مدت ها قبل، زمانی که به تازگی در کارهای اجتماعی مبتنی بر کتاب  فعالیت می کردم یادم است وقتی که "خاطرات مستر همفر" را خوانده بودم، می پنداشتم که کشف بزرگی در زمینه ی ریشه ی وهابیت انجام داده ام و کتاب را به هر کسی میدادم که بخواند (این مسئله شاید برگردد به اوایل دوران دبیرستان). حتی یادم است که یک تعداد زیادی از کتاب مذکور تهیه کردیم و در بعد وسیعی به همگان دادیم که بخوانند. الان که محتویات این کتاب پس از سالیان دراز به یادم آمد به حال خودم می خندم که چه چیزهای باورنکردنی  و بی ریشه و اساسی را می خواندم و باور می کردم. الان که نگاه میکنم متن کتاب چیزی نیست جز بافته های نویسنده ای زردنویس که در پی عقده یا عقیده ای سیاسی یا مذهبی داستان سرایی های سست و بی اساسی کرده است و تند و تند مطالبی را سر هم کرده است و در این راه از همه چیز هم مایه گذاشته از جان و مال و آبرو و ناموس و . . . و تا توانسته داستان خود را به بزرگنمایی های توهمی آمیخته تا جنبه ی روانی کار را هم ایجاد کند. فقط این را می توانم بگویم که نویسنده ی این متون این مسئله را خوب می دانسته که ما مردم ایران و عراق که ظاهرا بیشترین قربانیان این بافته هاییم مردمانی هستیم دشمن تراش و دشمن ساز و رازنما و اغراق گر که از کاه کوه می سازیم، و نویسنده نیز از همین عناصر بهره گرفته تا نوشته ی خود را ابتدا در عراق 150 سال پیش محبوب سازد. بدا به حال ما که دانایی مان نسبت به 150 سال پیش یا بهتر بگویم به نسبت ششصد هفتصد سال پیش هیچ رشدی نکرده است. ببخشید که تند سخن می گویم،  بگذارید مثالی بزنم هنوز بیست سی سالی از درگذشت دکتر حسابی نگذشته است، ببینید چه دروغ ها و رویاهایی پیرامون کارهای او در جامعه نفوذ کرده است. دلیلش این روحیه ی بزرگنمایی ماست که البته با تبعیت کورکورانه همراه است. بگذارید مثال دیگری بزنم من مدتی در زمینه ی اسناد حدیث و علم رجال و امثالهم مطالعه می کردم، مثلا سوالی پیش می آمد که فلان دعا یا حدیث آیا سندیت دارد یا نه-یعنی از معصوم صادر شده است یا نه- می رفتم پیش فلان عالم بزرگ یا فلان مرجع تقلید معروف می گفتم این قضیه چه طور است؟ می گفت: سندی رد این زمینه نیست اما مضمون حدیث آن قدر بالاست که جز معصوم نمی تواند این را بگوید!!! یکدفعه هرچه خوانده بودم از یاد من می برفت!. آخر این چه حرفی است؟ من آن عالم را در این گفته تقبیح نمی کنم، همین طور آن داستان سرای همفر را، این عالم برداشت خود را انجام داده و آن داستان سرا کار خودش را کرده، من خود نوعی ام را تقبیح می کنم که حرف او را می پذیرم. این حرف هیچ سندیت علمی ندارد، تمام علم اسناد و تاریخ و رجال و حدیث را باید بیندازیم دور تا این جمله ی آن عالم را بپذیریم. البته هیچ اشکالی ندارد که فردی از آن رو که آن عالم را قبول دارد و حرفش را به جان می پذیرد و سخنش را در نهان ارج می نهد از گفته ی او اقناع گردد، لا ذنبَ لَه (و من می دانم این اقناع از استدلال، برای فرد قوی تر است)، اما او باید بداند که هیچ دانشی به معنای نوین آن پشت سر این حرف نیست (در این باب می توانید رجوع کنید به نوشته ی دانشمند تاریخ دان جناب حسن انصاری با نام: مضامین بلند دیگر چه صیغه ای است! http://ansari.kateban.com/post/2938). ما تا زمانی که یاد نگیریم و یاد ندهم که روش علمی چیست و کار علمی چگونه است و تحقیق علمی چه طور صورت می پذیرد هیچ گاه پیشرفت نخواهیم کرد (علما و اخلاقا- مخصوصا در علوم انسانی به معنای جامع آن در حوزه و دانشگاه بروید و ببینید چه مایه پایان نامه های بی پایه چاپ می شود).

سخن را کوتاه کنم می خواستم مطالب بیشتری در مورد پایه و اساس این مستر همفر خیالی بنویسم اما زمانم اندک است و وقتم تنگ. فقط همین نکته را بگویم که مستر همفر خاطراتش را ابتدا در کدام کتاب یا روزنامه چاپ کرده است؟ سندش کجاست؟ این کتاب از کجا ترجمه شده است؟ برای اطلاعات بیشتر می توانید به مطالب زیر نگاهی بیندازید.