پیشنهاد کتاب پارسی

۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

شما که غریبه نیستید

هوشنگ مرادی کرمانی یا همان "هوشو" ی کوچک  و تو دل برو، آن قدر ساده، صمیمی و راحت به شرح خاطرات و آنچه که در کودکی و نوجوانی بر او گذشته است پرداخته، که اصلا باورت نمی شود با یک کتاب سر و کار داری. پس از چند خط خواندن ناگهان خودت را در کوچه پس کوچه های "سیرچ" (روستایی در اطراف کرمان و زادگاه مرادی کرمانی) می بینی که دنبال هوشو جان دوان دوان می دوی، با شادی اش می خندی، از سادگی اش متاثر می شوی، در کنارش سختی ها را حس می کنی، پا به پایش و چه بسا بیشتر گریه می کنی و با تمام وجود حس می کنی "من که غریبه نیستم"...

 

- دلم می خواهد خواهر داشتم تا همدیگر را دوست داشته باشیم. اما بعد پشیمان می شوم و فکر می کنم اگر خواهر داشتم شوهرش کتکش می زد و من غصه می خوردم، همان بهتر که نداشته باشم. این جوری خودم را دلداری می دهم. (صفحه 13)

- هیچ کس به فکر من نیست. هیچ کس نمی داند که هوشو چه حالی دارد. البته یکی دو نفر زیر چشمی نگاهم می کنند. معنی نگاهشان را می دانم. می گویند "سرخوری." سکینه که برای مان نان می پخت، می گوید: اون از مادرش، اون از پدرش، اینم از آغ باباش، دیگه سر چه کسی رو می خوای بخوری؟ بد پیشونی!

جلوی آینه می روم. پیشانی ام را نگاه می کنم. به اش دست می کشم: با پیشونی دیگرون فرقی نمی کنه. لابد پشتش مشکلی هست که من خبر ندارم. (صفحه 123)

- ننه بابا سرفه می کند. انجیر گلو و لثه هاش را آزرده است. چای می خورد. حالش خوش نیست. بلند که می شود سرش گیج می رود، فوری می نشیند. حالش را که می بینم دلم می ریزد پایین. می ترسم بلایی سرش بیاید هم بی کس و کار شوم و هم بیفتد گردن من. (صفحه 189)

- بچه ها به من به چشم دیوانه نگاه می کنند. چون همه اش به دار و درخت ها و آسمان نگاه می کنم و کتاب و مجله می خوانم. (صفحه 257)

- اگر تکه کاغذی تو هوا ببینم که باد می برد، می دوم، می گیرم و می خوانمش. معتاد کتاب شده ام. کتابخانه ای به تازگی در کرمان راه افتاده، مشتری پر و پا قرصش می شوم. هیچ کس مرا بی کتاب نمی بیند. تو خیابان و پیاده رو کتاب می خوانم و از این و آن تنه می خورم. متلک ها و دست انداختن ها را تحمل می کنم، عاشقم، چه کنم؟ توی ذهن و تنم غوغای "گفتن" است. آرام نیستم. (صفحه 320)

- اگر بمونم، تو بانک بمونم می پوسم. وام می گیرم قالی می خرم، یخچال می خرم. وام می گیرم زن می گیرم، بعد بچه دار می شم. وام می گیرم موتور می خرم، ماشین می خرم. وام می گیرم خونه می خرم. شب و روز کارم می شه وام گرفتن و قسط دادن. هر روز زن و بچه هام چیز تازه ای می خوان. فکر و ذکرم میشه حقوق آخر برج. فرصت نمی کنم چیزی بخونم. چیزی بنویسم. بازنشسته می شم، نوه هام می ریزن دورم. می رم زیارت، حاج آقا می شم. رئیس شعبه می شم. پولم زیاد می شه. تو سیرچ تکه ای باغ می خرم، یادم میره برای چی به دنیا اومدم. کم کم پیر می شم، مریض می شم، می میرم. روی کاغذی می نویسن "بزرگ خاندان از دنیا رفت، فاتحه!" این راه من نیست. تازه اگه جوون مرگ نشدم. ناکام نشدم. نه عمو، من اهل این چیزها نیستم. وقتم تلف می شه. (صفحه 345)

 

* این کتاب آنقدر دوست داشتنی بود که نمی توانستم از خواندنش دست بردارم و مجبور می شدم یا توی راهرو جلوی جاکفشی بنشینم و با هوشو همراه شوم یا گردن درد را به جان بخرم و به لطف نور موبایل وقتی همه خوابند، در کنارش باشم.


عنوان: شما که غریبه نیستید

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

نشر: معین

تعداد صفحات: 354

سال نشر:چاپ اول 1384 - چاپ بیست و یکم 1394

شما که غریبه نیستید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

زنی که مردش را گم کرد

این داستان از سری داستان های کوتاه و جذاب صادق هدایت است.
(به سراغ زن ها میروی تازیانه را فراموش نکن) . اولین صفحه با این جمله ی نیچه آغاز میشود.
این داستان راجع زنی 16 ساله و مازوخیسم به نام زرین کلاه  است که در آستانه 14 سالگی عاشق گل ببو که کارگر تازه واردی از مازندران است میشود و همراه او راهی تهران میشود اما بعد از 2 سال گل ببو، او را رها میکند و به مازندران میرود. زرین کلاه به دنبال او راهی مازندران میشود و ......
(( اگرچه زرین کلاه زیر شلاق پیچ و تاب میخورد و آه و ناله میکرد ولی در حقیقت کیف میبرد . خودش را کوچک و ناتوان در برابر گل ببو احساس میکرد و هر چه بیشتر شلاق میخورد بیشتر لذت میبرد)) 

پی نوشت 1 : نیچه هم زن و هم مرد را ناکامل میدانست. و منظور او از تازیانه حقیقتی است که به نفس وارد میشود و برای انسان دردناک است.
پی نوشت 2 : مازوخیسم به معنای خود آزار است. و به فردی اطلاق میشود که از درد جسمانی خود لذت میبرد. و در مقابل واژه ی سادیسم(دیگر آزار ) قرار دارد که به فردی اطلاق میشود که از ایجاد درد در دیگران لذت میبرد.
پی نوشت 3: پایان.

الهام میرپناهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa

رساله درباره ی نادر فارابی

مستور چهار سال قبل در بخش کوتاهی از کتاب سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار پای نادر فارابی را به داستان هایش باز کرد و در پاورقی توضیح داد که در  آینده درباره ی او خواهد نوشت. و اینک این کتاب رساله ای کوتاه درباره ی شرح حال اوست و آنچه که او را به ناپدید شدن سوق داد.

جدید ترین اثر مستور فرقی بسیار مهم و اساسی با هرآنچه که تا به حال از مستور خوانده ایم دارد. سبک نگارش کتاب، اصلا داستان گونه نیست و بیشتر شبیه مقالات اجتماعی است با دغدغه ی آسیب شناسی و ریشه یابی مسائل. این رساله از چهار بخش تشکیل شده است:

بخش اول،گزارش فشرده ای درباره نادر از زبان خسرو، دوست و همکارش. بخش دوم، نگاه کوتاهی است بر روزهایی که نادر در مدرسه تدریس می کرد. بخش سوم، دست نوشته ای از نادر قبل از ناپدید شدنش. و بخش چهارم، یادداشتی کوتاه درباره سرانجام نادر، که به گفته مستور تنها برای احترام به خوانندگانی آورده شده است که بیشتر از زندگی آدم ها به سرانجام آن ها علاقه مندند. 

مستور در مقدمه کتاب گفته است که همیشه نوشتن برایش کاری غیرقابل تحمل و عذاب آور بوده است اما این بار نوشتن درباره ی نادر فارابی آن را به شکل سُکرآوری به کاری لذت بخش تبدیل کرده است. لذتی که نه تنها در برابر رنج نوشتن ایستاده است بلکه به نظر می رسد، آن را مغلوب هم کرده است، آن هم با هدف کمک کردن به خواننده برای جست و جوی راهی معقول برای درک و تحمل زندگی.

 

- مادرم می گوید آدم ها وقتی می میرند پیش خدا می روند اما من دوست دارم هیچ کس نمیرد و خدا پیش ما بیاید. (صفحه 17)

- اگر در داروخانه باشی اما دارو نخواهی، یا در فرودگاه اما نه به دلیل سفری یا بدرقه ای یا استقبالی، یا در گورستان اما نه به خاطر مرگ خویشی، آشنایی، دوستی و اگر اصلا جایی باشی که لازم نیست باشی، از نوعی استغنا برخورداری. رها از شادی یا اندوه یا اضطراب یا خشم یا انتظار یا هر حس انسانی دیگری که بقیه ی حاضران آن جا درگیرش هستند. این اتلاف وقت های مفید از جنس همان کارهای دوست داشتنی/ احمقانه ای هستند که مرزهای باشکوه تلاقی خرد ناب و جنون را می سازند. (صفحه 29)

- گمونم صرف دونستن این که وجود داریم اون قدر وحشتناکه که باید راهی برای فرار از این وحشت و یا دست کم کاهش و یا فراموش کردنش پیدا کرد. (صفحه 40)

- نادر فکر کرد که همه این ها به خاطر چند گرم فسفر و مغز است. چند گرمی که هیچ ابوعلی سینایی برای داشتنش زحمت نکشیده و هیچ اردکی را نمی توان به خاطر نداشتنش مقصر دانست. (صفحه 63)

- کاش می شد سوزن بزرگی، سوزن خیلی بزرگی، سوزن خیلی خیلی بزرگی از قطب شمال در زمین فرو کرد تا از قطب جنوب بزند بیرون و بعد زمین را مثل فرفره روی نوک سوزن آن قدر تند چرخاند تا همه ی آدم ها از روی آن پرت شوند بیرون. (صفحه 75)

 

* همیشه آرزو می کردم که آن قدر وقت داشته باشم و آن قدر درس نداشته باشم، تا بتوانم در سالن مطالعه هایی که نمی شود درونشان درس خواند، بنشینم و یک دل سیر کتاب غیر درسی بخوانم. دو ساعت وقت آزاد امروز باعث شد تا با نادیده گرفتن انبوه درس های نخوانده به سالن مطالعه بروم و خودم را به آرزوی دیرینه ام برسانم.

** مستور در این کتاب یا در این رساله طوری از نادر فارابی حرف می زند که باور می کنی انسانی واقعی است و وقتی کتاب را می بندی به تمام افراد کنارت با شک نگاه می کنی که نکند این همان نادر باشد؟ ولی بیشتر که فکر می کنم واقعی بودن نادر باورم نمی شود. من به مستور بودن خود مصطفی مستور در دل نادر فارابی مشکوکم. شاید رساله ای باشد درباره مصطفی مستوری که توانایی ناپدید شدن را ندارد، یا خودش را در دل داستان ها و نوشته هایش ناپدید کرده است.

*** تصویر روی جلد خیلی خیلی برازنده ی محتوای کتاب است.


عنوان: رساله درباره ی نادر فارابی

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: چشمه

تعداد صفحات: 84

سال نشر:چاپ اول 1394

رساله درباره ی نادر فارابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

جای خالی سلوچ

اولین کتابی که از دولت آبادی خواندم، سلوک بود. کتابی که چیز زیادی از آن دستگیرم نشد. دومین کتاب نون نوشتن بود. کتابی دوست داشتنی و جالب، که باعث شد سعی کنم طور دیگری در مورد دولت آبادی فکر کنم. جای خالی سلوچ کتاب سوم است و آنقدر قدرتمند و شگفت انگیز من را به بازی گرفت، در خودش غرق کرد و گه گاه گریاند که با خودم فکر کردم، محمود دولت آبادی راز اهلی کردن را خوب می داند و حال، منِ اهلی شده به خودم قول داده ام که حتما حتما جایی برای خواندن "کلیدر" و "روزگار سپری شده مردم سال خورده" و باز خوانی "سلوک" باز کنم.

داستان با جای خالی سلوچ آغاز می شود. مِرگان (همسر سلوچ) یک روز صبح بیدار می شود می بیند سلوچ رفته است و او می ماند و تمام تلاشی که باید برای نگه داشتن شیرازه زندگی و مراقبت از سه فرزندش عباس، ابراو و هاجر کند.

دولت آبادی این کتاب را به همه مادران تقدیم کرده است. و بازه ای از زندگی زنی تنها، فقیر، و بار سنگین روی دوشش را طوری با کلمات اصیل و توصیفات عالی به تصویر می کشد که خودت را در دل داستان و در کنار مِرگان می بینی و سختی و مشقتش را با تمام وجود حس می کنی.

 

- مِرگان عاشق شویش بود! این را حالا حس می کرد. او عاشق سلوچ بود! به یاد می آورد که عاشق مردش بوده است. عشقی که از یاد رفته بوده است! تازه به یاد می آورد که عشق خود را به مردش از یاد برده بوده است.

هفده سال! مگر می شود چیزی سال ها در تو گم باشد و تو در آن بی خبر بمانی؟ عاشق شویت بوده و این را از یاد برده باشی؟! این حرف را کجا می شود برد؟ (صفحه 33)

- راه رفته را باید رفت. چه با ناله و نکنم، چه با خموشی و بردباری. (صفحه 47)

- روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب است. روشنی دارد، تاریکی دارد. پایین دارد، بالا درد، بالا دارد، کم دارد، بیش دارد. (صفحه 145)

- مِرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک شود، به زانو در خواهد آمد. کار، بر او سوار خواهد شد. پس، با روی گشاده و دل باز به کار می پیچید. طبیعت کار چنین است که می خواهد تو را زمین بزند، از پا در آورد. این تو هستی که نباید پا بخوری. نباید از پا در بیایی! و مرگان ، نمی خواست خود را ذلیل کار ببیند. مرگان کار را درو می کرد. (صفحه 245)

- عشق، مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است، اما هست. هست، چون نیست! عشق مگر چیست؟ آنچه که پیداست؟ نه! عشق اگر پیدا باشد، که دیگر عشق نیست! معرفت است. عشق از آن رو هست که نیست. پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. گاه، آدم، خودِ آدم عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی! بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده! شاید نخواهی هم. شاید هم، بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. (صفحات 249 - 248 )

 

* فکر کنم اگر روزی قرار باشد این کتاب به یک فیلم تبدیل شود - با روند نام گذاری فیلم های امروز - نامش به جای جای خالی سلوچ "مِرگان" باشد.


عنوان: جای خالی سلوچ

نویسنده: محمود دولت آبادی

نشر: چشمه

تعداد صفحات: 497

سال نشر:چاپ اول 1358- چاپ بیست و چهارم 1394

جای خالی سلوچ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

انسان در جست و جوی معنا

دانته در شاهکار ادبی خود، کمدی الهی، زمانی که از دوزخ سخن می گوید فصل مشترک تمامی جهنمیان را یک ویژگی می داند: ناامیدی. یعنی آن هایی دوزخی شده اند که در زندگی شان ناامید گشته اند و دیگر امیدی به بهبودی نداشته اند. شاید بهتر بتوان گفت که ناامیدی مساوی است با مرگ. آن هم مرگی تلخ، همراه با دوزخ. البته این سخن را تنها دانته بر زبان نیاورده بلکه در طول تاریخ بشریت به صُوَر گوناگون هر کسی از این مسئله نکته ای گفته و حرفی زده است. حال، جای تعجب ندارد که کسی در دوران معاصر بیاید و همین مسئله را اساسی قرار دهد برای پی ریزی یک مکتب روان درمانی. متخصصان، روش پایه ریزی شده بر این مبنا را سومین دوره یا طیف روان درمانی اتریشی می نامند (Third Viennese School of Psychotherapy- فروید، آدلر و فرانکل همگی اتریشی اند- ویِنا پایتخت اتریش است). این روش درمانی لوگوتراپی (Logotherapy) نام دارد. logos در یونانی برابرِ معنا است و لوگوتراپی یعنی معنادرمانی. این مکتب برای درمان هر شخص، به دنبال معنایی در زندگی اوست تا امید را به زندگی آن فرد بازگرداند.

اما کتابی که می خواهم معرفی کنم کتابی نیست که بخواهد یک روش روانشناسی را توضیح دهد، بلکه یک سرگذشت است. سرگذشتی از یک دوره ی مهم تاریخ بشریت و از یک بازه ی زمانی حساس برای انسان ها. همیشه در طول حیات نوع انسان اوقاتی وجود دارد که باید انتخاب کند، انتخابی حساس. این کتاب از این بازه ی زمانی حساس سخن می گوید:

"همه چیز را می توان از انسان گرفت مگر یک چیز: آخرین ایستگاه آزادی-انتخاب یک راه در موقعیت های حساس، انتخابی منحصر به فرد (از متن کتاب با کمی تغییر)"

این کتاب حکایتی است از ژرفای روانِ انسانیت، زمانی که مجبور است انتخاب کند. این دوران ها درحیات بشریت گاه به گاه ظهور می کند و عیار انسان را به نقد می گیرد. این کتاب داستان انسان است، در جست و جوی معنا و هدف، در جست و جوی زندگی.

انسان در جست و جوی معنا (Man's Search for Meaning)، حکایت هایی است از اسیری دکتر ویکتور فرانکل (Viktor Frankl) در اردوگاه های کار اجباریِ نازی ها:

"این کتاب در نظر ندارد که از اتفاقات و رویدادها گزارشی ارائه دهد، بلکه تجارب شخصی را منعکس می کند که میلیون ها انسان آن را لمس کرده و از آن رنج برده اند (از متن کتاب)."

 آنجایی که عده ای تمام مال و جان و خانواده ی عده ای دیگر را به حراج گذاشته اند. یا باید در سخت ترین شرایط بدون آب و غذا مثل حیوان کار کرد یا سوزانده شد . . .. مبارزه ای برای زنده ماندن . . . محکی برای انسانیت.

دکتر فرانکل در این کتاب تجربیات خود را در اردوگاه کار اجباری نازیان به تصویر می کشد و نقش معنا و هدف را در زندگی انسانی ترسیم می کند. از آزادی انسان سخن می گوید، از وجود انسانیت، از انتخاب می گوید، از هدف و معنا، از رنج، از عشق و از خدا. او می داند که هر انسانی اگر چرایی زندگی را درک کند با هر چگونگی خواهد ساخت (به نقل از نیچه). اغلب ما در زندگی خود زمانی که در مورد یکدیگر سخن می گوییم از موقعیت های هم حرف می زنیم یا به آن ها غبطه می خوریم، غافل از آن که معمولا موقعیت ها را ما نمی سازیم و تمام اختیار موقعیت ها در دستان ما نیست، اما هیچ کس از موضع گیری ها سخن نمی گوید، بزنگاه موضع گیری است که تماما در اختیار ماست و می توانیم در هر موقعیتی، موضع گیری مطلوب خود را انجام دهیم (این نکته را از مرحوم علی صفایی حائری ع.صاد وام گرفته ام: موقعیت ها مهم نیستند بلکه موشع گیری ها اهمیت دارند). انسان در جست و جوی معنا، از موضع گیری ها سخن می گوید، از انتخاب ها، از معنا و از هدف.

انسان در جست و جوی معنا، یکی از پرفروش ترین کتاب های جهان بوده و هست. زمانی که نویسنده ی آن دکتر فرانکل در سال 1997 از دنیا رفت حدود 10 میلیون نسخه از آن به فروش رفته بود و کتاب به 24 زبان دنیا ترجمه شده بود. شاید اگر قرار باشد در جهان معاصر چندین کتاب را به عنوان بهترین کتاب های نوشته شده انتخاب کرد (یا به تعبیر عامیانه تر آن هایی که اگر نخوانیم نصف عمرمون در فناست!) این کتاب جزو آن دسته قرار بگیرد. کتاب، بسیار روان و جذاب  است و احتمالا هرکس آن را شروع کند تا آخر کتاب را خواهد رفت. همچنین سخنان نغز و زیبا (Quotes) هم درون آن بسیار یافت می شود و با یک جست و جوی اینترنتی هم می توان به بخش از آن ها دسترسی پیدا کرد. این کتاب توسط دکتر نهضت صالحیان و مهین میلانی به فارسی برگردانده شده و انتشارات درسا آن را منتشر کرده است. باید ذکر کنم که دکتر صالحیان خود از شاگردان مستقیم فرانکل بوده است. نسخه ای که من در دست دارم چاپ سی و هشتم کتاب در سال 94 است به قیمت 14000 تومان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

حدیث کرامت

کتاب «حدیث کرامت» دکتر محمد استعلامی از زمره همان کتاب هایی است که بسیاری از ادیبان دانشگاهی ما نوشته اند، کتاب هایی با عناوین پرطمطراق و موضوعاتی مهم اما بسیار کم مایه و ضعیف. استعلامی با رهیافتی که آمیزه ای است از خرد عرفی مدرن، شکاکیت عوامانه و راست کیشی سنتی تلطیف شده به سراغ موضوع کرامات صوفیانه می رود تا پاسخی «منطقی» و «معقول» به مسأله کرامات اولیای تصوف دهد. «حدیث کرامت» نمایانگر دغدغه های تنزیه طلبانه یک محقق سنتی دانشگاهی است که می خواهد دامان میراث صوفیانه را از غبار یکی از غیرعقلانی ترین مواریث فرهنگ ایرانی-اسلامی یعنی باور به امکان خرق عادت از سوی اولیاء بپیراید و تفسیری درخور عقل عرفی انسان ایرانی در عهد مدرن از آن عرضه دارد. پاسخ نهایی استعلامی این است که داستان های کرامات مورد قبول خود مشایخ بزرگ تصوف نبوده و برساخته مریدان ساده دل و یا دکان داران نظام آموزش خانقاهی بوده است. و طرفه آنکه وی چنین پاسخی را تنها با اتکا بر چند منبع محدود نظری تصوف مانند رساله قشیریه، مرصاد العباد و مصباح الهدایه و چند منبع زندگی نامه ای کم شمار از قبیل اسرارالتوحید و تذکره الاولیاء تمهید می کند. تلاش استعلامی در این کتاب به ناکامی مطلق می انجامد چه اینکه هم شواهدش اندک است و هم تحلیل هایش سست و آبکی. استعلامی هیچ تلاشی نمی کند تا این داستان ها را در چارچوب کرونوتوپ پیدایش آنها تبیین و تفسیر کند و از همین رو نمی تواند پا را از دایره شکاکیت نقادانه ای که سابقه آن در ایران دست کم به کسروی می رسد و اکنون بالکل منسوخ و ناکارآمد است فراتر گذارد. چنین کتابی با چنین موضوعی لاقل باید بتواند به ما نشان دهد که چرا هنوز هم که هنوز است در آغاز سده بیست و یکم بسیاری از مؤمنان معتقد به چشم برزخی، طی الارض و بسیاری از کرامات مشابه آن نزد نخبگان ایدئولوژیکی همچون آیت الله بهجت یا آیت الله حسن زاده آملی و اسلاف صوفی و فقیه آنها هستند. متأسفانه دکتر استعلامی حتی نتوانسته است درست طرح مسأله کند و از همین رو آورده های پژوهش وی برای مخاطب حرفه ای تقریباً هیچ و برای مخاطب آماتور بسیار اندک است.
تنها امتیاز کتاب نثر گیرا و نافذ نویسنده است که شما را تا پایان آن بی وقفه به همراه خود می کشاند. این امتیازی است که کمتر می توان نزد بسیاری از دیگر ادبیات خوانده های دانشگاهی یافت. نمی دانم سر این ماجرا چیست که اغلب ادیبان دانشگاهی ما، چه متقدمین و چه متأخرین، نثری ملال آور، بی روح و عوامانه دارند، حال آنکه باید درست برعکس آن باشد و عالی ترین نمونه های نگارش را نزد استادان ادبیات جست. کسی می داند چرا؟

محمد غفوری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa

سه کتاب برای نوشتن

از آنجایی که زبان فارسی برای همه ما زبان مادری بوده است خیال می کنیم که آن را بلدیم و نیازی به یادگیری نداریم. نابلدی ما زمانی معلوم می شود که قرار باشد یک متن کوتاه در مورد چیزی بنویسیم. یا مثلا یک گزارش و یا یک مقاله بنویسیم. البته اگر بدانیم نمی توانیم بنویسیم خیلی خوب است، گاه حتی فکرش را هم نمی کنیم که بلد نیستیم بنویسیم. آنچه گفتم در مورد مهارت نوشتن بود. در مورد خواندن هم همین طور است، ما زمانی می توانیم بگوییم زبان فارسی را به خوبی می خوانیم که بتوانیم فردوسی و حافظ و سعدی  و مولوی را بفهمیم. به علاوه، خودِ خواندن هم قواعد و اصولی دارد تا بدانیم که چه طور بخوانیم به گونه ای که کمترین زمان را صرف کرده و بیشترین درک مطلب را هم داشته باشیم (فعلن کاری به مهارت صحبت کردن و گوش کردن نداریم-این مهارت های چهارگانه مخصوصا برای دانش پژوهان بسیار ضروری است- همچنین مهارت های پساخواندنی را هم فاکتور گرفتم: یاد سپاری مطالب، تقویت حافظه، خلاصه برداری، فیش برداری و قس علی هذا).

معرفی امروز من در باب کتاب هایی است که به نوعی مهارت نوشتن را به ما آموزش می دهد. البته در این حوزه کتاب های زیادی چاپ شده است. همچنین در باب رسم الخط فارسی نیز اختلافاتی میان علما وجود دارد. اما کتاب هایی که در زیر معرفی می شود شاید زبده ترین و بهترین در نوع خودشان باشند:


الف) البته واضح و مبرهن است که  . . .: رساله ای است در مقاله نویسی به قلم دکتر ضیاء موحد، فیلسوف، منطق دان و شاعر. جزو معدود کتاب هایی است که اصول مقاله نویسی را آموزش داده است. در زبان انگلیسی این جور کتاب ها زیادند و تمام کسانی که می خواهند آزمون زبان بدهند در مهارت writing این چیزها را در حد مقدماتی یاد می گیرند. اما ما در زبان فارسی نه به آن پرداختیم (جایگاهش مدرسه هاست و سپس دانشگاه ها که کوچکترین توجهی به آن نمی شود) نه ضرورتش را درک کردیم. یادم می آید اولین زمانی که به صورت جدی شروع به نوشتن کردم با خودم می گفتم چه موقع باید یک پاراگراف تمام کنم. پاراگراف ها را با چه جمله ای باید شروع کنم؟ و سوالاتی از این قبیل. در آن زمان هر موقع که احساس می کردم باید پاراگراف را تمام کنم . . . یک اینتر هم می زدم و در نتیجه پاراگراف شکل می گرفت. بعدها و با مطالعه ی یک کتاب انگلیسی زبان پی بردم که نه بابا . . .جمله به جمله و خط به خط هر پاراگراف طبق اصولی شکل می گیرد، قاعده و قانون دارد و همین طوری اینتری نمی شود پاراگراف درست کرد. عدم رعایت این اصول را در بسیاری از کتابها، مجلات و روزنامه ها می توان دیدتازه این در مورد یک پاراگراف بود، خودتان تصور کنید اگر بخواهیم یک مقاله بنویسیم چه می شود. به جرئت می گویم اکثر دانشگاهیان و دانش آموزان و حوزویان ما اصلا بلد نیستند یک مقاله ی درست و حسابی به لحاظ ساختاری بنویسند. به هر حال از نظر من مطالعه ی کتبی که ابزارهای لازم نوشتن را به ما بیاموزند بسیار واجب است. این کتاب به خوبی از پس آموزش نوشتن یک متن علمی (و نه ادبی-ذوقی) برآمده است.


ب) آیین نگارش: احمد سمیعی گیلانی که از ویراستارین قدیمی انتشارات فرانکلین بوده (یکی باید پیدا شود و خدمت های این انتشاراتی را به فرهنگ و ادب کشور بنویسد) از افرادی است که در زمینه ی مورد بحث تجربیات و تالیفات فراوان دارد. کتاب آیین نگارش حجم کمی دارد و در سه بخش کلی تالیف یافته است. بخش اول به نام کلیات از فصل های زیر تشکیل شده است: اول اندیشه وانگهی گفتار (چرا می نویسیم، برای که می نویسیم . . .)، خلاصه ی مطالب، راه های پروردن معانی، منطق، شیوه ی نگارش، نکته هایی چند در باب شیوه های املایی و نشانه های سجاوندی. فصل دوم در مورد آداب رساله نویسی است و بخش سوم هم در باب فن گزارش نویسی. کتاب، موجز و مفید است و تا به حال چهارده، پانزده بار توسط انتشارات مرکز نشر دانشگاهی به چاپ رسیده است.


ج) اندر آداب نوشتار: به نویسندگی جعفر مدرس صادقی که توسط انتشارات مرکز به چاپ رسیده. کتابی است بسیار کامل. تمامی مسائل پایه ای و اساسی برای نوشتن یک متن (یکدستگی، فاصله، پیوسته نویسی، خوانایی، نکات مربوط به مسائل املایی و انشایی، سجاوندی و . . .) در آن آمده است. نکاتی هم در مورد چگونه نوشتن در انتهای کتاب آمده است. به طور کلی کتاب بسیار بسیار مفیدی است و با خواندن آن می توان تقریبا تمام مواد ساختاری لازم را جهت نوشتن کسب کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

دویدن در میدان تاریک مین

تنها نمایشنامه ی نوشته شده توسط مستور را که شامل 4 پرده و 4 شخصیت است، می شود در کمتر از نیم ساعت خواند. بر اساس توصیفات، محیطی شبیه به پادگان، زندان یا آسایشگاه در ذهن شکل می گیرد که دو سرباز، زندانی یا ... به علت دوست داشتن و فکر کردن مورد مواخذه قرار می گیرند و مجازات می شوند.


- اختیار وقتی معنا داره که نظمی در کار باشه و شما بتونید نتیجه ی کارتون رو پیش بینی کنید. (مکث.) ماهان میگه وقتی هیچ چیز رو نشه پیش بینی کرد، معنی ش اینه که وقتی شما کاری رو انجام میدید نیروهای دیگه ای به جای شما نتیجه ی کار رو تعیین می کنند؛ و این دقیقاً یعنی بی نظمی. به تعبیر خودش، یعنی دویدن در میدان مین اون هم در تاریکی محض. به همین خاطره که او به این نتیجه رسیده که اختیار تابع نظمه و تا نظمی در کار نباشه، اختیار هم معنای روشنی نداره. (صفحه 25)


* شاید تمام کتاب را بشود در این جمله خلاصه کرد: تنها راه رهایی، خداست.

** بعضی جملات کتاب بسیار دوست داشتنی بودند.

*** ارتباط برقرار کردن با پرده ی چهارم کار سختی بود. یا شاید بهتر باشد بگویم با پرده چهارم هیچ ارتباطی برقرار نکردم.

عنوان: دویدن در میدان تاریک مین

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: چشمه

تعداد صفحات: 56

سال نشر:چاپ اول 1384- چاپ هفتم 1391

من دانای کل هستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

من دانای کل هستم

مستور آن قدر برایم خاص است و من آن قدر تاب مقاومت در برابر داستان ها و روایت هایش را ندارم، که تمام اصرار برای عید دیدنی رفتن را نادیده می گیرم و به قول برادر جان، حتی قید عیدی گرفتن را هم می زنم، تا سریع تر بتوانم وارد فضایی شوم که او ساخته و پرداخته است. و بعد به محض تنها شدن، همان جایی که هستم می نشینم و یک نفس تک تک کلمات ردیف شده کنار هم در نود و شش صفحه را می بلعم، کتاب را می بندم و از ته دل، به به ی می گویم و می گذارم اطلاعات جدید، با سرعتی که خودشان می خواهند، هضم شوند و در کنار داده های قبلی بنشینند.

تمام داستان های مستور به گونه ای در هم آمیخته هستند، ولی هفت داستان این کتاب (چند روایت معتبر درباره سوسن - من دانای کل هستم - مغول ها - و ما ادریکَ ما مریم؟ - ملکه الیزابت - مشق شب - دوزیستان)، با اینکه قبل از کتاب تهران در بعد از ظهر نوشته شده اند، شدیدا فضای آن کتاب را برای من تداعی می کند.

از دو زاویه می شود به آنچه که مستور می نویسد، نگاه کرد: محتوا و نوع نگارش.

در موردِ زاویه ی دوم، به جرات می توان گفت که او نویسنده ای کار کشته است و به خوبی می داند که چطور کلمات را برای انتقال آنچه که میخواهد به کار بگیرد. به خوبی می داند که چکار کند که بدون توصیفات اضافه، خواننده را با خود تا عمق ماجرا همراه کند و حتی در تمام طول داستان دهانش را از تعجب باز نگه دارد.

در موردِ زاویه اول هم او قابل تقدیر است. هرچند که فضای غالب اکثر داستان هایش ناامیدانه است، تشویش در آن ها موج می زند و اکثر شخصیت های دائمی اش مانند سوسن، انسان های خاکستری مایل به سیاه نمایی هستند، اما او به خوبی روزنه های سفید باقی مانده در آن ها را که قابلیت گسترش دارند، به تصویر می کشد و همیشه راه بازگشتی باقی می گذارد.

 

- وقتی آدم ها رفتند به کره ماه، با خودم گفتم لعنت به اون ها که به ماه هم رحم نکردند. گفتم ماه رو هم آلوده کردند. گفتم لعنت به انسان که ماه رو هم با قدم هاش ناپاک کرد. اون ها با این کارشون تقدس ماه رو از بین بردند. (صفحه 19)

- بعضی ها از این کارها می کنند. شاید تو نتوانی باورشان کنی اما باور نکردن تو دلیل نمی شود که آن ها کارشان را انجام ندهند. (صفحه 28)

- خیلی می کشمش. خیلی زیاد می کشمش. به ج ج جون فولکس واگن 1200. (صفحه 75)

- و حالا هر از گاهی، چیزی - انگار موجی، ماری، کرمی - در کله ام می پیچد. می خواهد بزند بیرون. لای مشتی کلمه. و من خسته ام . از این موج ها و مارها و کرم ها. (صفحه 83)

 

همه ی داستان ها را دوست داشتم. ولی داستان "ملکه الیزابت" را خاص تر. داستان در مورد چند نوجوان است که طی یک شرط بندی تصمیم میگیرند اسم کلمات را تغییر دهند و بر اساس عناوین جدید با هم حرف بزنند طوری که حتی به مرور اسم های خودشان هم تغییر می کند.

نوجوان که بودم عین این روش را برای افزایش خلاقیت انجام دادم. یک لیست طولانی از اسم های تغییر داده شده داشتم که یک راز بزرگ برایم بود و بر اساس آن ها می نوشتم یا در ذهنم با خودم حرف میزدم. و بازمانده ی آن راز در حال حاضر، گاهاً به کار بردن اشتباه رنگ های سبز و نارنجی به جای هم است. 

عنوان: من دانای کل هستم

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: ققنوس

تعداد صفحات: 96

سال نشر:چاپ اول 1382- چاپ دوازدهم 1393
من دانای کل هستم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

اعتراف من

کتاب حاوی اعترافاتی از تولستوی درباره پوچ انگاری زندگی و بی معنا بودن آن است. در یک بازه ی زمانی خاص تولستوی خود را احاطه شده با سوال های مهمی می بیند، که نه فلسفه برایشان پاسخی در چنته دارد و نه علوم تجربی و نظری. سوالاتی که بی جواب ماندنشان زندگی را دچار سکون می کند و حقیقت زندگی را بی معنایی جلوه می دهد. سوالاتی چون چرا چنین زندگی می کنم؟ راه نجات نیست؟ سرانجام چگونه است؟ اگر این راه و روش زندگی باشد، مرگ پاسخی ناعادلانه به خوب بودن است، چون نیک و بد، یک سرانجام پیش رو دارند. و ...

تولستوی زمانی که علم را در پاسخ گویی به سوالاتش ناتوان می بیند، تصمیم می گیرد که در دل مفاهیم زندگی و مردم عام به کند و کاو بپردازد که نتیجه ی آن بررسی رسیدن به چهار راه حل بود:

1- ناآگاهی: به این معنا که فرد اصلا نفهمد که زندگی بیهوده است و مرگ از آن بهتر است.

2- راه دوم اینکه فرد زندگی را همان گونه که هست، بپذیرد و بدون اندیشیدن به آینده، از زندگی کام جوید.

3- راه سوم آن که فرد با مشاهده ی بیهودگی و حماقت زندگی، به آن پایان بخشد و دست به خودکشی زند.

4- و راه چهارم - راهی که تولستوی برگزید- ادامه دادن به زندگی در عین آگاهی از بیهودگی آن. راهی بس دردناک و عذاب آور.

اما این راه حل ها هم دردی را دوا نمی کنند و او را به جست و جوی بیشتر سوق می دهند. به سمت چیزی که فراتر از عقل بود. چیزی به نام "دین و ایمان".

این کشف برای تولستوی آن قدر عمیق بود که موعظه وار به همه می گفت:

 

 نمی شود بدون خدا زندگی کرد.  خیلی زود حس خواهید کرد که تنها از سر لج بازی ایمان نمی آورید، از سر آزردگی است. آزردگی از این نکته که چرا دنیا چنین است. هستند کسانی که زنی را بی نهایت دوست می دارند، اما نمی خواهند احساس خود را بیان کنند، چون می ترسند که او آنان را درک نکند. افزون بر این، شجاعت ابراز عشق را هم ندارند. ایمان هم چون عشق، شجاعت و دلاوری می خواهد. باید به خود نهیب زد و گفت که من ایمان دارم. آن وقت تمامی کارها درست می شود، همه چیز چنان به نظر می رسد که خود می خواستید. همه جا روشن و دوست داشتنی می شود. ایمان همان عشق آتشین و ژرف است. باید ژرف تر عشق بورزید تا عشق به ایمان بدل شود. وقتی به زنی عشق می ورزید، او را بهترین انسان روی زمین می پندارید و این یعنی ایمان. کسی که ایمان ندارد، نمی تواند عشق ورزی کند. امروز دل به یکی می بندد و سرآغاز سال به دیگری. چنین دلی آواره ی کوی و برزن و سترون است. شما با ایمان، چشم به جهان گشوده اید. درست نیست که از راه راست منحرف شوید. هربار که از زیبایی سخن می گویید از خود بپرسید که زیبایی چیست؟ و این پاسخ را بشنوید که برترین، کامل ترین  و زیباترین همان خداست. (صفحه 51)

 

* قریب به هفتاد صفحه ی اول کتاب، مقدمه ی مترجم و یادداشت های مارکسیم گورکی درباره تولستوی بود. یادداشت هایی گاه جالب و گاه کسل کننده.

** تولستوی پس از رسیدن به مرحله ی ایمان، کمی در دین های مختلف به تحقیق می پردازد و بعد وارد کلیسا می شود. اما بعضی آداب و مناسک را نمی تواند هضم کند. و به این نتیجه می رسد که تمام آنچه که در مذهب اوست، حقیقت نیست. او باور داشت که حقیقت در اندیشه های دینی نهفته است، ولی فریب هم با آن ها آمیخته شده است.

در نتیجه از کتاب دیگری (ایمان من نهفته در چیست؟ 1883) صحبت می کند که نتیجه تلاش هایش را برای تفکیک حقایق از ناراستی ها را در آن عرضه می کند.

عنوان: اعتراف من

نویسنده: لئون تولستوی

مترجم: سعید فیروزآبادی

نشر: جامی

تعداد صفحات: 165

سال نشر:چاپ اول 1386 - چاپ 1390
اعتراف من
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان