پیشنهاد کتاب پارسی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی شریعتی» ثبت شده است

آشنایی و نقد کتاب خودآگاهی، استحمار


بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
«آشنایی با کتاب خودآگاهی، استحمار»
کتاب «خودآگاهی، استحمار»، نوشته ی دکتر علی شریعتی، کتابی در هفت فصل و نود و شش صفحه ی آ-پنج است که به بررسی خودآگاهی، عاملی که باعث ارتقای فکری فرد و مردم، برای جلوگیری از تقلید کوکورانه و شاید به ظاهر موجّه و عاقلانه و مدرن و نو، به نام استحمار، به منظور بیدار کردن تفکّر عصیانگر و نقّاد و جلوگیری از استعمار می پردازد.
برخلاف گفته ی نویسنده در ابتدای کتاب، به نظر من نثر کتاب بسیار ساده و روان، و پر از مثال های به جایی است که هم ذهن خواننده را با مفهوم شاید ناآشنای کتاب آشنا می کند، و هم دلیلی بر مطالعه ی فراوان نویسنده ی آن و تسلّطش بر موضوع است.
در ابتدا نویسنده منطور و حرف کلّی اش را با حرف از تفاوت علم و فکر شروع کرده، و تاکید خود را بر فکر می گذارد. سپس می گوید که در جامعه ممکن است به شیوه های مختلف، افراد را سرگرم مسائل جنبی کرد و از اصلی که انسان را انسان کرده، چیزی که نویسنده آن را قدرت عصیان و در سطحی ساده تر فضولی می نامد، باز می دارد. ادامه ی کتاب بررسی ابعاد مختلف این موضوع است.
او استحمار (خریت) را نتیجه ی نبود فکر خودآگاه انسان و اجتماعی نسبت به مسائل و نیاز های اصلی انسان می داند، که به دو صورت، کهنه و نو ظهور کرده، امّا در اصل ماجرا تفاوتی ایجاد نمی کند، چون خریت، خریت است.
نویسنده با آوردن سرفصل های موضوعاتی که باعث بوجود آمدن این استحمار و در نتیجه ی آن استعمار جامعه می شوند، مثل مذهب استحماری، علم، شعر، زهد، آزادی و...، و بسط این مسائل با اندیشه کلّی خود و تعمیم آن به هر مسئله ی دیگری که امکان دارد بوجود بیاید، و همچنین آوردن مثال های متعدّد از نقاط مختلف زمانی و مکانی، که باعث گستردگی بیشتر نظر او می شود، اندیشه ی خود را کامل کرده، و کتاب را به اتمام می رساند.
در کل می توان گفت، دکتر علی شریعتی، استحمار توسّط هر چیزی، هرچند به ظاهر حق، که عاملی برای مورد استعمار قرار گرفتن باشد را نکوهیده و از بین برنده ی یک حق بالاتر شمرده، و راه علاج آن را خودآگاهی و داشتن اندیشه ی عصاینگر (یا همان به قول خودش فضول) می داند.

«نقدی بر کتاب خودآگاهی، استحمار»
نقد، بررسی یک موضوع است، و واضح می باشد که هرچه بیطرفانه تر و تنها بر اساس حق باشد، و ابعاد مخلتف تری از موضوع را مورد بررسی قرار دهد، جامع و بهتر خواهد بود. امّا نقدکننده باید همواره به این موضوع که «تقریباً هیچ نقدی کامل نیست» توجّه داشته باشد، و مقال خود را نیز در نظر بگیرد.
بنابراین ابتدا به بیان نقاط قوّت این کتاب و سپس نقاط ضعف آن، به طور خلاصه می پردازم.

کتاب از موضوعی حکایت و شکایت می کند که نه بر یک فرد، یک جمع، یا یک ملّت، بلکه بر سیر انسانیت در طول تاریخ چیره شده است. و آن اندیشیدن در سطح نیاز های ساده ی انسان می باشد. در واقع کاری که نویسنده انجام می دهد، دادن یک تفکّر، و بهتر بگویم، یک بینش و جهان بینی بالاتر است. این خود موضوع مثبتی است که بتوان چنین مسئله ی بزرگی را قالب یک کتاب حدوداً صد صفحه ای بیان کرد.
امّا زمانی که به نوع بیان آن می رسیم، شاید بتوان خرده ای بر نویسنده گرفت و نگرفت.
سادگی و عامیانه بودن متن، ارتباط خوب آن با مخاطب عامّی و مردم کوچه و بازار، می تواند یک ویژگی مثبت باشد، ولی حرف ابتدایی نویسنده که آن را ثقیل می شمارد، همه ی این معادلات را به هم می زند. چرا که معلوم می کند، اوّلاً نویسنده دنبال پیچیدگی بوده، که از نظر من زائد است، و دوّماً حتّی به این مقصود خود هم نرسیده. که البتّه می توان این موضوع را با در نظر گرفتن مخاطبی که نویسنده برای خود در نظر گرفته، فقط توجیه کرد.
سومین موضوع، سر خود اندیشه کتاب است. اگر نویسنده را با توجّه به زمان خودش بسنجیم، می توان گفت اندیشه وی از جامعه ی خود بسیار جلوتر بوده، و هنوز هم شاید از قشر وسیعی از همان جامعه ی تغییر یافته جلوتر باشد. امّا اگر بخواهیم الزمات زمانی را از آن حذف کنیم، به خلاء بزرگی در کتاب بر می خوریم. خلاءی که از یکجانبه روی نویسنده آب می خورد. می شود ساده گفت: «خب آقای شریعتی، ما اندیشه ی عصیانگر را بیدار کردیم، امّا با این اندیشه به کجا قرار است برسیم؟ این آزادی فراتر، خود به چه جایی ختم می شود؟ در آخر می خواهیم بر ضد خود این عصاینگری هم عصیان کنیم؟» و جای جواب در کتاب خالی می ماند. هرچند التزام نویسنده به بعضی التزامات، کمی از جواب را ناواضح داده و ادامه اش را هم ذهن خواننده باید پر کند... حال خود به خود، یا خود به ناخود.
چهارمین موضوع، بعد دیگری از این یکجانبه روی نویسنده را نشان می دهد. آن هم در جاهایی است که در مثال های خوب خود، نام بعضی اشخاص را می آورد، و آنها را بر اساس فکر خود، کاملاً می کوبد، مثل ابوعلی سینا. یا کاملاً برمی افرازد، مثل مسلمانان صدر اسلام. و واقعیّت این است که متاسّفانه نویسنده در نقد خود نتوانسته، یا نخواسته همه ی ابعاد آنها را، حداقل شده در حد توانش، ببیند. مثلاً می توان گفت، آیا آن مسلمان های نقّاد صدر اسلام، تنها برای غنیمت های جنگ ذهن نقدکننده شان برابر عمر کار می کرد یا جاهای دیگری هم بود که باید کار می کرد و نکرد؟ و فقط کافی بود او خود را کمی هم در جای ابوعلی سینا و امثال او بگذارد، و ببیند در آن جامعه و با مردمی در آن سطح، چطور می توان هم زنده بود، و هم جامعه ی خود را تحت تاثیر گذاشت؟ آیا تاثیر تنها به افشاگری است، یا گاهی چیزی فراتر وجود دارد که ذهن را تغییر بدهد؟ آن چیزی که دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشن به نام فراسیاست در مورد حافظ به کار می برد. و موضوع هم دقیقاً همین است. و اشتباه دکتر علی شریعتی مرا به شدّت یاد تندروی نیمایوشیج در ابتدای شاعری اش نسبت به حافظ انداخت. و باید به او گفت: «اگر می خواهید به جواب برسید، تنها کافی است خودتان را جای خود فرضیتان بگذارید، که در گذشته تاریخی اش، هیچ ابوعلی سیناهایی نبوده اند. حال با واقع بینی بگویید که اگر همان ها نبودند که با کنار آمدن با همان وضع به قول شما استعماری، بخواهند اندیشه شان را رواج دهند، شما امروز چند درصد از همین اندیشه هایتان را داشتید که بخواهید این کتاب را بنویسید؟» موضوع این است که متاسّفانه دکتر علی شریعتی، با تندروی در اندیشه ی عصیانگری اش یا حداقل بگوییم کامل نکردن آن، خودش را به همان اندیشه محدود کرده است.
البتّه در نقاط ریز دیگری از کتاب هم مشکلاتی بود... مثل آنجا که نویسنده داستان هبوط آدم را از سر عصیانگری او و باعث پیشرفتش دانست که انگار حمل کننده داستان میوه ی بهشتی آگاهی یهودیت و مسیحیت است. که البته در این مورد شخصاً ترجیح می دهم محقّقان واقعی و دانشمندان این بحث که ما آن ها را به نام مجتهدان می شناسیم نظر بدهند. و فقط بگویم که نظر دکتر شریعتی نظر قطعی و حق مطلق نیست و جای بحث دارد. و در کلّ به خاطر نبودن فرصت و مقال کافی، نقد را در همین نقطه به پایان برسانم. البتّه با یادآوری این موضوع که، همین اندیشه ی ناقص دکتر شریعتی، در زمان خود بسیار جلوتر از جامعه اش بود (که متاسّفانه هنوز هم است) و توانست با گسترده کردن ذهن مردم و مخصوصاً قشر جوان جامعه، جمعیّت کثیری از افراد را به دنبال خود بکشد و باعث پیشرفت شود. امّا مهم، ادامه دادن به این پیشرفت است.

دو قسمت از متن کتاب

«برای استعمار کردن، همیشه ترا به زشتی ها دعوت نمی کنند که نفرت زشتی ها ترا فراری بدهد و متوجّه آنجائی بکند که باید به آنجا متوجّه شوی. نه. بر حسب "نهب" تو دعوتت را انتخاب می کنند. گاه ترا دعوت می کنند به "زیبائی ها" برای کشتن یک حق بزرگ، حق یک جامعه، یک انسان، گاه دعوتت می کنند که سرگرم یک حق دیگر باشی، و یک حق محق دیگر را میکشند.»
«آزادی فردی» عامل مخدر بزرگیست برای اطفال از «آزادی اجتماعی» و از «خود آگاهی اجتماعی». این مسئله خیلی مهم است. برای اینکه «خودآگاهی اجتماعی» در ذهن کور شود، آدمی از آن اغفال شود، مسئله ی «آزادی های فردی» را مطرح می کنند. و چون این آدم احساس می کند که او از نظر «فردی» -آنهم شکمی و زیرشکمی- آزاد است، احساس «آزادی» می کند. در صورتی که درست مثل این است که در قفس مرغی را باز کنند، امّا در سالن بسته باشد! این فقط یک احساس کاذب از آزاد شدن است و حتّی بدتر! چون آگاه بودن نسبت به اسارت خودش عاملی برای نجات هست، امّا وقتی که همین آگاهی هم از بین برود و بطور دروغین «احساس آزادی» بکند، دیگر خدا را شکر خواهد کرد... و می کند!


محمد میرزایی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa

فاطمه فاطمه است

همیشه دوست داشتم بدونم کتاب "فاطمه، فاطمه است" چجور کتابیه.
با اینکه در مقطع راهنمایی و دبیرستان و کارشناسی این کتاب رو مطالعه کرده بودم ولی بازم احساس میکردم چیزی از مطالبش دستگیرم نشده.
چتد روز پیش توی یه کتابفروشی چشمم به این کتاب قشنگ افتاد دوست داشتم که حتما توی قفسه کتابام باشه و با اینکه احتمالا اکثر دوستان عزیز این کتاب رو میشناسند شاید خالی از بطف نباشد که مجددا یه معرفی اجمالی ازین کتاب گرانقدر داشته باشم.
این کتاب نوشته دکتر علی شریعتی، انتشارات ایران جوان. و قیمتش هم 5300 می باشد.

این کتاب سخنرانی دکتر شریعتی در موسسه ارشاد است. دکتر شریعتی در این کتلب به مسائل بی شماری من جمله از نقش زنان در جامعه اسلامی و الگو قرار دادان حضرت فاطمه و مسائل متعدد دیگر سخن میگویند.

دکتر شریعتی پس از بحث در مورد جایگاه زن در دنیای امروز و بررسی نقش فرهنگی و پایگاه اجتماعی او در عصر جدید از جایگزینی جنسیت بجای عشق در نظام مصرفی سخن می گوید. و با بررسی دیدگاه های شرق و غرب در مورد زنان به نام مبارک فاطمه می رسد و او را چنین معرفی میکند: فاطمه چهارمین و کوچکترین دختر پیامبر بود و در جامعه ای که ارزش هر پدری و خانواده ای به داشتن پسر بود و اینگونه جایگاه زن در دنیای جاهلیت را معرفی میکند. و در ادامه کتاب به سیر زندگی فاطمه در کنار پیامبر و همسرش علی اشاره میکند. در بندهای اخر کتاب از شخصیت فاطمه سخن میگوید "مظهر یک زن مبارز و مسئول در برابر زمانش و سرنوشت جامعه اش. 
و کلام پایانی کتابش؛
خواستم از بوسوئه( خطیب نامور فرانسوی که روزی در مجلسی با حضور لویی از مریم سخن میگفت:
 تقلید کنم که....
"مریم مادر عیسی است"
و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم
باز درماندم:
خواستم بگویم فاطمه دختر خدیجه بزرگ است، دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم فاطمه دختر محمد است، دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم فاطمه همسر علی است، دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم فاطمه مادر حسنین است، دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه مادر زینب است، باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، اینها همه هست و این همه ی فاطمه نیست.
فاطمه، فاطمه است.


فائزه اکبرزاده


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Pak Pa