1-    چندی پیش در گروه، بحثی درگرفته بود بین من و یکی از دوستان، پیرامون علم منطق. ایشان منطق ارسطویی را تصحیح کننده ی اندیشه می دانستند و من این کارکرد را در دنیای امروز نفی میکردم. برای پرمایه شدن سخنانم در گفت و نوشتی که داشتیم مجبور بودم دامنه ی تحقیقاتم را در این زمینه گسترش دهم و کتاب های بیشتری را مطالعه کنم. در حین این مطالعات ناگهان به منطقی خاص برخوردم. منطقی که نه تنها مصحح اندیشه بود بلکه مصحح جان بود، منطقی که نه تنها راهنمای آدمی در مسیر درست اندیشیدن بود بلکه خود، هدف و غایت اندیشیدن بود. منطقی نه از زبان انسان ها بلکه از لسان پرندگان. منطقِ طیر یا منطق الطیر.

2-    عطار نیشابوری تمامی منطق های انسانی را به دور انداخته و خواننده را به شنیدن منطق پرندگان دعوت می کند! آورندگان این منطق نه ارسطو و افلاطون و ابن سینایند بلکه گویندگان آن بلبل و طوطی و مرغابی و کبک و کبوترند. موضوعات این منطق نه تصور و تصدیق و جنس و فصل است بلکه بحث در طلب و عشق و توحید و فقر است.

3-    سرپرست این سیر منطقی! پرنده ای است که سابقا با سلیمان نبی هم صحبت بوده است:

مرحبا ای هدهد هادی شده/ در حقیقت پیک هر وادی شده

ای به سر حد سبا سیر تو خوش/ با سلیمان منطق الطیر تو خوش

او با علومی که از سلیمان آموخته تمامی پرندگان را ندا می دهد که بیایید تا با کمک یکدیگر مطلوب و مقصود خود را بیابیم:

سالها در بحر و بر می‌گشته‌ام / پای اندر ره به سر می‌گشته‌ام

وادی و کوه و بیابان رفته‌ام / عالمی در عهد طوفان رفته‌ام

با سلیمان در سفرها بوده‌ام / عرصه ی عالم بسی پیموده‌ام

پادشاه خویش را دانسته‌ام / چون روم تنها چو نتوانسته‌ام

لیک با من گر شما هم ره شوید /  محرم آن شاه و آن درگه شوید

وارهید از ننگ خودبینی خویش /  تا کی از تشویر بی‌دینی خویش

هرک در وی باخت جان از خود برست/ در ره جانان ز نیک و بد برست

جان فشانید و قدم در ره نهید/ پای کوبان سر بدان درگه نهید

هست ما را پادشاهی بی خلاف / در پس کوهی که هست آن کوه قاف

نام او سیمرغ سلطان طیور / او به ما نزدیک و ما زو دور دور

در حریم عزتست آرام او/ نیست حد هر زفانی نام او

اما مسیر سخت و دشوار است:

مرد می‌باید تمام این راه را / جان فشاندن باید این درگاه را

دست باید شست از جان مردوار/ تا توان گفتن که هستی مردکار

جان چو بی جانان نیرزد هیچ چیز/ همچو مردان برفشان جان عزیز

گر تو جانی برفشانی مردوار/ بس که جانان جان کند بر تو نثار

دشواری راه سبب می شود که هر پرنده ای در مسیر بهانه ای بیاورد و از کاروان کوه قاف دست بکشد. بشنوید از زبان بلبل:

گفت برمن ختم شد اسرار عشق / جمله ی شب می‌کنم تکرار عشق

نیست چون داود یک افتاده کار / تا زبور عشق خوانم زار زار

زاری اندر نی ز گفتار منست / زیر چنگ از ناله ی زار من است

گلستانها پر خروش از من بود / در دل عشاق جوش از من بود

بازگویم هر زمان رازی دگر / در دهم هر ساعت آوازی دگر

من چنان در عشق گل مستغرقم / کز وجود خویش محو مطلقم

در سرم از عشق گل سودا بس است / زانک مطلوبم گل رعنا بس است

طاقت سیمرغ نارد بلبلی / بلبلی را بس بود عشق گلی

هدهد با توجه به بهانه ی هر مرغی جواب او را می دهد و آن مرغ را به پیمودن این سفر دعوت می کند:

هدهدش گفت ای به صورت مانده باز / بیش از این در عشق رعنایی مناز

عشق روی گل بسی خارت نهاد / کارگر شد بر تو و کارت نهاد

گل اگر چه هست بس صاحب جمال / حسن او در هفته‌ای گیرد زوال

عشق چیزی کان زوال آرد پدید / کاملان را آن ملال آرد پدید

خنده ی گل گرچه در کارت کشد / روز و شب در ناله ی زارت کشد

درگذر از گل که گل هر نوبها / برتو می‌خندد نه در تو، شرم دار

بالاخره هدهد گروهی از مرغان را گرد می آورد و سفر را آغاز می کند:

چون شنودند این سخن مرغان همه / آن زمان گفتند ترک جان همه

برد سیمرغ از دل ایشان قرار / عشق در جانان یکی شد صد هزار

عزم ره کردند عزمی بس درست / ره سپردن را باستادند چست

هدهد می داند که برای رسیدن به قاف و سیمرغ باید از هفت وادی نفس گیر عبور کنند: وادی طلب، وادی وادی عشق، وادی معرفت، وادی استغنا، وادی توحید، وادی حیرت و وادی فقر. در این بین مرغان یک به یک و در اثر سختی راه نتوانستند به مسیر ادامه دهند . . . اما هدهد با تعداد اندکی از مرغان به جا مانده همچنان راه را ادامه می دهد تا به کوه قاف برسد:

آخر الامر از میان آن سپاه / کم رهی ره برد تا آن پیش گاه

زان همه مرغ اندکی آنجا رسید / از هزاران کس یکی آنجا رسید

باز بعضی غرقه ی دریا شدند / باز بعضی محو و ناپیدا شدند

باز بعضی بر سر کوه بلند / تشنه جان دادند در گرم و گزند

باز بعضی را ز تف آفتاب / گشت پرها سوخته، دلها کباب

باز بعضی را پلنگ و شیر راه / کرد در یک دم به رسوایی تباه

باز بعضی نیز غایب ماندند/ در کف ذات المخالب ماندند

باز بعضی در بیابان خشک لب / تشنه در گرما بمردند از تعب

سی مرغ می توانند این مسیر جان فرسا را بپیمایند و به درگاه سیمرغ برسند:

سی تن بی بال و پررنجور و مست / دل شکسته ، جان شده ، تن نادرست

جمله گفتند آمدیم این جایگاه / تا بود سیمرغ ما را پادشاه

بر امیدی آمدیم از راه دور / تا بود ما را درین حضرت حضور

این پرندگان خود را غرقه ی او می یابند و در راه پیدا کردن هدف در وجود سیمرغ گم می شوند:

چون سوی سیمرغ کردندی نگاه / بود این سیمرغ این کین جایگاه

ور به سوی خویش کردندی نظر/ بود این سیمرغ ایشان آن دگر

ور نظر در هر دو کردندی به هم/ هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم

محو او گشتند آخر بر دوام  / سایه در خورشید گم شد والسلام.

4-    منطق الطیر یکی از کتاب های مهم و اثرگذار عطار است که به داستان سیر پرندگان در طلب سیمرغ می پردازد. در میان داستان پرندگان عطار آن طور که شیوه ی اوست حکایات شیرین بسیاری از عرفا و بزرگان را چاشنی سفر پرندگان می کند. تا به حال تصحیحات زیادی ازمنطق الطیر عطار چاپ شده است. اما بهترین این تصحیح ها حقا از آن دکتر شفیعی کدکنی است. محمدرضا شفیعی کدکنی این کتاب را با مقدمه ای مفصل و حواشی بسیار چاپ کرده است. مقدمه ی بلند او اولا به زندگی و آثار عطار نیشابوری می پردازد و بهترین زندگی نامه را از او ارایه می دهد. سپس داستان منطق الطیر و معنای نهفته در پشت یک یک پرندگان را در مقدمه ی خود می آورد. به علاوه تمامی عبارات سخت متن منطق الطیر نیز در تعلیقات کتاب معنا می شود و از این رهگذر کتابی کامل را برای خوانند به ارمغان می آورد.

5-    اگر خواستید این کتاب را بخوانید یا بخرید حتما تصحیح شفیعی کدکنی را که انتشارات سخن چاپ کرده تهیه کنید و از این راه به خواندن منطقی  بپردازید که جان انسان را جلا می دهد: منطق پرندگان