پیشنهاد کتاب پارسی

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

زیستِ پارادوکسیکال


الف) "خنده ی نمکین خداوند" با این سخن آغاز می شود که نو شدن –عید- از درون آدمی اتفاق می افتد (یا آغاز می شود) و عید، زمانی عید است که درون انسان نو شود. در پس این سخن (وابستگی پدیده های بیرونی با ذهن انسان) حرفی است که از نظر من با بخش های "تاویل در مثنوی" و "حسین بن علی و جلال الدین رومی" قرابت دارد.

ب) جوان تر که بودم زمانی که در برخی جلسات تفسیر قرآن شرکت می کردم مدام این حرف به میان می آمد که قرآن را نباید "تفسیر به رای" کرد. تفسیر به رای یعنی کسی کلامی را مطابق رای خود توضیح بدهد و تفسیر کند. در مورد واژه ی تاویل هم البته تعریف های زیادی گفته شده. معنای لفظی این کلمه بازگرداندن است. در مورد متون، از جمله قرآن، روایات، حکایات و هر متن دیگری می توان گفت به معنای بازگرداندن معنای متن به مفهومی است که در ذهن وجود دارد. یک جور معنای توجیه دارد، مهار لفظ را گرفتن و آن را به سوی معنای دیگری برگرداندن (از این رو معنای تفسیر به رای با تاویل کمی به هم نزدیکی دارند). به هر حال  همیشه دو مسئله در این زمینه مرا دچار تناقض می کرد:

1-    این همه دعوت به تفکر و تفقه در قرآن که در خود این کتاب آمده پس چه معنایی دارد؟

2-    همه ی کسانی که امروزه دم از عدم تفسیر به رای می زنند خود در تفسیرهایشان از قرآن همین کار را انجام می دهند!

مسئله ی اول را کاری ندارم و دومی را می خواهم کمی توضیح دهم و آن را به مولانا مربوط کنم. جواب قشر دوم آن است که ما براساس یک متد صحیح این کار انجام می دهیم و در واقع تفسیر به رای نمی کنیم بلکه تفسیر را به آن رایی می کنیم که فرضا ائمه کرده اند یا عقل سلیم (=عقل خودشان) می کند. در این مطلب البته حرفی نیست که اگر قرار بر تاویل باشد و امام معصوم تاویلی کرده باشد او حق این کار را دارد (براساس خود آیات قرآن). اما مشکل آنجاست که خیلی از این تفسیرها اصلا حرف های دیگری است که در احادیث هم نیامده. قصد تفصیل ندارم اما واضح است که هر کسی به هر حال از بسیاری از مفاهیم و متون را بر اساس پیش زمینه ها و داده های قبلی خود تحلیل یا تاویل می کند. از این رو گفتن مطلق این حرف که اصلا تفسیر به رای درست نیست می شود یک حرف متناقض! مگر آن که فردی در همه ی مسائل و مفاهیم رجوع کند به ظاهر متون و در مواردی تحلیل متن توسط معصومان (که این امر در همه ی موارد اصلا امکان پذیر نیست). حال این پارادوکس را ببریم نزد حضرت مولانا: او هم نهی از تاویل می کند اما خود استاد تاویل است. چه در قرآن چه در احادیث. مثلا در بخش "حسین بن علی و جلال الدین رومی"، تفسیر مولوی از حادثه ی عاشورا چیزی جز تاویل آن است؟ اصلا تمام جهان بینی مولانا بر پایه ی تاویل او بر پدیده های جهان براساس ایدئولوژی تجربه محورش بنا شده است (به تعبیر سروش: دین داری تجربت اندیش). او بر اساس جهان بینی ای که از تجربیات عرفانی خود به دست آورده تیغ تیز تاویل را بر گردن همه چیز و همه کس می کشد و نه تنها از تاویل اِبایی ندارد بلکه از تغییر و دست بردن در خود متن و تحریف آن نیز ترسی به خود راه نمی دهد. مثلا داستان حضرت امیر و عمرو بن عبدود (که از نظر من زیباترین و صادقانه ترین و به دل نشین ترین متن شعری در مورد حضرت علی است) به نوعی که مولوی آن را ساخته در کدام منبع تاریخی آمده؟ مگر غیر از این است که مولوی به دلیل اهدافی که داشته این داستان را مطابق میل خود به معنایی که نیاز داشته بازگردانده است (تاویل)؟ در مورد بسیاری از آیات قرآن و احادیث هم همین طور است. برای ما که از بیرون به او نگاه می کنیم این که مولوی بگوید تاویل نکنید و خود مستمرا دست به تاویل بزند یک پارادوکس بزرگ است و هیچ نمی توان آن را توجیه کرد (کاری که سروش در فصل تاویل در مثنوی کرده). ذهن عارف (برای ما) مجموعه ای از پاردوکس هاست که همین زیست پارادوکسیکال او وجهه ای مهم از برداشت هنری او از جهان است(ر. ک. هنر عاشقی- اصلا هنرمند کسی است که پیرامون خود را تاویل می کند، این تاویل نوی دارد و نو بودن و خلاق بودن می شود نمود یک هنرمند).

ج) به طور کل سخن "تفسیر به رای" ظاهرا معنای محصّلی ندارد مگر آن که مرجع رای، متن مستقیم صاحبان آن باشد که عملا این مسئله امکان پذیر نیست (و شاید هم اصلا لزومی بر آن نیست!). عرفا مظهر تامّ گذر از این سخن اند و در عمل خلاف آن را نشان داده اند و بسیاری از کوشش آنان در طول تاریخ مصروف این شده است که کار خود را در میان عامه توجیه کنند و مبنایی درست برای آن بسازند (ای کاش به جای این کار، پایِ تاویل خود می ماندند و به جای یافتن معنایی متن محور برای تاویل،  "تفسیر به رای" را "تاویل" می کردند).  البته آنچه گفتم ذمّ عارفان نبود بلکه توصیفی بود از دیدگاه و عملکرد آن ها.     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

پس از پنجاه سال!


الف) هر چه که جلوتر می روم و هرچه بیشتر در مورد امام حسین می خوانم بیشتر به ارزش کتابی که می خواهم معرفی کنم پی می برم. کتابی کم حجم به نویسندگی مردی متواضع و دانشمندی. مطالبی که در این کتاب آمده علی رغم سادگی ارزش بسیار بالایی دارد. نویسنده در این کتاب دلایل قیام امام حسین بن علی را بررسی کرده. در عنوان کتاب آمده "پس از پنجاه سال . . ."

ب) چه شده است که تنها پس از گذشت پنجاه سال از فوت پیامبر نوه ی او را به آن وضع، شهید کردند. مگر این مردم همه مسلمان نبودند مگر احادیث پیامبر به آن ها نرسیده بود؟؟؟ مگر پدر حسین، چندین سال در کوفه حکومت نکرد؟ مردم عراق غیر از عدل از علی چه دیده بودند؟ به جرئت می گویم که هیچ کتابی در این دلیل یابی و چرایی واقعه ی عاشورا به این معنا نمی تواند همپای کتاب "پس از پنجاه سال" باشد. با این که دو سه مرتبه آن را خوانده ام اما هر محرم اشتیاق زیادی دارم که کتاب را باز هم مطالعه کنم. اما دلیل  محبوبیت و موفقیت این کتاب چیست؟ دو دلیل کلی را می توانم ذکر کنم:

1- نگاه سید جعفر شهیدی به تاریخ: بارها گفته ام که تاریخ سلسله اتفاقات به وقوع پیوسته و جدا از هم نیست بلکه مجموعه رخدادهایی است که به هم پیوسته اند و همگی به یکدیگر مربوط اند. برای تاریخ نویسی باید اندیشه ی هر زمانه را بشناسی، با آداب و رسوم و فرهنگ آشنا باشی و به طور کل تمامی پدیده های جامعه را رصد کنی . . . در نتیجه و با این توشه، می توان در مورد حوادث نظر داد، آن ها را دلیل یابی کرد و چرایی رخ دادن برخی اتفاقات را بررسی کرد. ببینید شهیدی در مقدمه ی کتاب چه می گوید:

"مقصود من از نوشتن این یادداشت‌ها مقتل نویسی، تبلیغ مذهبی و حتی نوشتن تاریخ نیست. من کوشیده‌ام تا خود بدانم آن چه رخ داد، چرا رخ داد؟"

"حادثه‌ها مانند حلقه‌های زنجیر یکی به دیگری بسته است و نمی‌توان آن‌ها را از هم جدا کرد"

این نوع نگاه است که می تواند به خواننده دید بدهد و او را راهنمایی کند که چه طور باید به تاریخ نگاه کرد. کتاب های بسیاری می شناسم که اصطلاحا در موضوع تاریخ نوشته شده اند اما در اصل فقط تاریخ اتفاقات (date) را ثبت و ضبط کرده اند. وقتی این گونه کتاب ها را می خوانی احساس می کنی چند جنگ و پادشاه و خلیفه و یک سری رخداد ها را حفظ کرده ای که البته چندی بعد همه را فراموش خواهی کرد. اما با خواندن کتاب هایی که نگاه صحیح به تاریخ دارند شاید پدیده ها و سال و ماه آن ها را فراموش کنی اما به مهارتی مجهز شده ای که دیگر فراموشی در آن رخ نمی دهد: مهارت تحلیل تاریخی. (از این نویسنده کتاب دیگری هم منتشر شده به نام "تاریخ تحلیلی اسلام" که آن هم در تاریخ نویسی ما نظیر ندارد). شهیدی خود هم به این مسئله اشاره می کند:

"حقیقت این است که تاریخ‌نویسان قدیم نمی‌خواسته‌اند یا نمی‌توانسته‌اند هر حادثه‌ای را ـ هرچند اهمیت بسیار داشته باشد ـ از جهت اسباب و علت‌های اجتماعی، اقتصاید و مردم‌شناسی تحلیل کند. اگر تاریخ‌نویسان گذشته وظیفه خود را انجام داده بودند. اگر فقط به نقل روایت اکتفا نمی‌کردند، مسلما امروز تاریخ صورت دیگری داشت..."

2- نثر سید جعفر شهیدی: شهیدی پس از آن که درجه ی اجتهاد خود را در حوزه ی نجف اخذ کرد، به دانشگاه تهران رفت و در آن جا دکترای زبان و ادب فارسی گرفت و تا آخر عمر خود استاد دانشکده ی ادبیات بود و مسئول موسسه ی لغت نامه ی دهخدا. نثر او نیز ازشاهکارهایش است. نقطه ی اعلای این نثر در ترجمه ی او از نهج البلاغه هویدا شده است. ترجمه ای که او سعی کرده در سیاق، چیزی شبیه خود نهج البلاغه باشد تا خواننده ی فارسی زبان بتواند کمی ارج زبانی نهج البلاغه را در زبان عربی درک کند. نثر شهیدی علاوه بر این که زیباست می تواند به عنوان نثری آموزشی نیز استفاده گردد. خواندن نثر او به خواننده کمک می کند تا بتواند آن را به عنوان یک الگو در نظر بگیرد و چگونگی ساخت جمله ها و کاربرد آن ها و کنار هم چیدن کلمه ها را به نظاره بنشیند.      

ج) پس از پنجاه سال که به دلیل چاپ ناصحیح مطالب جلد کتاب گاه به نام "قیام حسین" خوانده می شود (در واقع عبارت "پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین" باید ریز نوشته می شد و "پس از پنجاه سال" درشت) چاپ چهل و نهم خود را در دفتر نشر فرهنگ اسلامی تجربه کرده است.

د) شهیدی مردی متواضع، دین مدار و دانشمند بود. اعتراف میکنم که بیشتر از آن که کتاب هایش مرا مجدوب خود کند، شخصیت او مرا شیفته ی خود کرده است. شهیدی (به تعبیر شریعتی که مقاله ای در معرفی استادانش در کویریات دارد) از معبودان من است. برای شادی روحش صلوات.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایمان تاجی

ولادیمیر می گوید:

داستان که از زبان دخترکی نوجوان روایت می شود، در مورد یک خانواده ی سه نفره ی ایرانی است که تصمیم به مهاجرت می گیرند. موقعیت جدید برخلاف توقعشان با سختی های زیادی همراه است و زندگی را به ورطه ی نابودی می کشاند. این جاست که نقش ولادیمیر پر رنگ تر می شود. ولادیمیر که شخصیت غایب، همیشه حاضر و به نوعی عقل کل داستان است با حرف هایی که از او نقل می شود، به یافتن راه درست و بهترین راهکار ها کمک می کند. 

فریبا کلهر در مقدمه ی کتاب آورده است که با شخصیت های این کتاب در تورنتو و در محله ای ایرانی نشین آشنا شده است و ولادیمیر  شخصیتی است که حرف های او فشرده ی افکار تمام اندیشمندان، بزرگان و فیلسوفان دنیاست.

 

- بابی گفت: صبرکن ببینم. ما دعوا نمی کنیم. این یک جور... یک جور... ولادی چه می گوید؟ یک جور مشاجره است. حالا چی می خواستی بگویی؟

گفتم: چرا همه اش شما شکست می خوری؟

گفت: از چی حرف می زنی؟ مگر میدان جنگ است؟ خیلی وقت ها من کوتاه می آیم تا یک چیز با ارزش تر را حفظ کنم. این طوری پیروز تمام مشاجره ها من هستم. (صفحه ی 62)

- دیدن کسانی که انگار دیدنشان خیلی طبیعی است به ما آرامش و اطمینان میدهد. اطمینان از این که همه چی رو به راه است. (صفحه ی 84)

- به قول ولادی زندگی پشیزی نمی ارزد اگر همان که هستم بمانم. (صفحه ی 108)

 

* "ولادیمیر می گوید:" یک داستان ساده بود که خیلی هم ساده روایت شده بود. روی جلد نوشته بود: رمانی برای همه. و فکر می کنم این سادگی در نوع بیان و روایت برای همه پسند کردن رمان عنصری ضروری بود. طوری که حتی می توان این کتاب را به عنوان گزینه ای مناسب برای نوجوانان هم تلقی کرد.

** مدت هاست به این موضوع فکر می کنم که نوشتن حس شخصی در مورد یک کتاب کار بیهوده ای نیست؟ این سوال برای این به ذهنم رسید که برای فهماندن حس و نظرم در مورد یک کتاب مشترک در دنیای حقیقی نیاز به مقدار زیادی مقدمه چینی و گفتن برخی جزئیات در مورد تجربیات قدیمی و اینکه چه شد که چنین حسی در من ایجاد شد، است. حالا چه برسد به دنیای مجازی...

نمیدانم کدام یک باعث شدند تا ترجیح دهم حس خاص ایجاد شده توسط ولادیمیر نگفته باقی بماند. افکاری از این دست و اینکه شاید به جز کتاب مشترک به اشتراکات دیگری هم نیاز است،بی پاسخ ماندن سوالات، نیافتن واژگان مناسب و یا هر سه...


عنوان: ولادیمیر می گوید:

نویسنده: فریبا کلهر

نشر: فریبا (با همکاری نشر آموت)

تعداد صفحات: 136

سال نشر:چاپ اول 1393 


ولادیمیر می گوید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه راه است

رومن گاری به نظرم آن نویسندگی را در خودش دارد، خواسته یا ناخواسته خواندنی می نویسد و این کار را خیلی ساده و بدون کارهای عجیب و غریب می کند. خداحافظ گری کوپر اولین کتابی بود که از او خواندم.

"اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه راه است" کتاب کوچکی با ۵ داستان کوتاه از رومن گاری است. داستانها در مورد مردانیست که روی خط پایان ایستاده اند. هر کدام از داستانها در جغرافیای متفاوتی رخ می دهد و هر یک از مردان در جغرافیای خود به آخر خط رسیده اند.


این کتاب را نشر چشمه با قیمت ۶ هزار تومان و با ترجمه سمیه نوروزی چاپ کرده است.

البته من این کتاب را در نرم افزار طاقچه خواندم به قیمت ۳ هزار تومان.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حامد نصرتی

استاد عشق

حسابی پسر دست به قلم می شود و از حسابی پدر می نویسد. استاد عشق شرح زندگی مردی است که استاد عشق نامیده شدن واقعا برازنده اوست. فردی که سختی ها و مشکلات فراوان و بزرگی را از کودکی تجربه کرد اما پشتکار عجیب و ستودنی اش او را به یک الگو تبدیل کرد.

 

- آقا بیژی در دنیای دانسته های انسان، در مقایسه با آنچه نمی داند خیلی ناچیز است. حیف است وقت را تلف کنیم. آدم وقتی می بیند کسانی هستند که چشمشان سالم است و چیزی نمی خوانند حیفش می آید. زمان می گذرد و برای هیچ کس هم متوقف نمی شود. انسان وقتی کمی مطالعه می کند می فهمد که هیچ چیز نمی داند. چه بهتر که آدم مواظب باشد و قدر لحظه لحظه ی عمرش را بداند. به خصوص وقتی سالم است. وقتی جوان تر است و حوصله دارد، باید بیشتر از وقتش استفاده کند. وقتی انسان چیزی می آموزد آن گاه می فهمد که هیچ چیزی در زندگی ارزشی بالاتر از آموختن را ندارد. خواندن، فهمیدن، آگاه شدن مثل یک نوع عبادت و تشکر از زحمات و دستاورد های خداوند است. (صفحه ی 94)

 

* این کتاب یکی از کتاب های فوق العاده ای بود که تا به حال خوانده ام. کتاب را که دستت می گیری و شروع به خواندن می کنی اتفاقی که می افتد چیزی فراتر از غرق شدن در کتاب است. پیش می روی و پیش می روی تا اینکه تمام شدن کتاب تو را به دنیای واقعی بر می گرداند.

طبق عادت همیشگی بعد از نوشتن چند خط اول باز هم در مورد کتاب سرچ کردم تا ببینم نظر بقیه در این مورد چیست. در این روند با نظرات متفاوت زیادی روبه رو شدم که به اغراق و "حسابی بزرگ انگاری" اشاره شده بود. اما واقعا آن قدر که روش زندگی، نحوه ی تلاش و نوع احساسات محمود کوچک و برخورد شهربانو خانم به عنوان مادر با او و سایر مسائلی از این دست جذاب است که دستاوردهای او در میان این همه بزرگی گم می شود. استاد عشق حس خاص خوبی را برایم به ارمغان آورد. حسی که باعث می شود از این به بعد حداقل در مورد قول هایی که به خودم می دهم جور دیگری عمل کنم.

**نکته ی دیگری که بسیار برایم جلب توجه می کرد تربیت کودکان بود. دکتر حسابی پس از آن همه تحصیلات و... کاری را با فرزندانش می کرد که روزگاری "خانم" با او و برادرش انجام داده بود.


عنوان: استاد عشق

نویسنده: ایرج حسابی

نشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

تعداد صفحات: 216

سال نشر:چاپ اول 1380 - چاپ بیست و هفتم 1386



مطلب مرتبط: معجزه ی کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

هنر عاشقی


سوال: می خواهم مطلب خودم را پیرامون این سوال بنویسم: چه ویژگی و چه خاصیتی در مولوی (منظور آثار مولوی بالاخص مثنوی) است که مرا اینچنین مجذوب او کرده؟ (اگر مجذوب مولوی بودن در دوستان دیگر هم صدق می کند چه خوب می شود که آن ها هم به این سوال پاسخ دهند) می بینم جواب این سوال با مطالب سه بخش نخستین کتاب قمار عاشقانه قرابت دارد پس موضوع خوبی است برای نوشتن . . .

جواب: جوابم این است: بی پروایی و در بند نبودن مولوی. یادم می آید که در دوران دبیرستان یکی از سوالاتم این بود که چرا مولوی –این عارف بزرگ مسلمان- گاه از الفاظ رکیک و زشت در شعرهایش استفاده نموده (و آن را با حافظ مقایسه می کردم، ایضا عطار). امروز می دانم که این مسئله ناشی از همین بی پروایی اوست. او اصلا در بند گفتارش نیست و همین طور کردارش. مولوی در زمان حال زندگی می کند و اصلا پروای ماضی و مستقبل ندارد. مولوی فقط آنچه را که الان نیاز است انجام می دهد و به هیچ وجه نتیجه گرا نیست (شواهد شعری این مطلب در کتاب بسیار است) اصلا به این فکر نیست که چه خواهد شد . . . مولوی نماد بی تعلقی است و همین، دلیل تعلق خاطر من به اوست.

حرف دیگر- اما می خواهم حرف دیگری هم بزنم: مثنوی یا دیوان حافظ یا منطق الطیر یا . . . از نظر من (که در تکامل این نظر کتاب زبان شعر در نثر صوفیه ی شفیعی کدکنی بیشترین نقش را داشته است) همگی متنی هنری اند (و از این دیدگاه عرفان نیز خود نوعی هنر است) و شاید خود نویسندگان آن ها هم این نگاه را داشته اند. اما هنری اند یعنی چه؟ بگذارید کمی توضیح بدهم: چندی پیش به طور خیلی اتفاقی در حال عوض کردن کانال های تلویزین بودم (مردها اصولا به این کار علاقه ی خاصی دارند) برنامه ای آمد که در آن یک مجری جوان در مقابل بهروز افخمی نشسته بود و می خواست از او سوال بپرسد.

-         آقای افخمی شما در فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران چه دیدگاه جنسیتی را دنبال می کردید،  به دنبال چه تعریفی از مردگرایی و زن گرایی در جامعه بودید؟

-         من به دنبال هیچ تعریفی نبودم، داستانی درام در ذهنم بود و آن را به یک اثر هنری تبدیل کردم

-         به هر حال شما از آن هدفی داشتید؟ چه پیامی را می خواستید به بیننده منتقل کنید؟

-         هیچ هدفی نداشتم و هیچ پیامی را نمی خواستم منتقل کنم. صرفا داستانی درام را روایت کردم

کار بدانجا کشید که آن مجری جوان به افخمی گفت ما به هر حال به عنوان یک منتقد باید فیلم شما را بررسی کنیم و پیام های آن را دربیاویم. افخمی هم گفت شما کارتان را بکنید اما انتقادات شما هیچ ارزشی برای من و هم صنفانم ندارد (اینجا یاد مرد هزار چهره ی مدیری افتادم که در همچین برنامه ای در فیلمش به حالت عاقل اندر سفیه به منتقد مقبلش گفت: مگر منتقدی شغل است؟). این بگو مگو ادامه یافت و مجری جوان همچنان اصرار می کرد و افخمی انکار. افخمی حرفش این بود که هنر انتقادپذیر نیست. اتنقادناپذیری هنر حرف بزرگی است اما از جنبه های بسیاری صحیح است و من با آن موافقم. هنرمند خواسته ی درونی و غلیان ذهنی خود را به زبانی هنری بیان می کند. حال این را ببرید به ذهن تندرو و تازه و خلاق و پر از جوشش مولوی تسری بدهید (در این حالت منتقدان آن آثار هم حتما آن مجری جوان خواهند بود). مولوی در مثنوی و غزلیات خود جوشش عشقش را بیان می کند و هدفش همین است و فقط همین. به هیچ چیز دیگر نمی اندیشد.

بی غرض نبود به گردش در جهان/ غیر جسم و غیر جان عاشقان

جسم و جان عاشقان بی غرض است. بی هدف است. معلق است. پرواز میکند.

به این قسمت از کتاب نیز توجه کنید:

"به غیر از عاشق، که همه ی وجودش معطوف به معشوق است، شاعران و هنرمندان واقعی هم، که اهل ابداع و خلاقیت راستین هستند، هیچ گونه غرضی در کارشان نیست و هیچ غرضی خلاقیت آن ها را در بند نمی نهد" یعنی فقط در بند حالند و کار خوشان را می کنند!

حکایت انتهایی: در پایان این حکایت ابوسعید ابوالخیر در اسرارالتوحید را نیز با این دیدگاه بخوانید:

"روزی شیخ بوسعید در نشابور باجمع یاران به جایی می رفت. به در کلیسایی رسیدند اتفاق را روز یکشنبه بود و ترسایان در کلیسا جمع بودند خبر به شیخ آوردند که ترسایان می خواهند ترا ببینند شیخ پای بگردانید و به درون کلیسا رفت. ترسایان فراوان شیخ را خدمت کردند و بسیار بگریستند و تضرع کردند و حالتها پیش آمد. مقریان همراه شیخ قرآن خواندند و آن جماعت ترسایان نعره ها زدند و زاری کردند و همه جمع را حالتها پدید آمد. چون به جای آمدند شیخ برخاست و بیرون آمد. یکی از مریدان گفت :"اگر شیخ اشارت می کرد همه زنارها باز می کردند، شیخ گفت: ماشان ورنبسته بودیم تا باز گشاییم".

فکر نمیکنم هیچ مسلمان عاقبت اندیشی همچین فرصتی را غنمیمت نشمارد تا همه ی مسیحیان را یک دفعگی و با یک اشارت مسلمان کند و سعادت آخرت را نصیب خود گرداند.

حرف آخر: ساحت عشق ساحتی هنری است و عرفا -بی اختیار- هنرمندان راستین این قلمروند و هنر خود را بی غرض بر دیگران عرضه می کنند. و از این منظر مولوی  و زبال توسن آسای او سرخیل  انسان هایی است که به هنر عاشقی مجهز بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

دعوای تاریخی: بحثی پیرامون علم منطق

داستان از آن جا شروع شد که یکی از دوستان (ایمان تاجی که زین پس ایمان خوانده می شود) کتابی با موضوع فلسفی به نام الفبای فلسفه را معرفی کرد. حسین سعیدی (= حسین) در پایان این معرفی نوشت:

-         ممنون از این معرفی دقیق و خوشمزه

البته فک میکنم برای ورود به شهر مباحث عقلانی ابتدا باید از سر در منطق گذشت

و ایمان در پاسخ گفت:

همون طور که گفتم جنس مباحثات در فلسفه ی جدید با نوع مطالب در فلسفه ی قدیم متفاوته. بله در گذشته و برای فهم فلسفه ی ارسطویی باید منطق ارسطویی خونده میشد و البته باید به فیزیک ارسطویی هم اعتقاد داشت. اما مسائلی که مثلا در فلسفه ی هنر یا فلسفه ی ذهن مطرح هست فکر نمیکنم اصلا نیازی به خوندن منطق به اون معنای ارسطوییش رو داشته باشه.

این بگو و مگو عاملی شد برای شروع دعوایی تاریخی (دوستان دیگری که گَرد دوا به آن ها نیز رسید مطالبی را گفتند که به نام آن ها در متن می آید. نویسنده ی هر مطلبی نیز در ابتدای آن خواهد آمد) 


ادامه مطلب... (فلش قرمز زیر تاریخ)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Pak Pa

هرکسی از ظن خود شد یار من

اولین باری که قمار عاشقانه را خواندم سال آخر دبیرستان بودم. اولین کتابی بود که در مورد مولانا می خواندم و سروش با تحلیل ها و مقالات زیبای خود به خوبی توانست او را به یک اسطوره برایم تبدیل کند. در آن زمان یکی از مشکلات اساسی ام با معلمان دینی این بود که می گفتند باید از خدا ترسید. همیشه در مقابل این ترس مقاومت می کردم و تمام تلاشم برای توضیح اینکه ترس اگر با عملی همراه باشد نشان دهنده بی ارزش بودن آن کار است منجر به گستاخ شناخته شدنم شد.

بعد از خواندن این کتاب از شدت خوشحالی دوست داشتم معلمانم را مجبور کنم که این کتاب را بخوانند ولی در نظر آن ها من همچنان گستاخ بودم و پیشنهادات یک گستاخ هم بی اهمیت.

پس از آن به مثنوی روی آوردم و همچنان با مولانا خوش بودم. تا اینکه ترم چهارم دانشگاه در کلاس ادبیات به ذهنم رسید که باید خودم دست به کار شوم و داوطلب شدم تا کنفرانسی در مورد سلوک مولانا ارائه دهم. یک جلسه کامل را در مورد هر آنچه که در قمار عاشقانه خوانده بودم و فهمیده بودم، بی توجه به دانشجویانی که خواب بودند و تنها برای چشمان مشتاق استاد، حرف زدم. اما کافی نبود. دعوت به سلوک مولانا را تا کلاس "اخلاق اسلامی" هم کشاندم ولی نمی دانم چرا آن جا به گستاخی، تکبر هم اضافه شد!

در نتیجه فهمیدم هیچ کس را نمی توان بدون آمادگی فکری و ذهنی به دریافت یک پیام مجبور کرد.

در تمام این مدت همچنان طعم خوش سلوک مولانا را  زیر دندانم حس می کردم تا اینکه فرصتی تازه برای مطالعه دوباره این کتاب فراهم شد.

اما آنچه که این بار توجهم را به خود جلب کرد کاملا متفاوت بود. این بار "پاکبازی" بود که خودنمایی می کرد. آتش زدن به ماضی و مستقبل، هوس قمار دیگر، با کریمان بودن، قبض و بسط و نوزایی و نوزایی و نوزایی...

دقیقا مفاهیمی که بازهم دنبالشان بودم تا بلکه بتوانم تعداد اندکی از علامت سوال های ذهنم را کم کنم. این دوباره خوانی دوغاب وار به کمک عبدالحسین زرین کوب در پله پله تا ملاقات خدا آمد و  یافته هایم را به هم مرتبط کرد و  هم به من نشان داد که "هر کسی از ظن خود شد یار من" یعنی چه. و هم مرا یاد این جمله انداخت:

Each time we come to a book we give it a different reading because we bring a different person to it. It is not you who reads the book, the book reads you







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

من زنده ام

هر قدر هم که در مورد بعضی مفاهیم بخوانی و بشنوی و خوانده ها و شنیده ها را با تمام جزئیات تصور کنی، باز هم تا درک و فهم کامل آن ها فاصله ی زیادی وجود دارد. و جنگ، شهادت، شکنجه و اسارت جزو مفاهیمی از این دست اند...

"من زنده ام" با توجه به تبلیغات وسیع، نیازی به معرفی چندانی ندارد اما فضای توصیف شده و آنچه که معصومه ی هفده ساله درباره چهار سال اسارت تجربه کرده است، در کنار نثر روان، جذاب و گه گاه ادبی آن، کتاب را از سایر کتاب های مرتبط در این حوزه متفاوت می کند.

 

- با خودم گفتم: جنگ مسئله ریاضی نیست که درباره اش فکر کنی و بعد حلش کنی، جنگ اصلا منطقی ندارد که با منطق بخواهی با آن کنار بیایی. جنگ، کتاب نیست که آن را بخوانی. جنگ، جنگ است. جنگ حقیقتی عریان است که تا آن را نبینی و دست به آن نکشی، درکش نمی کنی. (صفحه ی 152)

 

* هدف اکثر کسانی که سراغ این کتاب می روند با خبر شدن از ریز جزئیاتی است که یک دختر در اسارت تجربه می کند. به همین خاطر به نظرم دو فصل ابتدای کتاب که درباره دوران کودکی و نوجوانی معصومه بود، همان قدر که برای نشان دادن دلیل انتخاب "من زنده ام" برای نام کتاب ضروری بود اما در عین حال مقدمه ای بسیار بسیار طولانی هم بود.

** تعریف یکی از دوستان و هم اتاقی هایم به طور همزمان باعث شد سراغ این کتاب بروم. کتاب را شب ها قبل از خواب برای سریع تر خوابیدن می خواندم!  اما بعضی صحنه ها و وقایع آن باعث می شد یا کلا نخوابم و یا اینکه معصومه و موش های ریز و موذی هم در خواب همراهم باشند.


عنوان: من زنده ام

نویسنده: معصومه آباد

نشر: بروج

تعداد صفحات: 638

سال نشر: چاپ اول 1392- چاپ چهل و یکم 1393

من زنده ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

منطق پرندگان

1-    چندی پیش در گروه، بحثی درگرفته بود بین من و یکی از دوستان، پیرامون علم منطق. ایشان منطق ارسطویی را تصحیح کننده ی اندیشه می دانستند و من این کارکرد را در دنیای امروز نفی میکردم. برای پرمایه شدن سخنانم در گفت و نوشتی که داشتیم مجبور بودم دامنه ی تحقیقاتم را در این زمینه گسترش دهم و کتاب های بیشتری را مطالعه کنم. در حین این مطالعات ناگهان به منطقی خاص برخوردم. منطقی که نه تنها مصحح اندیشه بود بلکه مصحح جان بود، منطقی که نه تنها راهنمای آدمی در مسیر درست اندیشیدن بود بلکه خود، هدف و غایت اندیشیدن بود. منطقی نه از زبان انسان ها بلکه از لسان پرندگان. منطقِ طیر یا منطق الطیر.

2-    عطار نیشابوری تمامی منطق های انسانی را به دور انداخته و خواننده را به شنیدن منطق پرندگان دعوت می کند! آورندگان این منطق نه ارسطو و افلاطون و ابن سینایند بلکه گویندگان آن بلبل و طوطی و مرغابی و کبک و کبوترند. موضوعات این منطق نه تصور و تصدیق و جنس و فصل است بلکه بحث در طلب و عشق و توحید و فقر است.

3-    سرپرست این سیر منطقی! پرنده ای است که سابقا با سلیمان نبی هم صحبت بوده است:

مرحبا ای هدهد هادی شده/ در حقیقت پیک هر وادی شده

ای به سر حد سبا سیر تو خوش/ با سلیمان منطق الطیر تو خوش

او با علومی که از سلیمان آموخته تمامی پرندگان را ندا می دهد که بیایید تا با کمک یکدیگر مطلوب و مقصود خود را بیابیم:

سالها در بحر و بر می‌گشته‌ام / پای اندر ره به سر می‌گشته‌ام

وادی و کوه و بیابان رفته‌ام / عالمی در عهد طوفان رفته‌ام

با سلیمان در سفرها بوده‌ام / عرصه ی عالم بسی پیموده‌ام

پادشاه خویش را دانسته‌ام / چون روم تنها چو نتوانسته‌ام

لیک با من گر شما هم ره شوید /  محرم آن شاه و آن درگه شوید

وارهید از ننگ خودبینی خویش /  تا کی از تشویر بی‌دینی خویش

هرک در وی باخت جان از خود برست/ در ره جانان ز نیک و بد برست

جان فشانید و قدم در ره نهید/ پای کوبان سر بدان درگه نهید

هست ما را پادشاهی بی خلاف / در پس کوهی که هست آن کوه قاف

نام او سیمرغ سلطان طیور / او به ما نزدیک و ما زو دور دور

در حریم عزتست آرام او/ نیست حد هر زفانی نام او

اما مسیر سخت و دشوار است:

مرد می‌باید تمام این راه را / جان فشاندن باید این درگاه را

دست باید شست از جان مردوار/ تا توان گفتن که هستی مردکار

جان چو بی جانان نیرزد هیچ چیز/ همچو مردان برفشان جان عزیز

گر تو جانی برفشانی مردوار/ بس که جانان جان کند بر تو نثار

دشواری راه سبب می شود که هر پرنده ای در مسیر بهانه ای بیاورد و از کاروان کوه قاف دست بکشد. بشنوید از زبان بلبل:

گفت برمن ختم شد اسرار عشق / جمله ی شب می‌کنم تکرار عشق

نیست چون داود یک افتاده کار / تا زبور عشق خوانم زار زار

زاری اندر نی ز گفتار منست / زیر چنگ از ناله ی زار من است

گلستانها پر خروش از من بود / در دل عشاق جوش از من بود

بازگویم هر زمان رازی دگر / در دهم هر ساعت آوازی دگر

من چنان در عشق گل مستغرقم / کز وجود خویش محو مطلقم

در سرم از عشق گل سودا بس است / زانک مطلوبم گل رعنا بس است

طاقت سیمرغ نارد بلبلی / بلبلی را بس بود عشق گلی

هدهد با توجه به بهانه ی هر مرغی جواب او را می دهد و آن مرغ را به پیمودن این سفر دعوت می کند:

هدهدش گفت ای به صورت مانده باز / بیش از این در عشق رعنایی مناز

عشق روی گل بسی خارت نهاد / کارگر شد بر تو و کارت نهاد

گل اگر چه هست بس صاحب جمال / حسن او در هفته‌ای گیرد زوال

عشق چیزی کان زوال آرد پدید / کاملان را آن ملال آرد پدید

خنده ی گل گرچه در کارت کشد / روز و شب در ناله ی زارت کشد

درگذر از گل که گل هر نوبها / برتو می‌خندد نه در تو، شرم دار

بالاخره هدهد گروهی از مرغان را گرد می آورد و سفر را آغاز می کند:

چون شنودند این سخن مرغان همه / آن زمان گفتند ترک جان همه

برد سیمرغ از دل ایشان قرار / عشق در جانان یکی شد صد هزار

عزم ره کردند عزمی بس درست / ره سپردن را باستادند چست

هدهد می داند که برای رسیدن به قاف و سیمرغ باید از هفت وادی نفس گیر عبور کنند: وادی طلب، وادی وادی عشق، وادی معرفت، وادی استغنا، وادی توحید، وادی حیرت و وادی فقر. در این بین مرغان یک به یک و در اثر سختی راه نتوانستند به مسیر ادامه دهند . . . اما هدهد با تعداد اندکی از مرغان به جا مانده همچنان راه را ادامه می دهد تا به کوه قاف برسد:

آخر الامر از میان آن سپاه / کم رهی ره برد تا آن پیش گاه

زان همه مرغ اندکی آنجا رسید / از هزاران کس یکی آنجا رسید

باز بعضی غرقه ی دریا شدند / باز بعضی محو و ناپیدا شدند

باز بعضی بر سر کوه بلند / تشنه جان دادند در گرم و گزند

باز بعضی را ز تف آفتاب / گشت پرها سوخته، دلها کباب

باز بعضی را پلنگ و شیر راه / کرد در یک دم به رسوایی تباه

باز بعضی نیز غایب ماندند/ در کف ذات المخالب ماندند

باز بعضی در بیابان خشک لب / تشنه در گرما بمردند از تعب

سی مرغ می توانند این مسیر جان فرسا را بپیمایند و به درگاه سیمرغ برسند:

سی تن بی بال و پررنجور و مست / دل شکسته ، جان شده ، تن نادرست

جمله گفتند آمدیم این جایگاه / تا بود سیمرغ ما را پادشاه

بر امیدی آمدیم از راه دور / تا بود ما را درین حضرت حضور

این پرندگان خود را غرقه ی او می یابند و در راه پیدا کردن هدف در وجود سیمرغ گم می شوند:

چون سوی سیمرغ کردندی نگاه / بود این سیمرغ این کین جایگاه

ور به سوی خویش کردندی نظر/ بود این سیمرغ ایشان آن دگر

ور نظر در هر دو کردندی به هم/ هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم

محو او گشتند آخر بر دوام  / سایه در خورشید گم شد والسلام.

4-    منطق الطیر یکی از کتاب های مهم و اثرگذار عطار است که به داستان سیر پرندگان در طلب سیمرغ می پردازد. در میان داستان پرندگان عطار آن طور که شیوه ی اوست حکایات شیرین بسیاری از عرفا و بزرگان را چاشنی سفر پرندگان می کند. تا به حال تصحیحات زیادی ازمنطق الطیر عطار چاپ شده است. اما بهترین این تصحیح ها حقا از آن دکتر شفیعی کدکنی است. محمدرضا شفیعی کدکنی این کتاب را با مقدمه ای مفصل و حواشی بسیار چاپ کرده است. مقدمه ی بلند او اولا به زندگی و آثار عطار نیشابوری می پردازد و بهترین زندگی نامه را از او ارایه می دهد. سپس داستان منطق الطیر و معنای نهفته در پشت یک یک پرندگان را در مقدمه ی خود می آورد. به علاوه تمامی عبارات سخت متن منطق الطیر نیز در تعلیقات کتاب معنا می شود و از این رهگذر کتابی کامل را برای خوانند به ارمغان می آورد.

5-    اگر خواستید این کتاب را بخوانید یا بخرید حتما تصحیح شفیعی کدکنی را که انتشارات سخن چاپ کرده تهیه کنید و از این راه به خواندن منطقی  بپردازید که جان انسان را جلا می دهد: منطق پرندگان

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایمان تاجی