لحظه ای چشم از کتاب برداشتم که به این جمله رسیده بودم :
وقتی زن و مردی را میبینم که سر سفره ی عقد نشسته اند به این فکر میکنم که کدام قاتل دیگری است؟
رک بودن جمله باعث شد شوکه بشم. ولی این واقعیتی بود که داشتم تو اتاق های مشاوره و دادگاه ها میدیدم. 
از هر 5 ازدواج یک طلاق رسمی... آمار طلاق در ایران!! چند طلاق عاطفی؟؟؟؟؟
( من محکوم تخیلات تو هستم.... محاکمه ام همین جا برگزار شده است. در غیاب من، بدون مخالفت، بدون دفاع)
به راستی چرا؟؟؟ چرا زن و شوهر ها حرف هایشان را به هم نمیزنند؟؟ چرا به زبان نمی آورند که یکدیگر را دوست دارند؟؟؟ چرا به هم نمیگویند این رفتار تو من را ناراحت میکند؟؟؟ انقدر هم را ناراحت میکنند که دیگر در کنار هم احساس آرامش نمیکنند. چرا دیگر برای هم نامه نمینویسند؟؟؟ 
این جمله ی کتاب در مورد اکثر روابط زناشویی صادقه ( بهت وفادار بودم ولی ترجیح میدادم بمیرم تا اقرار کنم. میپرستیدمت اما یادم میرفت بهت بگم) 
(این که یک مدت یکیو دوست داشته باشی دیوونگیه محضه. کار عاقلانه اینه که فقط دوران عاشقی عاشق باشی.عقل گرایی عاشقانه اینه. تا وقتی اوهام عاشقانمون ادامه داره همدیگر را دوست داریم همین که تموم شد یکدیگر را ترک میکنیم به محض این که در مقابل شخصیت واقعی قرار گرفتیم نه اونی که در رویاهامون بود از هم جدا میشیم.)

الهام میرپناهی