پیشنهاد کتاب پارسی

۱۹ مطلب با موضوع «ادبیات :: رمان» ثبت شده است

دختری در قطار

* در دوران کودکی اطرافم پر از مجلات جنایی بود. همیشه به رغم مخالفت های پدر و مادرم و گاه یواشکی سراغشان می رفتم. حوادثی که درون آن مجلات شرح داده شده بود و علل همیشه مبهم قتل ها آن قدر برایم جذاب بودند که در دوران نوجوانی تصمیم خودم را مبنی بر "کالبدشکاف" شدن گرفتم و حتی بر این اساس هم برای دانشگاه انتخاب رشته کردم. ولی افتادن در دام عاشقی رشته ای دیگر باعث شد هدفم را تغییر دهم.

** بارها به خودم قول داده ام که گول کتاب های پر فروش را نخورم ولی چندی پیش که یکی از دوستان از پرفروش بودن این کتاب صحبت کرد، با سرچی کوتاه، فهمیدن ژانر پلیسی آن و بیدار شدن بخش کالبدشکاف درون، وسوسه شدم این کتاب را بخوانم.

دختری در قطار داستانی بلند با روایت متناوب سه زن به نام های ریچل، مگان و آنا است که بخشی از زندگی گره خورده به همِ هر سه آن ها را در بازه ای از زمان به تصویر کشیده است. ریچل شخصیت اصلی داستان است که بیشتر داستان با محوریت او سپری می شود. زنی که مشکلات و مصائب زندگی در حال مغلوب کردن او هستند و باعث می شود بیشتر از واقعیت در خیال زندگی کند.

 

*** تنها دلیلی که باعث شد این کتاب را نیمه تمام رها نکنم، رودربایستی با خودم بود. در ابتدای کتاب وقتی هر یک بخش تمام می شد و بخش بعدی با روایت شخصی دیگر و زاویه دید او شروع می شد، اسامی، افراد و نسبت ها در ذهنم قاطی می شدند و نمی توانستم بفهمم ربط هر نفر به نفر بعدی چیست. یکی دوبار تصمیم گرفتم دیگر ادامه ندهم ولی برای ثابت کردن به خودم که ذهنم آن قدرها هم تنبل نیست، جیره ی هر روز این کتاب را خواندم تا تمام شود.

**** به نظرم می شود از روی این کتاب یک فیلم به شدت زرد درست و حسابی ساخت.

***** داستان های واقعی مجلات بچگی اصلا قابل قیاس با آنچه که در این کتاب خواندم نبود. توصیه می کنم حتی اگر تمام کتاب های موجود در دنیا را خواندید و هیچ کتاب دیگری برای خواندن نبود، باز هم سراغ این کتاب نروید.

****** بسیار خوشحالم که به جای پرداخت 23 هزار تومان، این کتاب را با 7 هزار تومان در نرم افزار طاقچه خواندم.


عنوان: دختری در قطار

نویسنده: پائولا هاوکینز

مترجم: مهرآیین اخوت

نشر: نشر هیرمند

تعداد صفحات: 412

سال نشر: چاپ اول 1394 - چاپ هفتم 1395


دختری در قطار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

گریز دلپذیر

آنچه که گاوالدا را محبوب می کند، مهارت او در بیان روزمره گی های کم و بیش دردناک به زبان ساده است. به زبان محاوره و گه گاه طنز. انگار که روبه رویش نشسته ای و  همراه آنچه در یک برهه ی خاص بر او  گذشته است می شوی...

گریز دلپذیر داستانی کوتاه، ساده، دلنشین و دوست داشتنی در مورد 2 خواهر و 2 برادر است که با وجود مشکلات و سختی های موجود، زمانی را برای باهم بودن ایجاد می کنند و در سفری کوتاه سعی می کنند گریزی به گذشته بزنند و پیوندهای بینشان را محکم تر کنند.

 

- به آدم هایی که زندگی احساسی برایشان در درجه دوم اهمیت قرار دارد، به گونه ای رشک می برم، آنان شاهان این دنیایند، شاهانی رویین تن. (صفحه 15)

- دستمال دیگری بهش دادم و سرانجام گفتم: "به خاطر بچه ها، تو... تو نمی توانی به خاطر بچه ها کمی تحمل کنی؟" سوالم اشکش را به یکباره خشکاند. پس من هیچی نمی فهمیدم؟ این خود را کشتن به خاطر آن ها بود. برای آن که آن ها رنج نکشند. برای آنکه شاهد جر و بحث پدر مادرشان نباشند و وسط شب گریه نکند. چون در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند، بچه ها نمی توانند بزرگ شوند، این طور نیست؟ نه. نمی توانند. شاید قد بکشند اما بال و پر نخواهند گرفت. (صفحه 68)

 

* به نظرم تمام آنچه گاوالدا می خواهد در این کتاب بگوید این است که قدر لحظه های باهم بودن را بدانیم زیرا آینده بسیار گنگ است.

** جملات زیادی در فضای مجازی منتشر شده است که به اشتباه به این کتاب نسبت داده شده اند. در حالی که این جملات در کتابی دیگر به نام "من او را دوست داشتم" هستند. مانند:

- گاهی بی هیچ بهانه یی کسی را دوست داری ، اما گاهی با هزار دلیل هم نمی توانی یکی را دوست داشته باشی.

و

- آموخته ام که وابسته نباید شد نه به هیچ کس، نه به هیچ رابطه اى. و این لعنتى نشدنى ترین کارى بود که آموخته ام.


عنوان: گریز دلپذیر

نویسنده: آنا گاوالدا

مترجم: الهام دارچینیان

نشر: نشر قطره

تعداد صفحات: 148

سال نشر: چاپ اول 1389 - چاپ دهم 1395

گریز دلپذیر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

تماماً مخصوص

معروفی نویسنده ی به شدت قدَری است. طوری کلمات را کنار هم می چیند، طوری آینده را در دل حال و گذشته را به صورت ذراتی معلق، در همه فضای داستان می پراکَند، که ناخودآگاه کتاب را می بندی، نفسی تازه می کنی و در دلت به او" دمت گرم" ی می گویی.

معروفی در کنار  شیوه ی جالب و دلنشین روایت داستان هایش که همیشه بخش هایی از خودش را در درونشان جا گذاشته است، یا داستان هایی که بخش هایی از خود او هستند، طبق معمول مهارتش را هم به رخ می کشد.

تماماً مخصوص بخشی از زندگی فردی است به نام عباس، که در اوایل دهه هفتاد به آلمان پناهنده می شود و حال در جدالی نفس گیر و جذاب با خود، اطرافیان، گذشته، سفری ناخواسته و در کل شرایطی تماماً مخصوص به سر می برد.

 

- تقدیر مثل گلوله همیشه در راه است، گاه پنج دقیقه دیر می رسی گاهی زود، مسیر زندگی ات عوض می شود. می توانستی مرده باشی، و هنوز زنده ای. (صفحه 23)

- همیشه می خواستم بدانم که مرز احساس و منطق کجا تعیین می شود. در آلمان فهمیدم که مرز احساس و منطق در فرهنگ تعیین می شود، در درازای تاریخ. آلمانی ها کانت دارند و ما حافظ. (صفحه 93)

- دنیا پر از آدم هایی است که همدیگر را گم کرده اند. (صفحه 97)

- تاریخ مثل یک صفحه ی کاغذ است که ما روی پهنه اش زندگی می کنیم و درد می کشیم، دردی به پهنای کاغذ. و وقتی گذشتیم در پرونده ی تاریخ به شکل خطی دیده می شویم. همان خط لبه ی کاغذ. گاهی هم اصلا دیده نمی شویم. (صفحه 106)

- خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگ ترین نعمت است، ولی سخت در اشتباه اند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض می گیری، بدترین نحوست ها می آید سراغت، غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی. (صفحه 159)

- "اردو اصلا کجا هست؟"

"رامسر"

"توی این هوا و رامسر؟ اگر نروی چطور می شود؟"

"هیچ"

"پس نرو." و نگاهم کرد: "سفر به ما نیامده." و پای چرخ خیاطی بی حرکت و ساکت ماند تا بشنود که می گویم چشم، نمی روم. و من نرفتم. ماندم.

چشم های مامان درخشید. گفت: " این که می خواهم بمانی، فقط از ترس تنهایی است. وقتی نباشی تمام عید من می شود تنهایی." و باز پا زد: "در و دیوار شاخم می زند. روزم هزار سال می شود. من که جز تو کسی را ندارم." (صفحه 160)

- فهمیدم زمانی که تحمل فرهنگ همدیگر را نداریم، حرفی هم نداریم. فرهنگ زبان نمی طلبد، باید دل گرو گذاشت. گاهی پوشش ها و روکش ها نمایشی است برای نگه داشتن مرزها. آدم ها را نمی شود به صرف زبان و فرهنگ از هم سوا کرد، در جنگ ها و مصیبت ها که همه نیازمند و یکسان می شوند، فرهنگ بشری با زبان انسان اولیه به همه چیز فرمان می راند، آن وقت زمان تفاهم است و نقاب ها فرو می افتد. (صفحه 222)

- از هزار تا آدم یک رفیق سوا کن، از آن یکی هم بترس. (صفحه 228)

- چه جوری عواطف و خاطرات را قورت دادی؟ هسته آلبالو که نبود! (صفحه 239)

- عشق یعنی چی؟ یعنی تپش های بی دلیل قلب؟ یعنی نگاهی که روی اجزای صورتت می چرخد و بعد دیگر نیست؟ یعنی دیر جنبیدن و حسرتی که می ماند؟ شاید هم یعنی درد کشیدن و فشرده شدن دل که آدم هستی اش بیاید پشت چشم هاش. (صفحه 270)

- زندگی یعنی سیرک، بچه شیرهای کوچولو که شلاق بر تن شان می چسبد تا به حلقه ی آتش نگاه کنند، تکه ای گوشت نیم پز آبدار، یک شلاق، حلقه ی آتش، مربی، گوشت، شلاق، نگاه، مربی، شلاق، اشک، و بعد اراده ی پریدن. بچه شیرها زود یاد می گیرند که از حلقه ی آتش بگذرند، روزی می رسد به زودی که شلاق بر تن شان فرود نمی آید، ولی حرکت شلاق در هوا و ترکیدنش بر زمین همه ی درد کودکی را باز می گرداند تا شیر خسته از حلقه بگذرد که شب بتواند تنهایی اش را مرور کند. زن ها این جوری مادر می شوند، مردا این جوری پا به میدان مبارزه می گذارند، و بعد اشاره ی یک شلاق کافی است که هرکس با پیشداوری خود زندگی را تعریف کند. (صفحه 287)

- سفر یعنی دور شدن از یکنواختی. وسعت دید نسبت مستقیم دارد به بعد مسافت؛ هرچه دورتر، وسعت دید بیشتر. و من این را پیش از سفر نمی دانستم. سفر یعنی اینکه وقتی صبح از خواب بیدار شدی تعجب کنی، و از خودت بپرسی من این جا چه می کنم؟ (صفحه 306)

- عشق لحظه ی کشف دارد. نمی شود فراموشش کرد. حتی اگر آن عشق تمام شده باشد، از یادآوری لحظه ی کشفش مثل زخم تازه خون می آید. تا یادش می افتی مثل اینکه همان موقع با کارد زده ای توی قلبت. (صفحه 324)

 

* برای حل کردن ابهامات موجود در ذهنم در مورد این کتاب که برای بار دوم می خواندم، نیاز به بحث است. یک بحث طولانی برای پی بردن به همه ابعاد و یافتن جوابی برای علامت سوال های شناور.

** انگار که معروفی مهمان ناخوانده ی تعطیلات نوروز من است. سال گذشته، سال بلوا را همراه خود آورده بود...


عنوان: تماماً مخصوص

نویسنده: عباس معروفی

نشر: گردون - برلین

تعداد صفحات: 396

سال نشر:چاپ اول 1388 - چاپ دوم 1389

تماما مخصوص
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

جستارهایی در باب عشق

-معرفی من قرار بود با این جملات آغاز بشه:

"آلن دوباتن نه فیلسوف است و نه روانشناس، یک آرشیتکت است که بسیار فکر و تحلیل می کند".

- چندهفته پیش حین کتابگردی به کتابی برخوردم که جلدش آشنا بود. به یاد نمی آوردم که کتاب را کجا دیده ام. چند سطری از اواسط کتاب را خواندم و به نظرم بد نیامد اما از آنجا که چند کتابی در دست داشتم یک سلسله محاسبات پیچیده از قیمت کتابهای فعلی باضافه قیمت کتاب مذبور منهای موجودی احتمالی کارت ضربدر ضریب بحران آخر برج که البته در کسری از ثانیه از ذهن من گذشت منجر به این شد که مصلحت را در آن ببینم که خرید این کتاب را به زمان دیگه ای موکول کنم.

_ گذشت و گذشت تا پنجشنبه گذشته از کنار کتابفروشی بزرگی رد شدم که ظاهرا تازه افتتاح شده بود. به مناسبت خبر خوب افتتاح یک کتابفروشی آنهم در نقطه ای که قطعا چند ده میلیون اجاره مکانش هست تصمیم گرفتم خودم رو به چند کتابی مهمان کنم.

- یکی از این کتابها همان کتاب مالوف بود با نام "جستارهایی در باب عشق".

-تصویر روی جلد و عنوان کتاب ذهن رو برای خواندن یک کتاب علمی روانشناسی آماده می کند. کتاب بدون هیچ مقدمه ای شروع می شود و راوی ماجرای خودش را تعریف می کند. کتاب در واقع منولوگ گوینده است از آنچه در حین آشنایی و ارتباط با دختری به نام کلوئه در ذهنش می گذرد. اما مسأله اینجاست که جریان فکری راوی شدیدا سیال است و به صدا در آوردن هرتار در ذهنش چندین تار دیگر را به صدا در می آورد. و به این شکل پای موضوعات متفاوتی از حوزه های ادبیات، فلسفه، روانشناسی، سیاست ، هنر و ... به این ماجرا باز می شود.

- جستارهایی در باب عشق بیست و چهار  فصل کوتاه دارد که هر فصل متناسب با مرحله متناظر از این رابطه است به نحوی که آغاز تا پایان آن را در بر میگیرد. 

- در هر فصل راوی کنش ها و واکنشها را زیر ذره بین فکرش گذاشته است و تحلیل های جالب توجهی ارائه داده است.

- نویسنده را نمیشناختم و بعد از مطالعه کتاب جستجوی کوتاهی در مورد آثار دیگرش داشتم و کاشف به عمل آمد که آلن دوباتن هم فیلسوف است و هم روانشناس! البته نه به معنای خاص بلکه به این معنا که در این حوزه ها فعالیت می کند و می نویسد. نکته جالب توجه دیگر رده بندی این کتاب بود که جزو کتب داستانی(Fiction) نویسنده به حساب می آید.

- هنر نویسنده در این کتاب ابتدا خلاقیت و دانشش است که به خوبی توانسته است در مورد این مسئله به ظاهر غیر عقلی فکر کند و بنویسد. بعد از آن تواناییش در انتقال این مفاهیم در قالب یک داستان روایی نسبتا جذاب است . توصیفات دقیق خواننده را به این نتیجه میرساند که این احتمالا تجربه خود نویسنده است ولی همانطور که گفته شد داستانی طراحی شده بوسیله اوست.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حامد نصرتی

آداب بی‌قراری

روی سکه:

یکی از مسایلی که انسان را رنجور می کند سرگشتگی است. گاهی اوقات در اوج لحظاتی که مطمئن هستیم بدنبال چه ایم با این سوال کشنده مواجه می شویم که " همه ی این ها برای چیست؟". گاهی برای داشته هایمان بی قرار می شویم و گاهی برای نداشته هامان. این بی قراری ای که همه ی ما کمابیش آن را تجربه کرده ایم در رمان کوتاه آداب بیقراری بخوبی توصیف شده است. مهندس کامران خسروی که یک زندگی معمولی با رفاه نسبی دارد ناگهان تصمیم میگرد از قواعد و روابط روز مره اش فرار کند و آنطور که دوست دارد زندگی کند. 


پشت سکه:

یعقوب یادعلی در بخش قابل توجهی از داستان فضای خیالی ای را با سرنوشتهای موازی خلق کرده است که این تلاش او با سری شدن دنیاهای تصویر شده به منطق روایی داستان لطمه میزند. از این دست مشکلات در خلق شخصیتی خیالی و غیر منطقی و همچنین اپیزودهای زاید در دل داستان در چند جا دیده می شود.یادعلی تلاش کرده است با بیان حرف های مگو بر جذابیت داستان خود بیفزاید و ذایقه ی طبقه ی خاصی از خوانندگان که بنیاد گلشیری نماینده ی خوبی از آنهاست را برآورده کند. این رمان برنده جایزه سال بنیاد گلشیری در سال ۸۳ شد.


وسط سکه: 

یعقوب یادعلی در سال ۸۴ پس از انتشار کتابش به اتهام توهین به قوم لر در دادگاه محاکمه و به ۹ ماه حبس تعلیقی محکوم شد. محکومیتی که دادگاه فرجام خواهی به افزایش آن رای داد. بخش قابل توجهی از شهرت این کتاب به این رویداد باز می گردد.


آداب بی قراری را انتشارات نیلوفر به قیمت ۷۵۰۰ تومان چاپ کرده است.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حامد نصرتی

ذوب شده

ناخواسته به سمت کتاب های زیادی با موضوعات جنگ و شکنجه و ...کشیده شده ام و به علت دردناک بودن شدید ترجیح می دهم فقط در شرایطی خاص دوباره سراغ چنین کتاب هایی بروم. اما یادداشت معروفی، پشت جلد این کتاب برایم جالب بود و من را به خواندن ترغیب کرد:

رمان ذوب شده خیال ها و خاطره های من از فضایی است که در آن نفس کشیده و زیسته ام. داستان نویسنده ای که زیر بازجویی و شکنجه مجبور به قصه پردازی شده و آن گاه در قصه های خودش گم می شود. حاصل کار و تلاش داستانی من در سال های جوانی است که می بایست در همان زمان انتشار می یافته، نقد می شده و بر کار و راه ادبی ام تأثیر می گذاشته. اما ما آدم هایی هستیم که زمان و مکانمان به هم ریخته، نمی دانیم کی چرا کجاییم؟

و من نمی دانم باید خوشحال باشم یا غمگین که نخستین رمان من بیست و شش سال دیر به دست خوانندگانش می رسد، جوان بیست و شش ساله ای که هم سن و سالانش را نمی شناسد و نمی داند کجا باید بایستد، کنار متولدین پاییز 1362 یا متولدین پاییز 1388. واقعا نمی دانم کدام؟


عنوان: ذوب شده

نویسنده: عباس معروفی

نشر: ققنوس

تعداد صفحات: 127

سال نشر: چاپ اول 1388

ذوب شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

بار دیگر، شهری که دوست می داشتم

کتاب های ابراهیمی مملو هستند از احساسات لطیفِ عاشقانه و شاعرانه. طوری که دوست داری برای درک تک تک کلمات، با کمترین سرعت ممکن کتاب را بخوانی. این کتاب هم مانند " یک عاشقانه ی آرام" و " چهل نامه ی کوتاه به همسرم" سرشار از سخنان و افکار ابراهیمی است که در خلال روایت یک داستان بیان می شود.

داستان در مورد پسر کشاورزی است که از دوران کودکی همبازی  -هلیا- دختر خان است. در بزرگسالی خانواده ها با ازدواج آن ها مخالفت می کنند و  آن ها برای محافظت از عشقشان فرار می کنند. هلیا شرایط بسیار سخت دوری از شهر و خانواده را تاب نمی آورد و باز میگردد. و پسرک می ماند و دو عشق نافرجام: عشق به دختر و شهری که دوست می داشته است...

 

- هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است. (صفحه ی 20)

- نه هلیا! تحملِ تنهایی از گداییِ دوست داشتن آسان تر است. تحمل ِ اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آن که بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب می کند؟ مگر پوزش، فرزند فروتن انحراف نیست؟

نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند، زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد. و ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آن گاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم... ( صفحه ی 46)

- ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می توان دید و باور نکرد و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد. (صفحه ی 92)

- هلیا! احساسِ رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازد. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بردارم. رقیب، یک آزمایش گر حقیر بیش نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود. ( صفحه ی 96)

 

نکته جالب دیگری که به آن برخوردم درباره ی اسم هلیا بود:

فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شکل گیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده گفت: سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی که با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می کرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه الهی کرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفاوت بسازد. پس از مدتی، واژه خودساخته هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی ساخت و در داستان بلندش بار دیگر شهری که دوست می داشتم به کار برد. مدت ها بعد ابراهیمی متوجه شد که واژه هلیو در لاتین قدیم به معنی خورشید است.
پس از انتشار کتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا کرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. منصوری می گوید: بارها پیش آمده است که خوانندگان داستان بار دیگر... تماس گرفته اند و ضمن جویاشدن معنی این اسم، گفته اند که می خواهند اسم دخترشان را هلیا بگذارند.
با این که هم اکنون اسم هلیا درمیان مردم رواج یافته است، اما در هیچ یک از فرهنگِ  نام های رایج در بازار کتاب، این اسم دیده نشده است. نام دختر بزرگ ابراهیمی هم هلیا است.

عنوان: بار دیگر، شهری که دوست می داشتم

نویسنده: نادر ابراهیمی

نشر: روزبهان

تعداد صفحات: 111

سال نشر: چاپ اول 1345 - چاپ  دوازدهم 1380

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

زمانی که یک اثر هنری بودم

تازیو پسر جوانی است که با توجه به موفق نبودنش در اکثر جنبه های زندگی و با مقایسه خود با برادرانش به پوچی می رسد و تصمیم به خودکشی می گیرد، اما در لحظه ی آخر فردی غریبه با حضور ناگهانی اش سعی می کند او را از تصمیمش منصرف کند و به او پیشنهاد می دهد به یک شیء هنری تبدیل شود.

این داستان سنبلی از جامعه امروز است. اشمیت سعی کرده است با نگاهی اومانیستی در کنار خلق دنیایی عجیب و به کار بردن اسامی اسطوره ای، تغییر ارزش ها، زیبایی گرایی، زیاده خواهی، غفلت از وجود خود را در کنار زوایای دیگری از  آزادی، زیبایی  و هویت را  به خواننده بشناساند.

 

- وقتی با تو برخورد کردم، از چه چیزی رنج می بردی؟ از داشتن آگاهی. برای اینکه دیگر رنج نبری، به تو چیشنهاد می کنم به یک شیء تبدیل شوی. کاملا یک شیء. (صفحه ی 96 )

 

* به نظرم این کتاب به قوت بقیه ی کتاب های اشمیت نبود. ولی به شیوه ای جالب دغدغه ی انسان امروز را از مقبولیت در جامعه و نوع دیدگاهش بیان کرده بود.

عنوان: زمانی که یک اثر هنری بودم

نویسنده: اریک امانوئل اشمیت

مترجم: فرامرز ویسی - آسیه حیدری

نشر: افراز

تعداد صفحات: 240

سال نشر: چاپ اول 1387 - چاپ سوم 1388

زمانی که یک اثر هنری بودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

دالان بهشت

نام کتاب: دالان بهشت

نوشته ی نازی صفوی

انتشارات ققنوس

حوزه ی مطالعاتی : رمان و داستان فارسی

کتاب های رمان زیادی رو خوندم اما یکی از نویسنده هایی که به نظرم قلم جذابی داره نازی صفویه.

دختر کم سن و سال و زیبای دبیرستانی و پسر همسایه....

شاید بنظر تکراری باشه. اما نویسنده در قالب داستان اشتباهاتی که یک زن میتونه مرتکب بشه تا همسرشو از دست بده رو بیان میکنه. حسادت های زنانه که ممکنه اوضاع زندگیشو بهم بریزه. 

تعداد صفحات ۴۴۸ تاست اما متن روانش باعث میشه کتاب رو خیلی سریع تمام کنید .


الهام میرپناهی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار

عنوان: سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: مرکز

تعداد صفحات: 124

سال نشر: چاپ اول بهمن 1390 - چاپ سوم اسفند 1390

مستور در جدیدترین رمانش به روایت سه روز از زندگی یک خواهر و برادر، به ویژه افکار و احساسات آنها می پردازد. و خودش درباره کتاب می گوید:

قبل از هرچیز باید بگم احتمالا از این داستان خوشتون نمی آد. اما به قول یحیی سورآبادی، همون که برای بچه ها قصه می نویسه، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمی آد ممکنه فردا خوشتون بیاد. اگه از اون آدم هایی هستید که می تونید تا فردا صبر کنید، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی می گم. نوشتن اش یکی دو سال طول کشیده اما شرط می بندم خوندنش بیش تر از یکی دو ساعت وقت تون رو نگیره، به اندازه ی دیدن یکی از همین فیلم های سینما و تلویزیون مثلا. یا تماشای مسابقه ی فوتبالی، بوکسی چیزی. من به سهم خودم سعی کرده ام خیلی زود سر و ته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعدازظهر یک روز تعطیل تموم بشه...

او در این کتاب با تکنیک های جدیدی مثل ارجاع دادن به پاورقی ها (برای هم آوردن سر و ته قضیه)، ردپایی از شخصیت های تکراری (نگارِ استخوان خوک در دست جذامی، شادیِ من گنجشک نیستم و ...) و پرش بین شخصیت ها تو را غافل گیر می کند.

وجود پاورقی و توضیحات آن سه ویژگی دارد:

1- حضور راوی را برای تو پررنگ می کند.

2-با افزایش میزان عنصر صمیمیت (بر اساس آنچه که در کتاب مبانی داستان کوتاه گفت) تعلیق داستان را هم افزایش می دهد.

3- ویژگی سوم که فکر میکنم زیرکانه ترین ویژگی است با ارجاع دادن بخش های از مطالب به داستان ها و کتاب های دیگر مستور، تو را ترغیب به خواندن و حتی بازخوانی آنها می کند.


*حدودا سه هفته پیش به ذهنم رسید که می توانم از کتابخانه هم کتاب امانت بگیرم. پریروز قصد داشتم از بین هشت کتابی که امانت گرفته بودم یکی را برای خواندن انتخاب کنم. طرح جلد این کتاب (مخصوصا آن تیغ) مانع از توجهم به کتاب های دیگر می شد. پس شروع به خواندنش کردم و بسیار بیشتر از آنچه فکرش را می کردم، این سه گزارش کوتاه، دردناک، غمناک و ته دل خالی کن بودند.

** نمی توان گفت این کتاب، کتاب خوب یا کتاب بدی بود. همه چیز بستگی دارد به اینکه با احساسات و افکار مطرح شده از قبل آشنا باشی یا نه.

*** دیشب، شب بسیار بسیار طولانی ای با این کتاب داشتم. خواندن بیست صفحه ی آخر کتاب چیزی حدود دو ساعت طول کشید. چون نه دوست داشتم کتاب تمام شود و نه می توانستم از خواندنش دست بکشم. کتاب که تمام شد پر شدم از حسی گنگ. حسی که نمی گذاشت بخوابم و در آخر هم به گریه ای بی دلیل تبدیل شد! اتفاقی برای بار اول . بعد از ساعت ها فکرکردن به علت این اتفاق نادر، مطمئن شدم که این حس به خاطر هیچ کدام از شخصیت های کتاب نبود. بلکه به دلیل بخش های مشترکی از نوید، نگار، پری، پدر و الیاس، در من بودند که باعث بیدار شدن آن هیولاها از خواب زمستانی و زنده شدن خاطرات کثیف  شده بودند.


- از آن سوال هایی بود که اوایل فقط مثل یک معما یا مسئله ریاضی هستند و ممکن است تنها حس کنجکاوی تو را برانگیزد اما بعد آرام آرام شاخ و برگ می گیرند و جدی می شوند و پیچیده می شوند و تبدیل می شوند به یک چیز زشت و وحشتناک، به یک بچه هیولا. بعد بچه هیولا بزرگ و بزرگ و بزرگ تر می شود و تو با تمام پوست و گوشت و استخوان احساس می کنی از آن می ترسی. بعد همه جا دنبال پاسخش می گردی و وقتی پیدا نمی کنی از سر ترس و تنهایی و دلهره یک قدم از مقابل هیولا عقب می روی. (صفحات 30-29)

- اتفاقی بود که افتاده بود و حالا این اتفاق لحظه به لحظه از من دور می شد و تبدیل می شد به خاطره، به یکی از خاطراتی که هرگز دلم نمی خواهد بعدها آن را به یاد بیاورم. از آن خاطره هایی که الیاس اسم شان را گذاشته بود خاطرات کثیف. می گفت کثیف اند چون جایی از ذهن را آلوده می کنند. (صفحه ی 96)


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان