رخداد اول: در دانشگاه قرار بود گروهی که تازه دور هم جمع شده بودند شروع کنند به مطالعه ی کتاب. این گروه توسط یکی از دوستان علاقمند تشکیل شده بود و او قصد داشت گروهی مطالعاتی را -با اعضایی که تا به حال بویی از کتاب خواندن نبرده اند- راه اندازی کند. این دوست، از من خواست کتابی به او معرفی کنم که حُسن مطلع کارشان باشد و همه با خواندن این کتاب راغب به ادامه ی کار بشوند. من کتابی را معرفی کردم و همه ی اعضا آن را خواندند. پس از آن بود که دوست کذا همیشه میگفت: این کتاب معجزه کرد و آن چنان شور و حالی در ابتدای کار ما ایجاد کرد که خودم فکرش را هم نمیکردم.

رخداد دوم: قرار بود برای گروهی دبیرستانی سیری مطالعاتی تدوین کنم و کار مطالعه را شروع کنیم. سیرهای مطالعاتی معمولا هدفمند طراحی میشوند. یعنی هدفِ موضوعی دارند مثلا سیر مطالعات داستان، یا سیر مطالعات اسلامی یا روانشناسی. اما هرچه با خودم فکر کردم این گونه سیرها را برای این رده ی سنی و با توجه به شناختی که از این گروه داشتم مناسب ندیدم. در نتیجه سیر دیگری را طراحی کردم. هدف این سیر، کتاب بود. یعنی سیر مطالعاتیِ کتاب. هدف آن نبود که پس از این سیر، بچه ها مثلا در یک موضوع خاص نظیر داستان یا روانشناسی و . . . خبره شوند بلکه هدف این بود که در "کتاب خواندن" خبره شوند. در نتیجه سیر مطالعاتی کتاب را تدوین کردم به این معنا که هدفش کتاب است نه اینکه سیر مطالعاتی مربوط به کتاب است. این سیر تشکیل شده بود از کتاب هایی خوش خوان و خوش چاپ تا بتواند مخاطب را در فضای کتاب قرار دهد. گل سرسبد و اولین کتاب این سیر کتابی نبود جز همان کتابی که در رخداد اول درخشیده بود. و البته در اینجا هم خودش را نشان داد و هنوز خاطره ی آن کتاب همراه تمامی آن دانش آموزانِ حالا دانشجو شده وجود دارد و هر از گاهی که آن ها را میبینم از آن کتاب تعریف می کنند.

رخداد سوم: این رخداد در واقع یک بار اتفاق نیفتاده و چندین بار سابقه دارد. دوستانی داشته ام کهگاه دچار رخوت و سستی می شدند. از زندگی و از کار خسته می شدند. و حالت بی حوصلگی میگرفتند. و من این کتاب را برایشان معرفی میکردم و میگفتم این داروی درد شماست. ابتدا مسخره به نظر می آمد اما با اصرار من وقتی کتاب را می خواندند به معجزه ی نهفته در آن پی میبردند و نشاط و سرزندگی به آن ها برمیگشت. یکی از این دوستانم می گوید هر موقع این حالت سستی در زندگی به من دست می دهد این کتاب را برمیدارم و دوباره میخوانم و شاید تا به حال 20 بار آن را خوانده ام و همیشه حال مرا خوب می کند.

رخداد چهارم: این کتاب سرلیست کتاب های هدیه ای من است. اولین گزینه ی من برای هدیه دادن همین کتاب است . هیچ گاه از هیچ کس نشنیده ام که بگوید کتاب خسته کننده ای بود یا برایم جالب نبود یا مطالبی از این قبیل.

مطلب اول- کتاب مذکور سرگذشت مردی است که هیچ گاه در زندگی خود تسلیم نشد و تمام زندگی او سرشار بود از سه کلمه: تلاش، عشق و احترام. این سه عنصر از این فرد مردی ساخته بود که حتی کتابش توانسته اثراتی این چنین بگذارد. دکتر "محمود حسابی" یتیم زاده ای است که در کودکی و از فرط نداری با گاری و به  همراه برادر خود نان خشک های دورریز مردم را جمع می کند تا خود را سیر نماید. اما تلاش او و امید او هیچ گاه قطع نمی گردد و تا آخرین لحظات عمرش ادامه میابد.

مطلب دوم- از نظر من حسابی را نه مدارک تحصیلی اش (لیسانس ادبیات، لیسانس مهندسی راه و ساختمان، لیسانس ریاضیات، لیسانس زیست شناسی، لیسانس مهندسی برق، لیسانس مهندسی معدن، تحصیل در رشته ی حقوق، تحصیل در رشته ی پزشکی، دکترای فیزیک) و نه زبان دانی اش (فارسی، انگلیسی، عربی، فرانسوی، آلمانی، سانسکریت و . . .) و نه خدمات فراوانش (راه اندازی اولین ژنراتور تولید برق آبی، آغاز واژه گزینی علمی در فارسی، ایجاد اولین آزمایشگاه علوم پایه، ساخت اولین رادیو در کشور، ساخت اولین آنتن فرستنده در کشور، ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی، نصب و راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران، تاسیس اولین بیمارستان خصوصی کشور، تاسیس اولین رصدخانه ی نوین ایران، راه اندازی اولین مرکز زلزله شناسی کشور، پایه گذاری مدارس عشایری در ایران، صاحب کرسی وزارت نفت و همچنین وزارت فرهنگ، تاسیس و راه اندازی موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران، پایه گذاری مرکز تحقیقات اتمی دانشگاه تهران، تدوین اساسنامه و تاسیس موسسه ملی استاندارد ایران، راه اندازی اولین لیزر ایران، تاسیس و راه اندازی اولین رآکتور اتمی ایران و ایجاد سازمان انرژی اتمی، تاسیس انجمن موسیقی ایران و مرکز پژوهش های موسیقی و . . . که شاید البته در مورد بعضی از اون ها غلو هم شده باشه ) حسابی نساخته و هیچ کدام از این ها نماینده ی روح بزرگ این مرد نیست بلکه امید و تلاش و عشق و احترام نزد این استاد و معلم بزرگوار است که نهایت هنر و بزرگی او را نمایش می دهد. برای بزرگ بودن باید روح بزرگی داشت و برای اینکه روح بزرگی داشت باید عاشق بود تا از خود و منیت گذر کرده و دامنه ی وسعت روح را تا به کهکشانها افزایش داد. و از نظر من حسابی این چنین بود.

مطلب سوم- کتاب "استاد عشق" به خوبی توانسته ابعاد مختلف زندگی دکتر محمود حسابی را در قالب داستانی شیرین بیان کند. نویسنده ی این کتاب پسر او ایرج حسابی است که شب ها نزد او نشسته و خاطرات بی نظیر او را ثبت کرده و حال  بخشی از آن ها را در این کتاب مطرح کرده است. استاد عشق توسط سازمان چاپ و انتشارات ارشاد منتشر شده و تعداد چاپ های اون اکنون از صد و بیست عدد هم تجاوز کرده است.