پیشنهاد کتاب پارسی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصطفی مستور» ثبت شده است

رساله درباره ی نادر فارابی

مستور چهار سال قبل در بخش کوتاهی از کتاب سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار پای نادر فارابی را به داستان هایش باز کرد و در پاورقی توضیح داد که در  آینده درباره ی او خواهد نوشت. و اینک این کتاب رساله ای کوتاه درباره ی شرح حال اوست و آنچه که او را به ناپدید شدن سوق داد.

جدید ترین اثر مستور فرقی بسیار مهم و اساسی با هرآنچه که تا به حال از مستور خوانده ایم دارد. سبک نگارش کتاب، اصلا داستان گونه نیست و بیشتر شبیه مقالات اجتماعی است با دغدغه ی آسیب شناسی و ریشه یابی مسائل. این رساله از چهار بخش تشکیل شده است:

بخش اول،گزارش فشرده ای درباره نادر از زبان خسرو، دوست و همکارش. بخش دوم، نگاه کوتاهی است بر روزهایی که نادر در مدرسه تدریس می کرد. بخش سوم، دست نوشته ای از نادر قبل از ناپدید شدنش. و بخش چهارم، یادداشتی کوتاه درباره سرانجام نادر، که به گفته مستور تنها برای احترام به خوانندگانی آورده شده است که بیشتر از زندگی آدم ها به سرانجام آن ها علاقه مندند. 

مستور در مقدمه کتاب گفته است که همیشه نوشتن برایش کاری غیرقابل تحمل و عذاب آور بوده است اما این بار نوشتن درباره ی نادر فارابی آن را به شکل سُکرآوری به کاری لذت بخش تبدیل کرده است. لذتی که نه تنها در برابر رنج نوشتن ایستاده است بلکه به نظر می رسد، آن را مغلوب هم کرده است، آن هم با هدف کمک کردن به خواننده برای جست و جوی راهی معقول برای درک و تحمل زندگی.

 

- مادرم می گوید آدم ها وقتی می میرند پیش خدا می روند اما من دوست دارم هیچ کس نمیرد و خدا پیش ما بیاید. (صفحه 17)

- اگر در داروخانه باشی اما دارو نخواهی، یا در فرودگاه اما نه به دلیل سفری یا بدرقه ای یا استقبالی، یا در گورستان اما نه به خاطر مرگ خویشی، آشنایی، دوستی و اگر اصلا جایی باشی که لازم نیست باشی، از نوعی استغنا برخورداری. رها از شادی یا اندوه یا اضطراب یا خشم یا انتظار یا هر حس انسانی دیگری که بقیه ی حاضران آن جا درگیرش هستند. این اتلاف وقت های مفید از جنس همان کارهای دوست داشتنی/ احمقانه ای هستند که مرزهای باشکوه تلاقی خرد ناب و جنون را می سازند. (صفحه 29)

- گمونم صرف دونستن این که وجود داریم اون قدر وحشتناکه که باید راهی برای فرار از این وحشت و یا دست کم کاهش و یا فراموش کردنش پیدا کرد. (صفحه 40)

- نادر فکر کرد که همه این ها به خاطر چند گرم فسفر و مغز است. چند گرمی که هیچ ابوعلی سینایی برای داشتنش زحمت نکشیده و هیچ اردکی را نمی توان به خاطر نداشتنش مقصر دانست. (صفحه 63)

- کاش می شد سوزن بزرگی، سوزن خیلی بزرگی، سوزن خیلی خیلی بزرگی از قطب شمال در زمین فرو کرد تا از قطب جنوب بزند بیرون و بعد زمین را مثل فرفره روی نوک سوزن آن قدر تند چرخاند تا همه ی آدم ها از روی آن پرت شوند بیرون. (صفحه 75)

 

* همیشه آرزو می کردم که آن قدر وقت داشته باشم و آن قدر درس نداشته باشم، تا بتوانم در سالن مطالعه هایی که نمی شود درونشان درس خواند، بنشینم و یک دل سیر کتاب غیر درسی بخوانم. دو ساعت وقت آزاد امروز باعث شد تا با نادیده گرفتن انبوه درس های نخوانده به سالن مطالعه بروم و خودم را به آرزوی دیرینه ام برسانم.

** مستور در این کتاب یا در این رساله طوری از نادر فارابی حرف می زند که باور می کنی انسانی واقعی است و وقتی کتاب را می بندی به تمام افراد کنارت با شک نگاه می کنی که نکند این همان نادر باشد؟ ولی بیشتر که فکر می کنم واقعی بودن نادر باورم نمی شود. من به مستور بودن خود مصطفی مستور در دل نادر فارابی مشکوکم. شاید رساله ای باشد درباره مصطفی مستوری که توانایی ناپدید شدن را ندارد، یا خودش را در دل داستان ها و نوشته هایش ناپدید کرده است.

*** تصویر روی جلد خیلی خیلی برازنده ی محتوای کتاب است.


عنوان: رساله درباره ی نادر فارابی

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: چشمه

تعداد صفحات: 84

سال نشر:چاپ اول 1394

رساله درباره ی نادر فارابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

دویدن در میدان تاریک مین

تنها نمایشنامه ی نوشته شده توسط مستور را که شامل 4 پرده و 4 شخصیت است، می شود در کمتر از نیم ساعت خواند. بر اساس توصیفات، محیطی شبیه به پادگان، زندان یا آسایشگاه در ذهن شکل می گیرد که دو سرباز، زندانی یا ... به علت دوست داشتن و فکر کردن مورد مواخذه قرار می گیرند و مجازات می شوند.


- اختیار وقتی معنا داره که نظمی در کار باشه و شما بتونید نتیجه ی کارتون رو پیش بینی کنید. (مکث.) ماهان میگه وقتی هیچ چیز رو نشه پیش بینی کرد، معنی ش اینه که وقتی شما کاری رو انجام میدید نیروهای دیگه ای به جای شما نتیجه ی کار رو تعیین می کنند؛ و این دقیقاً یعنی بی نظمی. به تعبیر خودش، یعنی دویدن در میدان مین اون هم در تاریکی محض. به همین خاطره که او به این نتیجه رسیده که اختیار تابع نظمه و تا نظمی در کار نباشه، اختیار هم معنای روشنی نداره. (صفحه 25)


* شاید تمام کتاب را بشود در این جمله خلاصه کرد: تنها راه رهایی، خداست.

** بعضی جملات کتاب بسیار دوست داشتنی بودند.

*** ارتباط برقرار کردن با پرده ی چهارم کار سختی بود. یا شاید بهتر باشد بگویم با پرده چهارم هیچ ارتباطی برقرار نکردم.

عنوان: دویدن در میدان تاریک مین

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: چشمه

تعداد صفحات: 56

سال نشر:چاپ اول 1384- چاپ هفتم 1391

من دانای کل هستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

من دانای کل هستم

مستور آن قدر برایم خاص است و من آن قدر تاب مقاومت در برابر داستان ها و روایت هایش را ندارم، که تمام اصرار برای عید دیدنی رفتن را نادیده می گیرم و به قول برادر جان، حتی قید عیدی گرفتن را هم می زنم، تا سریع تر بتوانم وارد فضایی شوم که او ساخته و پرداخته است. و بعد به محض تنها شدن، همان جایی که هستم می نشینم و یک نفس تک تک کلمات ردیف شده کنار هم در نود و شش صفحه را می بلعم، کتاب را می بندم و از ته دل، به به ی می گویم و می گذارم اطلاعات جدید، با سرعتی که خودشان می خواهند، هضم شوند و در کنار داده های قبلی بنشینند.

تمام داستان های مستور به گونه ای در هم آمیخته هستند، ولی هفت داستان این کتاب (چند روایت معتبر درباره سوسن - من دانای کل هستم - مغول ها - و ما ادریکَ ما مریم؟ - ملکه الیزابت - مشق شب - دوزیستان)، با اینکه قبل از کتاب تهران در بعد از ظهر نوشته شده اند، شدیدا فضای آن کتاب را برای من تداعی می کند.

از دو زاویه می شود به آنچه که مستور می نویسد، نگاه کرد: محتوا و نوع نگارش.

در موردِ زاویه ی دوم، به جرات می توان گفت که او نویسنده ای کار کشته است و به خوبی می داند که چطور کلمات را برای انتقال آنچه که میخواهد به کار بگیرد. به خوبی می داند که چکار کند که بدون توصیفات اضافه، خواننده را با خود تا عمق ماجرا همراه کند و حتی در تمام طول داستان دهانش را از تعجب باز نگه دارد.

در موردِ زاویه اول هم او قابل تقدیر است. هرچند که فضای غالب اکثر داستان هایش ناامیدانه است، تشویش در آن ها موج می زند و اکثر شخصیت های دائمی اش مانند سوسن، انسان های خاکستری مایل به سیاه نمایی هستند، اما او به خوبی روزنه های سفید باقی مانده در آن ها را که قابلیت گسترش دارند، به تصویر می کشد و همیشه راه بازگشتی باقی می گذارد.

 

- وقتی آدم ها رفتند به کره ماه، با خودم گفتم لعنت به اون ها که به ماه هم رحم نکردند. گفتم ماه رو هم آلوده کردند. گفتم لعنت به انسان که ماه رو هم با قدم هاش ناپاک کرد. اون ها با این کارشون تقدس ماه رو از بین بردند. (صفحه 19)

- بعضی ها از این کارها می کنند. شاید تو نتوانی باورشان کنی اما باور نکردن تو دلیل نمی شود که آن ها کارشان را انجام ندهند. (صفحه 28)

- خیلی می کشمش. خیلی زیاد می کشمش. به ج ج جون فولکس واگن 1200. (صفحه 75)

- و حالا هر از گاهی، چیزی - انگار موجی، ماری، کرمی - در کله ام می پیچد. می خواهد بزند بیرون. لای مشتی کلمه. و من خسته ام . از این موج ها و مارها و کرم ها. (صفحه 83)

 

همه ی داستان ها را دوست داشتم. ولی داستان "ملکه الیزابت" را خاص تر. داستان در مورد چند نوجوان است که طی یک شرط بندی تصمیم میگیرند اسم کلمات را تغییر دهند و بر اساس عناوین جدید با هم حرف بزنند طوری که حتی به مرور اسم های خودشان هم تغییر می کند.

نوجوان که بودم عین این روش را برای افزایش خلاقیت انجام دادم. یک لیست طولانی از اسم های تغییر داده شده داشتم که یک راز بزرگ برایم بود و بر اساس آن ها می نوشتم یا در ذهنم با خودم حرف میزدم. و بازمانده ی آن راز در حال حاضر، گاهاً به کار بردن اشتباه رنگ های سبز و نارنجی به جای هم است. 

عنوان: من دانای کل هستم

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: ققنوس

تعداد صفحات: 96

سال نشر:چاپ اول 1382- چاپ دوازدهم 1393
من دانای کل هستم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

مستورخوانی زورکی!

همیشه زمانی که یک کتاب رو میخونم حرفای زیادی برای گفتن دارم اما این دفعه تقریبا هیچ حرفی ندارم. دارم خودم رو به زور مجاب میکنم تا یک چیزی بنویسم. من مستورخوانی رو با "روی ماه خداوند را ببوس" شروع کردم، هرچند که این رمان در برخی جاها آنچنان کشش زیادی نداشت و برخی جاها مجبور بودم خودم را بکشم تا ادامه دهم اما الان از خواندش کاملا راضیم فقط به خاطر اتفاقی که توی تاکسی افتاد، جایی که اون زن به راننده ی تاکسی گفت: روی ماه خداوندت را ببوس. البته شاید مهم ترین هدف نویسنده هم همین اتفاق بوده. علت این مسئله هم در این بود که این اتفاق نشون داد که هنوز انسانیت در آدم ها نمرده. نمیدونم چرا وقتب دیشب کتاب "حکایت ها عشقی بی قاف، بی شین و بی نقطه" رو میخوندم پیوسته به یاد فریدون مشیری میفتادم. در میان معاصرین فریدون مشیری رو بیشتر از همه ی شاعرا دوست دارم. علتش هم اینه که همیشه از انسانیت میگه و درد انسان بودن داره. من هیچ گاه و به هیچ وجه صفحه ی 18 روزنامه ها رو نمیخونم چون اگر بخونم احساس خواهم کرد که دیگر انسانیت از میان آدم ها رخت بربسته و ناامیدی وجودم رو فرامیگیره:

از همان روزی که دست حضرت قابیل /گشت آلوده به خون حضرت هابیل /از همان روزی که فرزندان آدم /زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید /آدمیت مرده بود/گرچه آدم زنده بود /از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند /از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند /آدمیت مرده بود /بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب /گشت و گشت /قرنها از مرگ آدم هم گذشت /ای دریغ /آدمیت برنگشت/ قرن ما /روزگار مرگ انسانیت است /سینه دنیا ز خوبی ها تهی است

به هر حال داستان "چند روایت معتبر درباره ی کشتن" برایم بسیار دردآور بود و حق را به الیاس می دهم. اعتراف میکنم که از داستان "مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت" چیزی دستگیرم نشد(همان احساس بی حرفی). "چند روایت معتبر درباره ی اندوه" برای خیلی مصنوعی بود و ارتباطی با آن برقرار نکردم ایضا سوفیا.

"چند روایت معتبر درباره ی خداوند" را به خاطر یک جمله اش دوست دارم:

سال هاست به این نتیجه رسیده ام که خوشبخت ترین آدم ها-اگر اصلا توی این خراب شده آدم خوشبختی وجود داشته باشد- کودکان هستند و پیرزن های بی سواد.

بیشترین ارتباط را با "حکایت عشقی بی قاف بی شین و بی نقطه" پیدا کردم. ارتباطی کاملا احساسی و این داستان مدت ها مرا به فکر فرو برد و مرا معلق کرد. اصولا عشق مرا معلق می کند. 

یادم است بعد از خاطره ی خوبی که از روی ماه خداوند داشتم، "استخوان های خوک و دست های جذامی" رو خوندم اما پس از خوندن اون کتاب عهد کردم که دیگر مستور نخوانم. حالا این کتاب را خواندم و باز این عهد را با خودم میکنم.

سرانجام بشر را سخت اندیشناکم. . .

پس نوشت- در مورد تکنیک های داستانی و توصیفات و عبارات زیبا (مثلا وقتی میخواهد شدت بهت زدگی فرد را وقتی به دیوار نگاه میکند بیان کند: انگار در حال ضرب کردن دو عدد سه رقمی است به دیوار بهت زده نگاه میکند) واقعا مجذوب مستورم. در این بخش ها البته بی بنیه ام و منتظر نظرات دوستان دیگه که در زمینه ی داستان نویسی مهارت دارن هستم.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایمان تاجی

آدم های صفحه یک

طبق گفته آقا ایمان عزیز، واقعاً عبارات و توصیفات آقای مستور جذاب و دلنشین است. من هم این کتاب را به جای اینکه برای جذابیت داستانش بخونم، برای همراهی با این گروه خوندم، البته به همت توصیفات زیبای جناب مستور. اصلاً نتونستم با خود داستان ها ارتباطی برقرار کنم.

داستان اول: درکش نکردم.

داستان دوم: در حقیقت این داستان "حکایت عشقی بی قاف بی شین، بی نقطه" بود. عملاً روایتی بود از حکایت هر روزه ی رستوران ها و کافی شاپ های امثال آن رستوران موصوف.

داستان سوم: هرگز دوست نداشتم، ندارم و احتمالاً نخواهم داشت که صفجه 18 روزنامه ها را بخوانم. در حین خواندن، این جملات من را متوقف کرد: "آدم ها مدام دارند توی جزئیات صفحه ی هجده روزنامه ها از بین می روند و آن وقت تو چسبیده ای به کلیات صفحه یک؟ من نمی فهمم تو کی می خواهی این چیزها را بفهمی؟"

انگار این سوال از من شده بود. به فکر فرو می روم. اندکی بعد آن را در گوشه ذهن نگه می دارم تا داستان را که چند خطی بیش از آن باقی نمانده به پایان برسانم. حال، دوباره به آن جملات فکر می کنم. و نیز به این جمله: "یعنی تو واقعاً فکر می کنی خبرهای صفحه اول روزنامه از خبرهای صفحه هجده آم مهم ترند؟". بعد از مدتی... جواب من: آری! مهم ترند. چون علت بسیاری از اتفاقات صفحه 18، تیترها و آدم های صفحه یک هستند.

داستان چهارم: حرفی برای گفتن ندارم.

داستان پنجم: نظری ندارم.

داستان ششم: بالاخره نفهمیدم، امیرماهان کی بود؟! 

تمام.


محمدحسین حیدری‌هایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa

عشق روی پیاده رو

از آن جایی که به قول یکی از دوستانم دردیاب بسیار قوی ای دارم، پس از خواندن "سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار" و "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه" از مستور در فاصله ای بسیار کم، فهمیدم که نباید در خواندن کتاب های او زیاده روی کرد. یعنی باید هر یک سال یک بار یا اگر کسی مثل من به مستورخوانی علاقه داشت، هر شش ماه یکبار سراغش رفت. اما "عشق روی پیاده رو" نگذاشت به آنچه که فهمیدم عمل کنم. 

تلاش زیادی برای مجاب کردن خودم برای نخواندنش کردم از شستن انبوهی ظرف کثیف گرفته تا پختن کیکی بی مناسبت و ... اما  آخر سر وقتی به خودم آمدم که کتاب را باز کرده بودم و علی رغم گنگی چند داستان اول باز هم به مطالعه ادامه داده بودم. 

عشق روی پیاده رو هم مجموعه داستانی دیگر از مستور است. بهترین داستانی که با ولع آن را خواندم داستان " آن مرد داس دارد" بود که اطلاعات زیادی را در مورد مهتابِ چند روایت معتبر درباره خداوند به من داد. داستانی که با وجود عمیق نشدن در داستان های دیگر کتاب، پس از آن زیاده روی ها برای اوردوز کردنم کافی بود...

 

- به نظر من آن هایی که هیچ چیز نمی دانند خوشبخت ترند. (صفحه ی 73)

عنوان: عشق در پیاده رو

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: رسش

تعداد صفحات: 108

سال نشر: چاپ اول 1377 - چاپ هشتم 1389



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

حکایت دوست داشتن

"دﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ" ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺗﻌﺎﺭﯾﻒ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺟﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﯽ ﺍﺳﺎﺱ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪﻡ. « ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﺑﺎﺑﺎﺗﻮ؟» 
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﻥ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻭﻟﻮﯾﺖ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﺮﺩ. ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺑﻌﺪﯼ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺁﻣﺪ "ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻥ" ﺑﻮﺩ. ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﯾﺎ ﻋﻤﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ؟! ﺍﻭ ﺳﻮﺍﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﯾﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ؟ ﻣﺮﺍ ﯾﺎ ﻗﯿﻤﻪ ﺑﺎﺩﻣﺠﺎﻥ ﺭﺍ؟
ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﻮﻉ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎ ﺑﺎﻫﻢ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ. ﺁﺩﻡ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ، ﺩﻭﺳﺖ، ﻣﻌﻠﻢ، ﻫﻤﮑﺎﺭ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ، ﮐﺘﺎﺏ، ﻟﺒﺎﺱ، ﺷﮑﻼ‌ﺕ، ﺧﻮﺭﺷﺖ ﮐﺮﻓﺲ ﻭ ... ﺭﺍ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺧﺎﺹ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﻗﯿﺎﺱ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻒ ﻣﻬﻢ، ﺳﻮﺍﻝ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻓﺮﻕ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺩ. ﻧﻮﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻋﺸﻖ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺑﺮﺗﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺗﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ «ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ.» ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ  گذشت ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪ.
 
ﺷﺶ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺴﺘﻮﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﺪﺍﻋﯽ ﮔﺮ ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻡ.
 
*ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻭﻝ: ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺗﺎ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻦ: ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺒﻌﺎﺕ ﺁﻥ ﻣﺜﻞ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﭘﺬﯾﺮﯼ، ﺣﻞ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ، تکرار تجربه ای تلخ و...
 
** ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﻭﻡ: ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﺍﻧﺪﻭﻩ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻦ : ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻣﺘﻌﻬﺪ ﺑﻮﺩﻥ
 
*** ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺳﻮﻡ: ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺸﺘﻦ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻦ: ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻫﺪﻑ ﻣﺴﺘﻮﺭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﺸﻮﻧﺘﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻧﯽ، ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﻭ ﮐﻢ ﺟﻠﻮﻩ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ، ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺣﻖ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻖ ﺩﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻗﺎﺋﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ. ﺍﮔﺮ به علت اصرار نادرستم برای ﻧﺎﻇﺮ یک ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺑﻮﺩﻥ، ﺑﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﻮﺍﺭﺩﯼ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﻼ‌ﺗﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺳﻪ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﯾﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﺭ نمی خواندم (ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﭘﺮﺕ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻣﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﻧﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ‌ ﺗﺎ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ، ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ. ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ. ﺷﺎﯾﺪ ﻓﮑﺮ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻫﻤﻪ ﻣﺼﺎﺋﺒﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﺮﺳﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ...ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﭘﺴﺮ ﻧﻮﻩ ﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻓﻘﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭼﻪ؟ ﺍﮔﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﭘﺎﻧﺰﺩﻫﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﻋﻮﺿﯽ ﻭ ﺍﺑﻠﻪ ﺍﺵ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﯼ ﻗﺪ ﻭ ﻧﯿﻢ ﻗﺪ ﺧﻮﺩ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺪ، ﭼﻪ؟)، ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻨﺎﯾﺘﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﻓﺎﻗﺪ ﺳﻼ‌ﻣﺖ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ. ﺍﻣﺎ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﺩﯼ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻟﻮﺑﯿﺎ ﻭ ﭘﻮﺭﻩ ﯼ ﺳﯿﺐ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﻫﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ!
ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦ، ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ و ﺣﺲ ﻣﺎﻟﮑﯿﺘﯽ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺩﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ.
 
**** ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﭼﻬﺎﺭﻡ: ﺳﻮﻓﯿﺎ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻦ: ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﯼ ﮐﺸﻔﯿﺎﺗﻢ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺣﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﺧت ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﯼ ﻓﺮﺩﯼ ﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﻁ ﻣﻨﻔﯽ ﻭ ﺿﻌﻒ ﺁﻥ ﮐﺲ ﯾﺎ ﺁﻥ ﭼﯿﺰ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻮﺩﻥ، ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﻥ، ﻣﺠﺬﻭﺏ ﺷﺪﻥ، ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺣﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎ ﻭ ﺧﻼ‌ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﯿﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ (ﻣﺜﻞ ﺣﺴﯽ ﮐﻪ ﮔﻼ‌ﺑﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﻓﯿﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺷﺖ) ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺩﺭﻧﺘﯿﺠﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﻭﻗﺎﯾﻊ، ممکن می شود.  
***** ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﭘﻨﺞ: ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻦ: ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺰ ﺗﻠﻔﻦ، ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ (ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﻩ) ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻗﻮﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﺑﻄﯽ ﺍﯾﻨﭽﻨﯿﻨﯽ. ( ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ)
 
****** ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﺸﻢ: ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﺑﯽ ﻗﺎﻑ ﺑﯽ ﺷﯿﻦ ﺑﯽ ﻧﻘﻄﻪ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻦ: ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ  "ﻫﺴﺘﯽ" ﮐﻪ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﭼﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﻣﯿﺮﻣﺎﻫﺎﻥ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﻠﯿﺪﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ذهن می رسد، ﺑﺎﺯﻫﻢ ﻧﮑﺘﻪ ﯼ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﯾﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺧﻮﺍﺏ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺗﻮ" ﻫﺎ ﺭﻭ دیدم.
شاید هم این داستان نمونه ای از پاسخی نادرست و از بن غلط باشد به نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار

عنوان: سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: مرکز

تعداد صفحات: 124

سال نشر: چاپ اول بهمن 1390 - چاپ سوم اسفند 1390

مستور در جدیدترین رمانش به روایت سه روز از زندگی یک خواهر و برادر، به ویژه افکار و احساسات آنها می پردازد. و خودش درباره کتاب می گوید:

قبل از هرچیز باید بگم احتمالا از این داستان خوشتون نمی آد. اما به قول یحیی سورآبادی، همون که برای بچه ها قصه می نویسه، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمی آد ممکنه فردا خوشتون بیاد. اگه از اون آدم هایی هستید که می تونید تا فردا صبر کنید، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی می گم. نوشتن اش یکی دو سال طول کشیده اما شرط می بندم خوندنش بیش تر از یکی دو ساعت وقت تون رو نگیره، به اندازه ی دیدن یکی از همین فیلم های سینما و تلویزیون مثلا. یا تماشای مسابقه ی فوتبالی، بوکسی چیزی. من به سهم خودم سعی کرده ام خیلی زود سر و ته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعدازظهر یک روز تعطیل تموم بشه...

او در این کتاب با تکنیک های جدیدی مثل ارجاع دادن به پاورقی ها (برای هم آوردن سر و ته قضیه)، ردپایی از شخصیت های تکراری (نگارِ استخوان خوک در دست جذامی، شادیِ من گنجشک نیستم و ...) و پرش بین شخصیت ها تو را غافل گیر می کند.

وجود پاورقی و توضیحات آن سه ویژگی دارد:

1- حضور راوی را برای تو پررنگ می کند.

2-با افزایش میزان عنصر صمیمیت (بر اساس آنچه که در کتاب مبانی داستان کوتاه گفت) تعلیق داستان را هم افزایش می دهد.

3- ویژگی سوم که فکر میکنم زیرکانه ترین ویژگی است با ارجاع دادن بخش های از مطالب به داستان ها و کتاب های دیگر مستور، تو را ترغیب به خواندن و حتی بازخوانی آنها می کند.


*حدودا سه هفته پیش به ذهنم رسید که می توانم از کتابخانه هم کتاب امانت بگیرم. پریروز قصد داشتم از بین هشت کتابی که امانت گرفته بودم یکی را برای خواندن انتخاب کنم. طرح جلد این کتاب (مخصوصا آن تیغ) مانع از توجهم به کتاب های دیگر می شد. پس شروع به خواندنش کردم و بسیار بیشتر از آنچه فکرش را می کردم، این سه گزارش کوتاه، دردناک، غمناک و ته دل خالی کن بودند.

** نمی توان گفت این کتاب، کتاب خوب یا کتاب بدی بود. همه چیز بستگی دارد به اینکه با احساسات و افکار مطرح شده از قبل آشنا باشی یا نه.

*** دیشب، شب بسیار بسیار طولانی ای با این کتاب داشتم. خواندن بیست صفحه ی آخر کتاب چیزی حدود دو ساعت طول کشید. چون نه دوست داشتم کتاب تمام شود و نه می توانستم از خواندنش دست بکشم. کتاب که تمام شد پر شدم از حسی گنگ. حسی که نمی گذاشت بخوابم و در آخر هم به گریه ای بی دلیل تبدیل شد! اتفاقی برای بار اول . بعد از ساعت ها فکرکردن به علت این اتفاق نادر، مطمئن شدم که این حس به خاطر هیچ کدام از شخصیت های کتاب نبود. بلکه به دلیل بخش های مشترکی از نوید، نگار، پری، پدر و الیاس، در من بودند که باعث بیدار شدن آن هیولاها از خواب زمستانی و زنده شدن خاطرات کثیف  شده بودند.


- از آن سوال هایی بود که اوایل فقط مثل یک معما یا مسئله ریاضی هستند و ممکن است تنها حس کنجکاوی تو را برانگیزد اما بعد آرام آرام شاخ و برگ می گیرند و جدی می شوند و پیچیده می شوند و تبدیل می شوند به یک چیز زشت و وحشتناک، به یک بچه هیولا. بعد بچه هیولا بزرگ و بزرگ و بزرگ تر می شود و تو با تمام پوست و گوشت و استخوان احساس می کنی از آن می ترسی. بعد همه جا دنبال پاسخش می گردی و وقتی پیدا نمی کنی از سر ترس و تنهایی و دلهره یک قدم از مقابل هیولا عقب می روی. (صفحات 30-29)

- اتفاقی بود که افتاده بود و حالا این اتفاق لحظه به لحظه از من دور می شد و تبدیل می شد به خاطره، به یکی از خاطراتی که هرگز دلم نمی خواهد بعدها آن را به یاد بیاورم. از آن خاطره هایی که الیاس اسم شان را گذاشته بود خاطرات کثیف. می گفت کثیف اند چون جایی از ذهن را آلوده می کنند. (صفحه ی 96)


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

مبانی داستان کوتاه

مبانی داستان کوتاه

عنوان: مبانی داستان کوتاه

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: مرکز

تعداد صفحات: 88

سال نشر: چاپ اول 1379 - چاپ  سوم 1386


داستان کوتاه چیست؟ چگونه می توان داستان نوشت؟ رعایت چه نکاتی در خلق یک داستان یا بازآفرینی آن ضروری است؟ اصلا تعریف داستان چیست؟

اگر اهل نوشتن باشی و یا به نوشتن بیاندیشی، حتما درگیر شدن با سؤالاتی از این دست در مورد چارچوب های درست نوشتن و نویسندگی را تجربه کرده ای. مصطفی مستور در مبانی داستان کوتاه تنها در 88 صفحه بسیار ساده، مختصر و مفید هم به تاریخچه، تعاریف و ارکان داستان کوتاه پرداخته است و هم در انتها در کنار یکی از داستان های کوتاه ریموند کارور و تحلیل کامل آن مفهوم عینی آنچه را که در ابتدا مطرح می کند، به تو آموزد.

 

* این کتاب منبعی فوق العاده است برای کسانی که در ابتدای راه نوشتن اند یا کسانی که دوست دارند نگاهی دقیق تر به آنچه می خوانند داشته باشند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان