پیشنهاد کتاب پارسی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حافظ» ثبت شده است

معجزه ی زبان

مقدمه - در عجبم از خاک شیراز که در قرون هفت و هشت دو شاعر پرآوازه را درون خود پرورده که همانند آن ها شاید دیگر در تاریخ بشریت به وجود نیاید. اگر به لحاظ سیر عوالم فکری بخواهم یک دسته بندی میان برخی شاعران انجام دهم و فرضا سعدی را در روی زمین قرار دهم و مولوی را در منتها الیه آسمان حافظ جایی در حدودای متوسط رو به پایین قرار می گیرد. بگذارید مثال دیگری بزنم اگر سعدی را در تهران فرض کنیم (با توجه به سفری بودن این شاعر در تمام عمر، حضورش در ری و تهران بعید نیست) و مولوی را در مشهد (با توجه به سفر مولوی از بلخ به قونیه شاید از توس و مشهد امروزی نیز گذر کرده باشد)، حافظ در نیمه ی راه و متمایل به تهران یعنی شاهرود قرار خواهد گرفت (البته حضور حافظ در این شهر بعید است. براساس منابع تاریخی حافظ اهل سفر نبوده -مـن کـز وطـن سفـر نـگـزیـدم به عـمـر خـویـش/در عــشـــق دیـــدن تـــو هــواخــواه غـــربـــتـــم و احتمالا فقط یک مرتبه ای به یزد سفر کرده آن هم همه اش در گریه و زاری: بـه یـاد یـار و دیـار آنـچُـنـان بـگــــریـم زار/که از جـهـان ره و رسـم سـفـر بـرانـدازم) اضافه میکنم که در این سیستم خیام حتما در دامغان خواهد بود (اگر برخی گرایش های ناسیونالیستی نبود حافظ را در سمنان و خیام را در گرمسار قرار می دادم). خیام قرابت بسیار زیادی با حافظ دارد و فصل مشترک آن ها خط یا بهتر بگویم صفحه ای است به نام ریا. حافظ شاعری است که در زمین زیست می کند (برخلاف مولوی که در آسمان میزید) و بیشتر در شهرهایش یک منتقد اجتماعی است که انتقادهای خود را با چاشنی مسائل عرفانی در هم آمیخته.

یک- اولین غزل حافظ علاوه بر اینکه بسیار معروف است بسیار مهجور هم هست! هرچند که به شخصه اعتقاد زیادی به فال و تفال ندارم اما این نکته را باید بگویم که این غزل از نعمت مفئول شدن (یعنی مورد فال واقع شدن) محروم است. یعنی هرجور و با هر انگشتی که دیوان حافظ را باز کنیم بعید میدانم این غزل بیاید.

دو- بیت اول: . . . که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها: از نظر من عشق از همان اولش مشکل است و پر است از درد و رنج و نمیدانم حافظ چرا ابتدا آسانی از عشق انتظار داشته؟؟؟ شاید منظورش لذتی باشد که توامان با درد و رنج عشق می آید. عشق بی غم معنا ندارد اما این غم گاه غمی شیرین است. شاید هم منظورش آن است که تصور میکرده آسانی به او روی خواهد آورد اما غافل از این که چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهرمقصود/ ندانستم که این دریا چه موج خون فشان باشد).

سه- بیت دوم: حافظ استاد ایهام است. ایهام هایی که باعث می شود چند نوع برداشت از متن بتوان کرد (بو در این بیت معنای آرزو و رایحه دارد). خلق ابیات چندمعنا یکی از رازهای موفقیت حافظ است (نیز بیت چهارم در خوانش مصرع دوم). غزلیات حافظ همیشه مرا مبهوت و مسحور خود می کند. واقعا معنای زیبایی ادبی را می توان در آن حس کرد. حافظ بیشتر از آنکه به انتقال معنی فکر کند به اعتبار صورت می اندیشد. حافظ یکی از بزرگترین صورتگرایان تاریخ است. در واقع او معنا را از طریق کنار هم قرار دادن واژگان صحیح و استادانه خلق می کند و اصطلاحا رستاخیز کلمات است که در شعر او بر صور می دمد و قیامت به پا می کند (اما مولوی بیشتر معنای خود را با خلق دنیاهای معانی و به صورت تمثیلی منتقل می کند).

چهار- بیت هفتم: ویژگی دیگر شعر حافظ پراکنده گویی اوست که باز هم می تواند از خصوصیات ماندگاری آن باشد. در بسیاری غزل ها انگار ابیات به هم ربطی ندارند یا بخشی به هم ربط دارند و بخشی دیگر ندارند. مثلا همین بیت "همه کارم زخودکامی به بدنامی . . ." در حوزه ی دیگر بیت ها که شکایت از عشق و خارهای راه اوست نمی گنجد. البته ذهن ما می تواند به هر حال هرچیزی را به هرچیزی ربط دهد اما انصاف این است که در بسیاری از غزل ها واقعا ربط خاصی وجود ندارد. برخی معتقدند که حافظ عالمانه و عامدانه این کار را کرده و این اسلوب را از قرآن آموخته است.

پنج- بیت آخر- . . . متی ما تلق من تهوی . . . اگر هدفت فقط یک چیز باشد و تنها به او دلبسته باشی باید از همه چیز دیگر بگذری . . . عشقی که در این غزل مطرح شده می تواند جنبه ی ماورایی و خدایی داشته باشد (اما در بسیاری از اشعار حافظ، عشق معنایی زمینی دارد).

شش- هرچه میخوانم از این غزل سیر نمی شوم و تک تک کلماتش در وجودم جاری می گردند. واقعا کلمات و زبان می توانند معجزه کننند، اشعار حافظ معجزه ی زبان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

خاطرات سفر

همیشه در خوندن حافظ دچار این مشکل میشم که نمیتونم ارتباط منطقی بین ابیات برقرار کنم و خط کلی یک غزل رو نمیتونم استنباط کنم.
در مورد این غزل کمی فکر کردم و کمی هم خوندم. برداشت من اینه که حافظ طرحی توی ذهنش بوده و برای پیاده سازی طرح از تعلیق استفاده کرده و همینطور که در ادامه میگم داستان رو از آخر شروع کرده.
حدس من از طرح اولیه اینه.
حافظ در حال قدم زدن در ساحل است. این ساحل نقطه جدایی و افتراق است. جایی که در پشت سر سبکباری و امنیت است و در پیش رو مسیری ناشناخته. گوش شنوای حافظ صدای جرس را می شنود که او را به حرکت در این مسیر ناشناخته دعوت می کند. صدای بیرونی هم از گلوی پیر مغان او را به این کار ظاهرا عجیب تشویق می کند. حافظ از مجموع این صداها و تخمینی که از مسیر دارد پا در دریای ناشناخته میگذارد. پس از طی مسافتی، شب تاریک و بیم موج و گردابی چنان هایل، مشکل ها در راه او ایجاد می کنند.
فردا صبح در آرامش پس از طوفان در یک ایستگاه بین راهی سرخوشانه از مسیری که طی کرده در حالیکه می گوید الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها، خاطرات سفرش را تعریف می کند.
در انتها هم دست بر زانو میگذارد تا دوباره راه بیافتد و شعار ادامه ی سفرش را مرور می کند: متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد نصرتی