همیشه بین خودم و نهج البلاغه فاصله ای بزرگ را حس میکردم که مانع از نزدیک شدنم به این کتاب می شد. اما ته دلم دوست داشتم که یکبار بنشینم و با حوصله این کتاب را بخوانم. برای همین نهج البلاغه ای قدیمی را همراه با بوی ناب کاغذهای کاهی و جای گازهای چند موریانه در قفسه کتابهایم گذاشتم و گه گاه سری به بخش جملات قصارش میزدم.
نت نشینی این هفته بهانه ای شد برای شکسته شدن طلسم نهج البلاغه خوانی من.
در کتابی که من دارم نامه ها شماره گذاری نشده اند و من سراغ "فرمان به مالک اشتر نخعی" رفتم.
به نظرم از 2 جنبه میشود به این نامه نگاه کرد:

1- از نظر شخصیت مالک اشتر
در ابتدای این نامه توضیحی بود در مورد شخص مالک اشتر. اینکه چرا "اشتر" خوانده شده و میزان ارج و قرب و منزلت او نزد حضرت علی (ع).
ائمه و معصومان از جایگاه خاصی برخوردارند ولی اینکه یک فرد معمولی این قدر بزرگ باشد که امام علی مصیبت سوگ او را با پیامبر مقایسه کند، نکته ی قابل تاملی است.
نکته ای که من را در مورد عملکرد شخصی ام و عادت های دردناک روزمره به فکر فرو می برد.
بعد از خواندن این نامه یاد تمام دفعاتی افتادم که نام " مالک اشتر" را در جاهای مختلف شنیده بودم (مثل اتوبوس مالک اشتر- پارک شهر) ولی تکرار و تکرار و تکرار باعث شده بود حسی یکسان مثل تمامی اسامی دیگر به آن داشته باشم.

2- از نظر ویژگی های جامعه ی انسانی و اسلامی

- او را تشویق می نماید که با "دل' و "دست" و زبان به یاری آیین خدا برود.
- نسبت به مردم همچون جانوران درنده ای که برای خودشان دنبال فرصت می گردند مباش.
- مبادا برتری شخصی تو را وادار سازد که عمل او را بزرگ بشماری و یا بی مایگی آدمی چنان در نظرت ناچیزش بنماید که عمل بزرگش را کوچک بپنداری.
- ارزش خویش را خوب بشناسد، چه آنکه ارزش خود را نشناسد نمی تواند به ارزش دیگران پی ببرد.

در جای جای نامه با جملاتی از این دست مواجه می شویم که سلامت جامعه را در گرو سلامت فرد می داند. و بسیار واضح و آشکار مشکلات رفتاری خودمان و دلایل مشکلات بزرگی را که در اجتماع با آن ها دست به گریبان هستیم را به ما نشان میدهد...
(دل پری از مشکلاتی از این دست که رد پای آن را در سایر ابعاد زندگی هم میتوان دید، دارم. اما به دلایل مختلف مثل کمبود وقت و ... ترجیح میدهم بیشتر ننویسم)