پیشنهاد کتاب پارسی

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

سوءتفاهم

مادر و دختری تنها مسافرخانه ای دارند که از طریق آن گذران زندگی می کنند. دختر رویای دریا و شهرها و مکان های دیگر را در سر دارد و برای رسیدن به آن ها مادرش را هم با خود همراه می کند. هر از چندگاهی مسافری وارد مسافرخانه می شود که انگار دست سرنوشت او را وسیله ای قرار داده، برای تحقق آرزوی های دختر. چون شبانه توسط مادر و دختر به قتل می رسد تا پول هایش برای آن امر مهم ذخیره شود... این روند ادامه دارد تا اینکه ژان - پسر این خانواده که بیست سال پیش آن ها ترک کرده بوده است - وارد مسافر خانه می شود.

 

* در این نمایشنامه هم مثل کتاب های دیگر کامو پوچی و سوال های فلسفی که انسان را به گیجی سوق می دهد، موج می زد.

** پیشنهاد می کنم اگر می خواهید این کتاب را بخوانید، مقدمه را بعد از تمام شدن کتاب بخوانید. چون تحلیل و فاش کردن کل داستان از لطف آن می کاهد.

*** منفعل بودن شخصیت های داستان های کامو حرصم را در می آورد. آن ها خیلی راحت خودشان را به شرایط می سپارند، خیلی سریع قانع می شوند، و انگار که حوصله ی تلاش و جنگیدن را ندارند. در طی خواندن این نمایشنامه بارها دوست داشتم یقه ی ژان را بگیرم و سرش داد بزنم. یا بروم بنشینم جلوی مادر، و از او خواهش کنم این قدر بی تفاوت نباشد.

عنوان: سوءتفاهم

نویسنده: آلبر کامو

مترجم: خشایار دیهیمی

نشر: ماهی

تعداد صفحات: 96

سال نشر: چاپ اول 1390 - چاپ چهارم 1393

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

پیرمرد و دریا

مقدمه غیر ضروری:

کافه Mr. Falcon، خیابان Glebb، ساعت 7 شب چهارشنبه، پیرمرد و دریا.

این تمام چیزی بود که از این جمع کتابخوانی میدونستم.

درواقع حتی نمیدونستم که Mr. Falcon اسم یه کافست. فکر میکردم آدمی کسی هست که باید بریم اونجا پیشش!

چند روز قبل به همین نیت کتاب رو از کتابخونه گرفته بودم و شب قبل تمومش کرده بودم.

حالا هم ساعت 6 بود و فرصت داشتم که برم و به جمع بپیوندم. ولی چه جمعی؟! 

تنها یک باور بود که منو به جلو میروند و اونم این بود که کتابخونا حرف هم رو میفهمن!

ساعت هفت در حضور Mr.Falcon بودم. آقای فالکون پیر، یه کافه قدیمی بود که ظاهری هم نداشت. به عبارت درست تر ظاهرش کافی بود تا همونجا دور بزنم و برگردم. خیابان Glebb هم یه چیزی تو مایه های خیابون انقلاب خودمون بود.

با خودم گفتم کتابخونا حرف همو میفهمن و رفتم داخل. سعی کردم از روی قیافه افرادی که دور میزها نشسته بودن حدس بزنم کدومشون این جمع مورد نظرن. حدس زدم و رفتم و پرسیدم. البته حدسم اشتباه بود چون اون جمع طبقه ی بالا بود.

از یکی از دهلیزهای Mr.Falcon رفتم بالا تا وارد قلبش شدم! درو دیوار اتاق قرمز بود و یه لامپ هم اونو روشن کرده بود. از پشت در چند نفری دیده می شدن. رفتم تو و سلام کردم و بابت تاخیرم عذرخواستم. 

جمع یه جمع 8 نفره بود که هم توشون کتابخونای حرفه ای بودن هم افراد علاقه مند و هم یک نویسنده.

اول یه رای گیری کردن که کیا از کتاب خوششون اومده؟ جز من و یک آقای دیگه نظر بقیه منفی بود و اینجوری شد که بحث کتاب آغاز شد. 

حوالی نیم ساعتی اکثریت جمع در حال انتقاد از کتاب بودن. من هم این وسط ساکت نشسته بودم.  به این خاطر که ببینم اصلا چه جور جمعی هستن و البته هم به این خاطر که بفهمم چی میگن!😄

دوستی که مدیریت گفت و گو ها رو به عهده داشت متوجه این سکوت طولانی من شد و یدفعه رو به من کرد و گفت. خب تو با از این کتاب خوشت اومده بود بفرما بگو چرا؟! و من بالاجبار شروع کردم.

معرفی کتاب:

پیرمرد و دریا یک دنیای تراژیک کوچک است خیلی شبیه به دنیای تراژیک بزرگ ما و اگر دردآشنایی بخواهد طعم گزنده ی تراژدی را زیر زبان مزمزه کند این داستان میتواند گزینه مناسبی باشد. شاید یکی از دلایل استقبال از این داستان کلاسیک این باشد که داستان به شدت نمادین است و خیلی از افراد و اماکن مهم در داستان با اسم معرفه بیان میشوند. پیرمردی داریم و دریایی، پسر جوانی و روستایی و ماهیگیرانی داریم و ماهی ای! مثل داستانهای کودکانه.


پیر مرد ماهیگیری در داستان هست که معاشش و آبرویش در خطرند و برای نجات هر دو دل به دریا می زند. واگویه ی پیرمرد در در طول زندگی سه روزه اش در دل دریا صحنه ی زیبایی از مبارزه و حیات آدمی بین دو لبه ی بیم و امید خلق می کند. صحنه هایی بسیار شبیه به تجربه های هر روزه ما. چه آنجا که به خودمان مغرور می شویم و چه آنجاها که خودمان را دست کم میگیریم. مثل همه ی لحظاتی که به خیلی از مسلمات شکی کنیم و به خیالاتمان پر و بال می دهیم. عجیب نیست که پایان بندی این داستان هم بسیار شبیه به تجربه ی مشترک همه ی آدمهاست.


پیر مرد و دریا یکی از داستان های نیمه بلند و از معروفترین آثار ارنست همینگوی است. همین کتاب کوتاه البته یکی از دلایل مهم دریافت جایزه نوبل همینگوی در سال 1954 میلادی است. 

این کتاب در ایران با ترجمه مرحوم نجف دریابندری و توسط انتشارات خوارزمی در 222 صفحه مصور چاپ شده است. در این ترجمه مقدمه دقیق و کارشناسانه ای در مورد ارنست همینگوی به قلم دریابندری نوشته شده است.


 م
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حامد نصرتی

تولستوی، ابراهیم خلیل و دینداری در دوره ی معاصر

زمانی که یکی از دوستان، کتاب اعترافات من تولستوی را در گروه معرفی کرد بلافاصله آن را جزو لیست کتاب های مورد نیاز قرار دادم و خوشبختانه در اولین خرید سال 1395 و در اولین کتابفروشی که رفتم آن را یافتم و خریدم. کتاب از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول یادداشت های شخصی ماکسیم گورکی است در مورد شخصیت تولستوی و بخش دوم متن اعترافات من. اعترافات من به خوبی معرفی شده و متنش هم در پکپا آرشیو شده است. اما این کتاب آن قدر برای من جذاب بود که مجبورم کرد متنی را بنویسم و حرف دلم را در رابطه با آن بزنم. به طور کلی به بیوگرافی و سیر تطور و تفکر انسان ها علاقه ی خاصی دارم و معمولا سعی می کنم کتاب هایی در این موضوع را از دست ندهم (ایضا فیلم ها). اعترافات من کتابی است در مورد چگونگی فراز و نشیب ها و شکل گیری اعتقادات مبنایی در ذهن لئون تولستوی نویسنده ی شهیر روسی. در واقع آنچه مرا به خود جلب کرد ذهن نقاد و حقیقت طلب تولستوی بود.

خاطراتی خاص، این اندیشه را در ذهنم پدید آورده بود که تمامی باورهای گذشته ی من و هرآنچه در باب ایمان و دین می اندیشیدم، جز اعتماد به سخنان تکراری بزرگان نبود. اما همین اعتماد هم بسی سست بود (ص 69).

این مسئله، چندی ذهن تولستوی را درگیر خود می کند اما او تا مدت ها می کوشد خود را مشغول نوشتن کند و تشکیل خانواده دهد بلکه آن را فراموش نماید.  بدین ترتیب پانزده سال را با بی توجهی می گذراند. اما سوالات اساسی هیچ گاه ذهن او را ترک نمی کند تا اینکه پس از این دوره ی فراموشی، زمان توجه به آن ها فرار می رسد. از این پس او علت یا دلیل هر کاری را جست و جو کرده و تا به آن پی نمی برد از پای نمی نشیند:

پیش از آن که به کار مزرعه ی خود در سامارا، تربیت پسرم و انتشار کتابی بپردازم، باید می فهمیدم که دلیل آن کار چیست. مادامی که پاسخی برای این پرسش نداشتم، انجام هرکاری و حتی ادامه ی زندگی برایم ناممکن بود. به امور خانه و مزرعه که بسی دلبسته ی آن بودم، می اندیشیدم که ناگهان پرسشی در ذهنم پدید آمد: خوب تو در این ولایت سامارا 600 هکتار زمین و 300 راس اسب داری، اما بعد چه خواهد شد؟ (ص 87)

جالب اینجاست که این پرسش ها زمانی تولستوی را از پا می اندازد که همه ی نیکبختی های ممکن برایش فراهم بود و به لحاظ مادی نیز تامین، همسری همراه و فرزندانی به راه داشت و شهرت او زبانزد خاص و عام در زمین و زمان بود. او ناگهان متوجه می شود که زندگی روزمره هوشش را ربوده و فرصت اندیشیدن در مسائل اساسی زندگی را از او گرفته است. تولستوی بعدها که در پی حقیقت به دنیاهای مختلف سفر می کند دیگرانی را می بیند که اصلا این پرسش ها برایشان هیچ اهمیتی ندارد(لیست خوبی از این سوالات را می توان در کتاب پرسش های اساسی زندگی جست و جو کرد مراجعه کنید به همین مدخل در پکپا):

هر بار تنها به آن عده ی معدودی می نگریستم که مردمانی هم سن و سال خودم بودند، در می یافتم که اصلا علاقه ای به پرسش درباره ی مفهوم زندگی ندارند. دیگران هم این پرسش را چون من می فهمیدند، اما در مستی حاصل از زندگی آن را از یاد می بردند. سرانجام عده ی دیگری هم بودند که این پرسش را می فهمیدند، اما از سر ضعف به آن زندگی ناامیدانه ادامه می دادند. (ص 120)

به اینجا که رسیدم با خودم گفتم که تولستوی حرف دل مرا زد و الان مجبورم که پرانتزی بزرگ باز کنم و درد دلی را بازگویم. راستش را بخواهید بخشی از آنچه در زیر خواهم گفت متنی بود که برای معرفی الحیات نوشته بودم اما آنجا از آوردنش صرف نظر کردم.
ادامه مطلب ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

خانه ای برای شب

هرچقدر هم که بنشینیم و در مورد نادر ابراهیمی حرف بزنیم، از او تعریف کنیم و به به و چه چه کنیم، باز هم کم است. به هیچ روشی و به هیچ شیوه ای نمی شود حق مطلب را در مورد توانمندی او ادا کرد. نوشتن در مورد کسی که دغدغه ی بیداری دارد، کاری بس دشوار است.

ابراهیمی خانه ای برای شب را با مقدمه ای طولانی در مورد مفهوم داستان شروع می کند و بسیار زیبا و تامل برانگیز تعریف خود را از داستان و هدف اصلی نوشتن، در پاسخ به کسانی که او را به شعار دادن محکوم می کنند و نوشته های او را داستان نمی دانند، شرح می دهد.

 

- نویسنده ای که یونیفرم بیانی و نثری دارد، فقط یک کتاب نوشته است. این بی شک مایه خرسندی ست که بگویند: نسلی گرفتار نثری است که نویسنده ای آن را ساخته است، مایه خرسندی همان نویسنده است. من نمی خواهمش و ترجیح می دهم بگویند: فلان، هنوز شکل واحدی از نثر ارائه نداده است. هنوز نمی تواند نثرش را انتخاب کند. هنوز نثری شکل نگرفته است. (صفحه 21)

- بی شک نویسنده باید از علاقه مردم به نوشته های خود برخوردار باشد، اما این علاقه را باید ایجاد کند نه خود را با علایق پیشین مردم منطبق سازد. تمایلات شکل گرفته و گوناگون خواننده نباید مورد قبولی قطعی نویسنده قرار بگیرد. هدف نهایی نویسنده باید مورد قبول خوانندگان او واقع شود. به این ترتیب وظیفه من، فقط، ایجاد وحدت عقیده میان خوانندگانم نیست، بلکه نشان دادن نقطه مشترکی میان همه ی آن ها و آگاه کردن آنها به وجود چنین نقطه مشترکی است. (صفحه 31)

- من به دانستن آنچه خواننده ام می داند قانع نیستم. من می خواهم که او ذهن خود را به کار بیندازد، می خواهم که جست و جو کند، فکر کند، رنج ببرد و درمانده شود، و باز بجوید و باز... و باز... آنقدر که رابطه ای برقرار شود، رابطه یی مستحکم، نتیجه بخش و سازنده. (صفحه 36)

- من تا این لحظه نویسنده موفقی نبوده ام. کاری نکرده ام که کار باشد. راه طولانی مرا عواملی سد می کند و سد کرده است. من توانایی عبور از این سد ها را نداشته ام و در نتیجه نهایت تلاشم در نوشتن، خراب کردن همین سدها بوده است. من در ابتدای حرکت خود کلنگی به دست گرفته ام و به دیواری می کوبم به عظمت دیوار چین- و عرق ریزان اما نه ناامید، و سراپا امید. و این تمام ارزش های من است. (صفحه 37)

- وظیفه اگر به خاطر مزد باشد، همیشه به صورت یک سلسله اعمال تهوع آور خودش را نشان می دهد. (صفحه 68)

- انسان چه آسان می میرد و نمی داند. (صفحه 73)

 

* خواندن مقدمه، افکار و مثال های بیان شده در آن به قدری لذت بخش بود، که دوست داشتم برای هر کتابدوستی که می بینم، تعریفشان کنم.

** این کتاب برای هدیه دادن خریداری شد. تلاش برای نخواندنش کاری غیرممکن بود و در حالی که چندین داستان انتهایی هنوز باقی مانده بودند، زمان هدیه دادن فرا رسید. شب کتاب را برداشتم، از اتاق بیرون رفتم تا ناتمام نماند. ولی دست و دلم به خواندن نرفت. بار دیگر مقدمه ی فوق العاده را خواندم و کتاب ها را کادو کردم و خوابیدم. احساس کردم نادر جان ابراهیمی عمیق خواندن را به اینکه تمام نوشته هایش خوانده شود ترجیح می دهد...

*** فکر می کنم این کتاب هدیه ای مناسب باشد برای کسانی که همیشه می پرسند: " چرا سراغ کتاب هایی می روی که درد و رنج را  همراه دارند؟"

**** داستان نمادین "خانه ای برای شب" محشر بود.


عنوان: خانه ای برای شب

نویسنده: نادر ابراهیمی

نشر: روزبهان

تعداد صفحات: 143

سال نشر: چاپ اول 1341- چاپ نهم 1392


خانه ای برای شب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم

در پنج شنبه ی به شدت شلوغ نمایشگاه کتاب، جلوی یکی از غرفه ها که کمی خلوت تر بود ایستاده بودم و در حال دیدن کتاب ها بودم که یک دفعه خانمی کنارم ایستاد، کمی نگاهم کرد، این کتاب را از روی میز برداشت و بدون هیچ توضیح دیگری گفت: دخترم این رو حتما بخون. و قبل از اینکه فرصت هرگونه عکس العمل نشان دادنی را داشته باشم، بقیه ی کتاب های همین نویسنده و چند کتاب دیگر را سفارش داد و دوباره رو به من کرد که " یادت نره". در جواب سوالم که خواسته بودم کمی در مورد سبک کار نویسنده توضیح بدهد، به فروشنده گفت یک جلد از این کتاب را بدهد تا به من هدیه بدهد. می گفت قیافه ی من طوری است که باید حتما این کتاب را بخوانم! وقتی دیدم پای قیافه و هدیه دادن را وسط کشید، خودم دست به کار شدم و کتاب را خریدم و قبل از اینکه سراغ غرفه ی بعد برم، دستم را گرفت، لبخندی زد، به خاطر اصرارش برای خرید این کتاب عذرخواهی کرد، چند جمله ای دیگر درباره ارتباط عجیب چهره ام و کتاب صحبت کرد و من را با چند علامت تعجب بزرگ شناور در ذهنم تنها گذاشت.

کتاب شامل پنج داستان (روزی که من عاشق شدم، تابستان جان است، جلال آباد، از ذائقه ی جغور بغوری تا شرمی گل بهی، پشت پلک تر پاییز، به حجله رفتن زن بیوه و بن بست آینه) با نثری روان است که اکثر آن ها به طرق مختلف از دوست داشتن و عشق حرف می زنند و حسی خاص و دلچسب را آرام آرام به درونت تزریق می کنند.

 

- عشق مثل دامنی گر گرفته است،به هر طرف که می دوی شعله ور تر می گردی. (صفحه 7)

- از خودم می پرسیدم چرا عاشق شدم در حالی که هنوز نمی دانستم امر ذاتی قابل تعلیل نیست. یعنی نمی توانی بپرسی گل چرا گل شده؟ یا ماه چرا ماه شده است؟ یا از خودم می پرسیدم پدر و مادرم از کجا فهمیدند؟ باید چشم هایم را پنهان می کردم، البته تنها چشم ها نبودند، دست هایم هم عاشق شده بودند. نوک انگشتانم گل داده بودند... (صفحه 9)

- عاشقی خوب است، زندگی حلال کسانی که عاشق اند. (صفحه 24)


* بعضی داستان ها را دوبار خواندم و کلی فکر کردم. ولی آخر نفهمیدم چرا این کتاب به قیافه ی من می آمد!


عنوان: اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم

نویسنده: محمد صالح علاء

نشر: پوینده

تعداد صفحات: 79

سال نشر: چاپ اول 1392 - چاپ پنجم 1394

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

پین بال 1973

اگر جور دیگری به علومی که امروزه به دست ما رسیده نگاه کنیم خواهیم دید که هرآنچه ما امروزه به عنوان دانش در دست داریم حاصل کوشش‌های عقل و دست انسانی در طول تاریخ بوده است، بهتر بگویم دل هر علم را که بشکافی مجموعه‌ای عظیم از تلاش‌های میلیون‌ها انسان را برای پیشبرد آن خواهی دید. مثلاً الان روبروی من کتابی هست به نام "مقدمه‌ای بر ترمودینامیک مواد"؛ ظاهراً این کتاب یک نویسنده دارد و یک مترجم. اما اگر ژرف‌تر نگاه کنیم می‌بینیم به آن نویسنده وحی که نشده بوده بلکه او علم خود را مرهون تلاش‌های علمای سبق است. همان علمای سبق هم به نوعی وابسته ی به علوم ماقبل خود هستند. از انسان‌هایی که در ابتدا آتش را کشف کردند و فلزات را استخراج کردند و مواد را در زندگی به کار بردند بگیرید تا دانشمندان علوم طبیعی که به تحلیل و تفسیر پدیده‌ها پرداختند. این دانشمندان علوم طبیعی خود مدیون تلاش‌های دانشمندان علم ریاضیاتند که با پیشبرد دانش ریاضی راه را برای کمّی سازی علوم صاف کردند. از همه ی این‌ها بگذریم این کتاب را مدیون آن‌هایی هستیم که در زندگی بدوی بشر با ایما و اشاره سخن می‌گفتند بعد خط و خطوطی برای انتقال پیام کشف کردند و سپس زبان‌ها را ساختند و آن‌ها را تکامل بخشیدند و امروز یک زبان کامل که بتوان همه ی مفاهیم را با آن انتقال داد به ما رساندند (در به کار بردن قید "همه" ذهنم  و ایضا دستم کمی لرزید). از این‌ها بگذریم دست آن‌هایی هم که ابتدا فهمیدند روی سنگ می‌توان حکاکی کرد و سپس پوست آهو را برگزیدند وبعدها کاغذ را اختراع کردند و همه ی آن‌هایی که صنعت چاپ را به منصه ی ظهور رساندند و کسانی که این صتعت را به کشور ما آوردند و. . . همگی درد نکند. اگر این طور فکر کنیم می‌بینیم تمام تاریخ و فرهنگ بشر در ذره ذره ی وجود ما رسوخ کرده است و ما همینی نیستیم که اینجا ایستاده‌ایم بلکه همه ی فرهنگ انسانی با تمام خوبی‌ها و بدی‌ها و شادی‌ها و ناکامی‌هایش در ورای ما ایستاده است. این مقدمه را گفتم تا بگویم که آشنایی با هر فرهنگ و تاریخی یعنی آشنایی با بخشی از تاریخ انسانیت که شاید کمی از آن غافل بوده‌ایم. برای من همان قدر که آشنایی با علوم ارزشمند است آشنایی با فرهنگ‌ها و ملیت‌ها و انسان‌های جدید نیز ارزشمند است چرا که این نیز خودش نوعی علم است.

شاید ساده‌ترین راه آشنایی با فرهنگ‌های جدید سفر کردن به دل آن‌ها و زندگی کردن با آن است. بله، بهترین راه همین است. اما شاید عمر کوتاه ما مجال ندهد که بخواهیم به هر کشوری سفر کنیم و با هر فرهنگی از نزدیک آشنا شویم. دومین راه، آشنایی با زبان یک فرهنگ است. معروف است که هر زبان، یعنی یک دنیای جدید. و واقعاً هم همین طور است هر زبانی آیینه ی احساسات و عواطف و عقلانیت انسان‌هایی است که با آن زیسته‌اند و آن را متکامل کرده‌اند. اما شاید آشنایی با تمام زبان‌ها نیز برای همگان میسر نباشد. راه سوم و شاید ساده‌ترین راه در این زمینه خواندن متونی است که از نوع و سبک زندگی هر فرهنگ سخن می‌گوید (ولو به زبانِ الکن ترجمه). این یکی راه ساده‌تری است هرچند که کاستی‌های فراوانی نیز دارد (از جمله ممکن است داستان برخاسته از ذهن نویسنده باشد نه واقعیت جامعه ی او-هرچند که در این حالت نیز ذهن او متأثر از جامعه‌اش بوده است).

برای آنکه بتوان با فرهنگ‌های مختلف آشنایی پیدا کرد یک راه ساده-همان طور که گفته شد- خواندن سبک زندگی مردم عادی است و حرف‌ها و رفتارهای آن‌ها. معمولاً این چیزها در کتاب‌های تاریخ نمی‌آید اما داستان‌ها و رمان‌ها به خوبی از پس نشان دادن ریز جزئیات رفتارهای فرهنگی-انسانیِ خُرد بر می‌آیند. از این رو به نظر من خواندن رمان‌های مختلف از ملیت‌ها و فرهنگ‌های گوناگون می‌تواند ما را با زندگی عادی آن‌ها آشنا کند. خوشبختانه امروز از فرهنگ‌های مختلف کتاب‌های زیادی به فارسی ترجمه شده است (در پکپا چند نمونه داریم: دست از این مسخره بازی بردار اوستا: چین، عشق اول و دو داستان دیگر: روسیه، مروارید: بومی‌های مکزیکی و...).

پین بال، 1973(pinball, 1973) رمانی است به قلم نویسنده ی معروف ژاپنی هاروکی موراکامی (Haruki Murakami). نسخه‌ای که من دارم ترجمه ی بهرنگ رجبی است که توسط انتشارات چشمه منتشر شده. جست و جوی اینترنتی که می‌کنم یک ترجمه ی دیگری هم از این کتاب وجود دارد توسط کیوان سلطانی که نشر بدیل آن را منتشر کرده. داستان در مورد یک فرد تنها و گوشه گیر است که دچار یک روزمرگی و زندگی تکراری است.

"یک روز تکراری دیگر بود، از آن روزها که حتماً باید علامتی روی آن گذاشت تا با روزهای دیگر اشتباه نشود."

این تکراری بودن زندگیِ او البته برای خودش مورد پسند است اما برای منِ خواننده کاملاً آزاردهنده. شخصیت اصلی داستان در یک دوره ی زمانی زندگی‌اش عاشق بازی پین بال می‌شود البته نه هر پین بالی، فقط بازی با یک دستگاه خاص و زمانی که آن را از دست می‌دهد و آن دستگاه یکدفعه از شهر غیب می‌شود دوباره زندگی‌اش به همان حالت پوچ قبلی باز می‌گردد. شخصیت اصلی داستان کسی است که اصلاً تلاش خاصی برای بهتر بودن و یهتر شدن نمی‌کند و زمانی که پین بال را از دست می‌دهد به رغم علاقه ی فراوان نسبت به آن تلاش زیادی برای یافتنش نمی‌کند. از این تیپ‌هایی که هرچه پیش آید خوش آید، هر چه باشد می‌سازد.... البته قابل ذکر است که دیگر شخصیت‌ها هم تقریباً در این رمان همین جورند انگار همه‌شان به همین زندگی بی هدف عادت کرده‌اند و تلاشی هم برای تغییر آن نمی‌کنند:

-         کجا داری میری؟

-         میرم پین بال بازی کنم. جاش رو مطمئن نیستم.

-         پین بال؟

-         آره، بلدی دیگه، توپ هارو با پره‌ها می‌زنی.

-         معلومه که بلدم. ولی چرا پین بال؟

-         چرا؟ دنیا پُرِ چیزهاییه که فلسفه نمیتونه توضیحشون بده.

آرنج‌هایش را گذاشت روی میز، چانه‌اش را توی دست‌هایش گرفت و لحظه‌ای فکر کرد.

-         پین بالت خوبه؟

-         قدیم خوب بود. تنها چیزی بود که بابتش واقعاً میتونستم به خودم افتخار کنم.

-         من همچین چیزی تو زندگیم نداشتم.

-         پس چیزی هم نداری از دست بدی دیگه.

مدتی که داشت به این حرفم فکر می‌کرد، من باقی مانده ی اسپاگتی ام را خوردم و برای خودم از توی یخچال آبجوِ زنجبیلی برداشتم.

-         چیزی که یه روزی قراره از دست بره، هیچ معنی‌ای نمی تونه داشته باشه. افتخاری که موقتی باشه، اصلاً افتخارِ واقعی نیست.

-         کی این رو گفته؟

-         یادم نمی آد ولی من با حرفش موافقم.

-         چیزی تو این دنیا هست که نشه از دست بره؟

-         من اعتقاد دارم هست. تو هم باید همین طور فکر کنی

-         همه ی تلاشم رو می‌کنم

-         شاید من دارم دنیا رو با عینک خوش بینی نگاه می‌کنم، ولی اون قدری که به نظر میام احمق نیستم.

-         می دونم

-         پُز نمی‌دم ها- فقط به نظرم خوش بینِ احمق بودن از عکسش بهتره.

 

         

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

نهج الطبابه

کتابی رو که میخوام معرفی کنم خدمت دوستان بنظرم کتاب جالبی باید باشه.
امیدوارم مورد استفاده قرار بگیره و برای دوستان مفید باشه.
کتاب نهج الطبابه( احادیث پزشکی حضرت علی) نوشته دکتر نورالدین شازده احمدی. انتشارات سرور. قیمت روی جلد 5500 تومان
موضوع کتاب همانطور که از اسمش پیداست در مورد معلومات پزشکی است. جالب اینجاست که اطلاعاتی که در این کتاب ارایه شده امروز هم از نظر علم تغذیه و پزشکی به اثبات رسیده.
انچه در این کتاب گرد اوری شده بخشی از فرمایشات حضرت علی درباره تندرستی جسم و روح انسان است که شامل مطالب ارزشمند پزشکی و بهداشتی و راه کار های زندگی سالم می باشد.
احادیثی که در این کتلب جمع اوری شده یا به طور مستقیم برای درمان گفته شده  یا در پاسخ به سوال کسی بیان شده یا اینکه در لابلای شفارشات و نامه ها و سخنان به صورت پندهای گهربار پزشکی نمایان شده است.
در کل کتاب دربرگیرنده ی فواید مهم گیاهان و میوه ها و خوردنی ها و مواد موجود در طبیعت یا پرهیز های درمانگر و و دستورات درمان کننده و پندهای شفا بخش یا نکات بهداشتی یا تعالیم و درمانهای روان پزشکی و تمام مواردی که برای سلامت انسان لازم است می باشد.

فائزه اکبرزاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa

آنزیم نهج البلاغاز

نهج البلاغه کتابی است که امروزه با نام شیعه پیوند خورده است. شاید سید رضی (359-406 ه.ق.) زمانی که به گردآوری این کتاب مشغول بود فکر نمی کرد که کتابش به کتابی بدل شود که امروزه بتوان مانیفست شیعه را در آن جست و جو کرد. در مورد شیعه و شیعیان تعریف های گوناگونی انجام گرفته است. به نظر من بهترین تعریف همان سخنی است که بزرگان و علمای قدیم گفته اند (اما امروزه ظاهرا استحاله ای صورت گرفته و برداشت امروزیان از شیعه با برداشت علمای سبق در عمل تفاوت کرده است: رجوع کنید به کتاب مکتب در فرآیند تکامل که معرفی آن در پکپا آرشیو شده است): شیعه کسی است که هر زمان اختلافی در رای پیامبر به وجود آمد به حرف علی رجوع کند و آنگاه که میان سخن علی اختلافی به میان آمد به گفتار جعفر بن محمد (امام صادق) تکیه کند. در هر حال معروف ترین کتابی که از سخنان منسوب به علی بن ابیطالب تا به امروز باقی مانده همین نهج البلاغه است. در نتیجه برای هر شیعه خواندن این کتاب شاید از ضروریات باشد (البته بعد از قرآن که از ضروریات مسلمانی است).

مهم بودنِ کتاب نهج البلاغه در طول تاریخ باعث شده است که کتب گوناگونی در شرح و معرفی این اثر توسط افراد گوناگون با دیدگاه های مختلف نوشته شود. اما برای جوان امروزی کار کردن با کتب قدیمیُ التالیف کمی مشکل است. خواننده ی امروزی به دنبال یک کتاب کلاسه بندی شده و موضوعی است که لقمه را یک راست بگذارد در دهانش و آن را هضم کند. هضم کردن متن های قدیمی مخصوصا متون مذهبی امروزه کمی مشکل شده است. علت هم آن است که آنزیم های مناسب برای این مسئله در ما تقریبا از بین رفته است. در پزشکی برای کسانی که به دلیل نبود آنزیم لاکتاز نمی توانند شیر بخورند ( و لاکتوز آن را نمی توانند هضم کنند) توصیه می شود که از فرآورده های جایگزین استفاده کنند تا کم کم موجودات جایگزین ساخته شوند و بتواند کاری همانند آنزیم لاکتاز در بدن انجام گیرد، مثلا ماست. برای هضم کردن متونی مثل نهج البلاغه هم در کسانی که نهج البلاغاز در بدنشان تولید نمی شود نیاز داریم که از مصارف جایگزین استفاده کنیم. امروز می خواهم یکی از بهترین مکمل های دیده شده را در این زمینه تجویز کنم (البته اگر بعد از این تجویز نیایند و نگویند که مجوز تجویز داشتم یا نه-بهتر بود میگفتم توصیه کنم).

شهید مرتضی مطهری از محققانی بود که دامنه ی تحقیقاتش در حوزه ی مطالعات اسلامی بسیار گسترده بود و اگر نیم نگاهی به کتب او بیندازیم از مسائل اقتصادی تا فلسفی، اخلاقی، اعتقادات، احکام و مسائل سیاسی و فرهنگی روز را می توانیم در آن ها پیدا کنیم. در این میان به هر حال طبیعی است که تحقیقات ایشان در برخی زمینه ها قوی تر و در برخی ضعیف تر باشد. برخی کتاب  هایش متقن تر و برخی کم مایه تر. اما به هر حال تلاش های او به عنوان یکی محقق به روز، کاملا مفید و قابل استفاده بوده و هم اکنون نیز هست. در میان کتب مطهری برخی از کتاب ها فایل های پیاده شده ی سخنرانی های ایشان است که بعد از شهادتشان چاپ شده و برخی هم قبل از آن. گروهی دیگر نیز کتاب هایی است که ایشان به قلم خود نوشتند و مطمئنا کتاب هایی که به قلم خودشان نوشته شده -چون زمان فکر کردن و جرح و تعدیل در آن وجود دارد و امکان مراجعه به منابع و تصحیح و ویرایش برای نویسنده هموار است- کتاب هایی پرمایه تر و دقیق تر از آب در آمده است.

"سیری در نهج البلاغه" یکی از کتاب های ناب مرتضی مطهری است که متن آن حاصل قلم خود ایشان است و کتابی بسیار بسیار سودمند برای آشنایی با متن نهج البلاغه است. در این کتاب علاوه بر یک آشنایی کلی با کتاب نهج البلاغه برخی موضوعات مهم این کتاب نیز به بحث و معرفی گذاشته شده است. از این قبیل می توان به بحث ذات و صفات خداوند در نهج البلاغه، مقایسه و داوری میان نهج البلاغه و اندیشه های کلامی و فلسفی، سلوک و عبادت، چهره ی عبادت و عبّاد در نهج البلاغه، حکومت و عدالت، اعتراف به حقوق مردم (حکمران امانتدار است نه مالک!)، اهل بیت و خلافت، انتقاد از خلفا، موعظه و حکمت، تقوا مصونیت است نه محدودیت (تذکر: این جمله آن زمان این قدرکلیشه و زننده نبوده)، زهد اسلامی  و رهبانیت مسیحی، دنیا و دنیاپرستی، رابطه ی انسان و جهان، خودزیانی و خودفراموشی و . . ..

در مقدمه ی کتاب متنی با عنوان "آشنایی من با نهج البلاغه" آمده است که حکایت همنشین شدن مطهری را با این کتاب بیان می کند و نکات زیبایی در آن عنوان شده است:

شاید برایتان پیش آمده باشد - و اگر هم پیش نیامده مى توانید آنچه را مى خواهم بگویم در ذهن خود مجسم سازید - که سالها با فردى در یک کوى و محله زندگى مى کنید، لا اقل روزى یک بار او را مى بینید و طبق عرف و عادت سلام و تعارفى مى کنید و رد مى شوید , روزها و ماهها و سالها به همین منوال مى گذرد .تا آنکه تصادفى رخ مى دهد و چند جلسه با او مى نشینید و از نزدیک با افکار و اندیشه ها و گرایشها و احساسات و عواطف او آشنا مى شوید , با کمال تعجب احساس مى کنید که هرگز نمى توانسته اید او را آنچنانکه هست حدس بزنید و پیش بینى کنید  از آن به بعد چهره او در نظر شما عوض مى شود، حتى قیافه اش در چشم شما طور دیگر مى نماید، عمق و معنى و احترام دیگرى در قلب شما پیدا مى کند، شخصیتش از پشت پرده شخصش متجلى مى گردد، گوئى شخص دیگرى است غیر آنکه سالها او را مى دیده اید احساس مى کنید دنیاى جدیدى کشف کرده اید .برخورد من با نهج البلاغه چنین برخوردى بود . . .

مطهری بیان می کند که در دوران طلبگی و پس از آن همیشه با نهج البلاغه آشنا بوده و شاید گاه آن را می خوانده اما هیچ زمان ارزش آن را درک نکرده:

تا آنکه در تابستان سال هزار و سیصد و بیست پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم تصادف کوچکى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا کرد، او دست مرا گرفت و اندکى وارد دنیاى نهج البلاغه کرد، آن وقت بود که عمیقا احساس کردم این کتاب را نمى شناختم و بعدها مکرر آرزو کردم که اى کاش کسى پیدا شود و مرا با دنیاى قرآن نیز آشنا سازد .

این آشنایی سبب می شود که مطهری با نگاه ویژه ای به دریای نهج البلاغه وارد شود و کتاب او به یکی از کتاب های خوب و قابل قبول در این عرصه بدل شود. شالوده ی اصلی این کتاب مجموعه مقالاتی است که مطهری در مجله ی "مکتب اسلام" می نوشته که با بعدا با اصلاحات لازم به صورت این کتاب درآمده. البته یکی از نقص های کتاب همین است که یک پیوستگی (Continuity) کامل در آن وجود ندارد و تقریبا می توان گفت که هر بخش برای خودش به صورت جداگانه شخصیت مستقلی دارد. در حقیقت این کتاب یک مجموعه مقالات است، هرچند که امروزه این نوع چاپ کتاب در جهان بسیار مرسوم گشته است. به هر حال این کتاب یکی از بهترین کتاب های موجود حال حاضر ما برای آشنایی با نهج البلاغه است.

مقدمه ی مطهری با دو بیت از جلال الدین مولوی آغاز می شود و من هم متن خودم را با این دو بیت به پایان می برم:

نردبان آسمان است این کلام/ هر که از آن بر رود آید به بام

نى به بام چرخ کان اخضر بود/ بل به بامى کز فلک برتر بود

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی