داستان یک خطی: معجون شک به وفاداری همسر و خود کم بینی در لیزا، باعث می شود به همسرش ژیل حمله کند و پس از بوجود آمدن عارضه فراموشی برای ژیل، پشیمان از گذشته سعی دارد آینده ای کمی متفاوت بسازد.



برداشت اول: نمایشنامه خرده جنایت های زناشویی فضا را به خوبی توصیف می کند و با خط داستانی تقریبا غیر قابل پیش بینی تو را وادار به دنبال کردن می کند. یکی از زیباییهای متن روایت افت و خیز میان خشم و محبت بین این زوج است که به کرات در دل ماجرا رخ می دهد. تئوریهای شبه روشنفکرانه ژیل، نظر او در مورد ازدواج آنطور که در کتابش به نام خرده جنایتهای زناشوهری بیان کرده است و شخصیت پردازی نویسنده از نقاط قوت متن است.


برداشت دوم: لیزا به پایان نزدیک شده است. او رابطه بین خود و ژیل را مثل دو اتومبیل می بیند که از یک نقطه شروع کرده اند ولی هر روز در حال فاصله گرفتن از هم هستند. عشق به ژیل نمیگذارد که مسیرش را کج کند و برود پس در اقدامی روانپریش تصمیم میگیرد ژیل را نابود کند. ژیل پس از هشیاری با حفظ نقش فراموشی سعی در کشف این معما می کند که چرا به این نقطه رسیدند. لیزا که خودروی عقب افتاده بود میتوانست خودش را نابود کند ولی احتمالا بخش حسادت وجودش این اجازه را به او نمی دهد.


برداشت سوم: دریافت بخشی از معنای این داستان برای من ناممکن بود. اول از همه اینکه مدل زندگی به اصطلاح روشنفکرانه ژیل و لیزا برای من ملموس نبود و البته تلاشی هم برای ارتباط برقرار کردن با آن نکردم. ثانیا تجربه دست اولی از آنچه نویسنده می گوید، برای همزاد پنداری در اختیار نداشتم. پایان داستان را خیلی نپسندیدم و دوست داشتم آنجا که ژیل زیر نور کم اتاق نشسته داستان تمام میشد و لیزا بر نمیگشت.