعت برانم. ترجیح می دهم انرژی ام را روی مردم بگذارم.


tusedays

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایمان تاجی

برای یک روز بیشتر

آشنایی من با میچ آلبوم برمیگرده به ۱۰-۱۵ سال پیش و یک فیلم که از تلویزیون پخش شد. اسم فیلم "سه شنبه ها با موری" بود و در مورد مرد جوانی بود که سه شنبه های ماههای آخر زندگی استاد پیرش رو باهاش میگذروند. البته زمانیکه فیلم رو دیده بودم شناختی از آلبوم نداشتم اما بعدها دیدن کتابی با همین نام بهانه ای شد برای آشنایی با میچ آلبوم. معرفی این کتاب باشه برای فرصتی دیگر. امروز میخوام کتاب دیگه ای رو از آلبوم معرفی کنم به نام "برای یک روز بیشتر".

قهرمان داستان چارلز، مردی است شکست خورده، نه تنها از نظر شغلی که از آخرین شغلش اخراج شده، نه تنها از لحاظ خانوادگی که پس از طلاق از همسرش حتی دخترش هم او را به جشن عروسیش دعوت نکرده، بلکه از حیث اخلاقی و عزت نفس کلکسیون ناخوشایندیهاست.

در پی اتفاقاتی که در داستان می افته، قهرمان شکست خورده این فرصت را پیدا می کنه تا یک روز رو با مادر مرحومش بگذرونه. معجزه ی محبت بی انتهای مادر و شناخت بهتر او در خلال ماجراهایی که رخ می ده، اثر شگرفی بر شخصیت چارلز می گذاره. مروری بر رفتار پدر و مادر چارلز که در واقع نماینده دو شیوه تربیتی هستن، نکات جالبی رو در مورد نتایج این روش ها ارایه میده.

برای یک روز بیشتر ادای دین آلبوم به مادران فداکار و بی توقعیست که در رنج ها، مردانه سنگ زیرین آسیابند.

من این کتاب رو با ترجمه منیژه جلالی خوندم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa