داستان از آن جا شروع شد که یکی از دوستان (ایمان تاجی که زین پس ایمان خوانده می شود) کتابی با موضوع فلسفی به نام الفبای فلسفه را معرفی کرد. حسین سعیدی (= حسین) در پایان این معرفی نوشت:

-         ممنون از این معرفی دقیق و خوشمزه

البته فک میکنم برای ورود به شهر مباحث عقلانی ابتدا باید از سر در منطق گذشت

و ایمان در پاسخ گفت:

همون طور که گفتم جنس مباحثات در فلسفه ی جدید با نوع مطالب در فلسفه ی قدیم متفاوته. بله در گذشته و برای فهم فلسفه ی ارسطویی باید منطق ارسطویی خونده میشد و البته باید به فیزیک ارسطویی هم اعتقاد داشت. اما مسائلی که مثلا در فلسفه ی هنر یا فلسفه ی ذهن مطرح هست فکر نمیکنم اصلا نیازی به خوندن منطق به اون معنای ارسطوییش رو داشته باشه.

این بگو و مگو عاملی شد برای شروع دعوایی تاریخی (دوستان دیگری که گَرد دوا به آن ها نیز رسید مطالبی را گفتند که به نام آن ها در متن می آید. نویسنده ی هر مطلبی نیز در ابتدای آن خواهد آمد) 


ادامه مطلب... (فلش قرمز زیر تاریخ)

حسین:

منطق؛ آنتی ویروس اندیشه

منطق روش صحیح فکر کردن است. از این رو نه برای مباحث عقلانی که برای درست اندیشیدن در هر حوزه ای ابتدا باید به اصول منطق مجهز شد. به همین دلیل است که طلاب در ابتدای ورود به حوزه منطق می خوانند و جالب است که در نظام آموزشی رژیم پهلوی و نیز در ابتدای انقلاب درس منطق جزو دروس دوره دبیرستان بود!

اندیشه سیستم عامل آدمی است و ویروس این نرم افزار مغالطه است. شکی نیست که برای محافظت از این سیستم عامل باید آنتی ویروس منطق را نصب کرد.

ایمان:

متاسفانه این نگرش اشتباهی است که در جامعه ساری و جاری شده که منطق ارسطویی به همین صورتی که هست تنها روش درست اندیشیدن است و هر کسی در ابتدای ورود به حوزه ی تعقل نیاز به یاد گرفتن آن را دارد. مشکل از اینجا آغاز می شود که خود این منطق که به زعم شما آنتی ویروس اندیشه است بر پیش فرض هایی (یعضا ویروسی) استوار است که با تغییر این پیش فرض ها و مبادی منطق های جدید و روش های استدلالی جدیدی پدید می اید (کما این که به وجود آمده است) که گاهی اوقات با اصول قدیمی تعارض هم دارد! نکته ی آخر اینکه منطق ارسطویی، فلسفه ی او و فیزیک او همگی اجزایی به هم پیوسته و زنجیروارند و این که کسی بگوید که فرضا منطقش صحیح است و روش صحیح تفکر را می گوید اما فیزیک ارسطویی با پیدایش علوم جدید عوض شده حرفی متناقض نماست. اگر براساس پارادایم های علمی امروزه نگاه کنیم منطق ارسطویی از برخی جهات نه تنها آنتی ویروس اندیشه اسا بلکه خود ویروسی است که امکان دارد تفکر را مسموم کند!

حسین:

عنوان - علمای مشهد، انیشتین، منطق و سلطان جنگل!!

سرنوشت - هر چیز را باید تا حد امکان ساده کرد اما نه ساده تر از آن !!! آلبرت انیشتین

شاید در یک دسته بندی کلی بتوان داده های موجود در دنیای علم را به سه دسته تقسیم کرد: علوم کلی، علوم پایه و علوم جزئی. قصد آن را ندارم که درازه گویی کنم و هر کدام از این دسته ها را تبیین کنم اما آنچه در هر سه گروه مشترک است آن است که شاخه های علم به شدت رشد کرده و متراکم شده و برای وقوف بر هر شاخه ای از شاخه های این درخت تنومند باید سال های سال مطالعه و تحقیق کرد و صرف خواندن یک کتاب و دو کتاب و ده کتاب نمی توان نظریه داد.

برای پنهان کردن اشیا با ارزش دو راه وجود دارد. اولین و نزدیک ترین راه پنهان کردن آن متاع است اما روش هوشمندانه آن است که آن کالا را در جایی که انباشته است از کالاهای تقلبی مشابه، نگهداری کنیم. این زمانه را عصر انفجار اطلاعات نامیده اند که البته همین محمل بهترین مکان برای پنهان کردن اطلاعات اصیل است.

منطق به معنای اصولی برای درست اندیشیدن اگرچه منسوب به ارسطوست اما مسبوق بر اوست. آدمی این اصول را برای آن که در دام مغالطه، سفسطه و ... نیفتد انتزاع کرده است. مخصوصا واژه انتزاع را بکار بردم تا تاکیدی باشد بر آن که این اصول قرادادی نیستند بلکه حقیقتا وجود دارند و انسان آن ها را کشف کرده است. این پایه های عقلی آنچنان استوارند که تمام کتب حکمی اسلامی از شفای ابن سینا تا توحید آیت الله جوادی برمبنای این اصول نگاشته شده اند.

چهارم - حضرت تاجی فرموده بودند: " منطق ارسطویی، فلسفه ی او و فیزیک او همگی اجزایی به هم پیوسته و زنجیروارند و این که کسی بگوید که فرضا منطقش صحیح است و روش صحیح تفکر را می گوید اما فیزیک ارسطویی با پیدایش علوم جدید عوض شده حرفی متناقض نماست." البته معنای واژه فیزیک در زمان ارسطو و زمان ما بسیار متفاوت است. چنان که رساله فیزیک ارسطو در تبیین فلسفه است. اما اگر منظور حضرت تاجی از فیزیک همان علم توضیح کارکرد طبیعت است با استعانت از مثال خلف باید گفت(!): آیا علامه طباطبایی که مبنای منطقی داشت هنوز اعتقاد داشت که زمین مرکز عالم است؟!

پنجم - اگر فرض کنیم تمام فیلسوفان مسلمان از ابن سینا گرفته تا سهروردی، علامه حلی، علامه جعفری و ... همه و همه اشتباه کرده اند، باز هم نباید فردی غیر متخصص وارد حوزه ای تخصصی شده و تازه فتوا هم بدهد چونان که امام صادق فرمودند: از فتوا دادن آن چنان فرار کن که از شیر فرار می‌کنی. آنچه به تقوا نزدیک تر است آن است که مشارب مختلف را فقط و فقط بهم معرفی کنیم.

نتیجه اخلاقی - با این اوصاف و با تکیه بر این اطلاعات پراکنده، من که جرات نمی کنم به این سادگی بگویم منطق خود یک ویروس است، البته کلاً علمای مشهد خیلی زود به درجه اجتهاد میرسند !!!

ته دیگ زعفرانی - نقل است که از علامه طباطبایی پرسیدند چه وقت حکمت (فلسفه) بخوانیم و ایشان فرمودند هر وقت منطقی شُدید و در شرح این سخن علامه، حضرت آقای جوادی فرموده اند باید منطق ملکه شما بشود یعنی هر سال یک بار منطق را دوره کنید.

ته دیگ روغنی در آخر باید از ایمان عزیز تشکر کنم که با پیگیری این بحث مرا وادار کرد که برای یک بار هم که شده کتاب کبری فی المنطق و شرحش را بخوانم.

ایمان:

فقر نگاه تاریخی یا چه طور ردای طاووس را بر تن کلاغ نکنیم!

توضیح- از آنجا که به حکم منطق قصد نداشتم این بحث از حالت استدلالی به جدل بدل شود از پاسخ جمله به جمله حذر کردم و مطلب را کمی عمیق تر و پایه ای تر می نویسم تا بلکه بیشتر مثمر ثمر باشد. ان شاالله (البته آنچه آمده صورت استدلال نیست بلکه بیشتر نتیجه ی آن است. برای آوردن صورت آن ها باید یک کتاب نوشت که البته نوشته شده است . . .).

1-    تاریخ، علمی است که تا چندی پیش علی رغم حضور موضوعش در همه جا تصورش در ذهن دانشمندان آن طور که باید و شاید شکل نگرفته بود و در نتیجه تصدیقاتی  را نیز به دنبال نداشته است. از زمانی که غربیان نگاه سیستماتیک به تاریخ و جامعه را به ما آموختند (و ما به خاطر تابوهای موجود در جامعه هنوز یاد نگرفته ایم یا نخواسته ایم از آن ها استفاده کنیم) افق های دیگری از علوم در معرفت بشری ظهور و بروز پیدا کرد.

2-    نگاه سیستماتیک به تاریخ علم به ما نشان داده است که جنس علوم در قدیم با جنس آن ها در روزگار امروزی متفاوت است. در قدیم دانشمندان بیشتر به دنبال علت فاعلی در علوم بودند و توجهی نداشتند که فرضا فلان رخداد طبیعی چگونه اتفاق افتاده. از این رو به روابط میان پدیده ها وقعی نمی نهادند و هر اتفاقی را به ذات آن پدیده نسبت می دادند (مثلا هر شیئی به طور طبیعی میل دارد به سمت زمین بیاید). اما علوم جدید نگاهی برون گرا دارند و علاقمندند که روابطی را کشف کنند (یا ببافند!) و چگونگی رخدادها را تحلیل کنند و از همه مهم تر، آن اتفاقات را به بند ریاضیات بکشند (به همین دلیل است که فیزیک ارسطویی شکلی فلسفی دارد و هیچ شباهتی میان آن فیزیک و فیزیکِ ریاضی وار امروزی نیست).

یکی دیگر از تفاوت های علوم قدیم و جدید پرادعا بودن علوم قدیم و بی ادعایی علوم جدید است. علوم قدیم (منظور قبل از رنسانس است) بسیار گنده گویی می کردند چرا که نیاز بود این کار را بکنند. دانشمندان خیال می کردند که باید بتوانند همه چیز را توجیه و تفسیر کنند و در نتیجه از ادعاهای گزاف نیز ابا نداشتند به خصوص اینکه انتقاد و نقد نیز کمتر انجام می شد یا اگر بود در دایره ی همان علوم. برای مثال فلسفه از توانایی "تفسیر جهان و یافتن ماهیت دنیا" حرف می زد و منطق از "تنها راه درست اندیشیدن" سخن می گفت. امروزه، هم عیار فلسفه ی کاشفِ ماهیتِ طبیعت بی رونق شده است و هم بازار منطقِ تنها راهِ درستِ اندیشیدن بی سکه. با یافته های امروز، فلسفه ی قدیم در تحلیل ماهیت اندیشیدن بی دست و پاست چه برسد که زاده ی او، منطق، کوس تنها روش اندیشیدن صحیح را بزند.

نکته ی دیگری که از فرزندان خلف  نگاه تاریخی به علم است نشان می دهد که هیچ علمی بدون پیش فرض زاده نشده است. این ادعا که منطقِ صوری علمی است که کارش تصحیح خطاهای تفکر است یک عبارت متناقض نماست چرا که خودِ این منطق بر شالوده های تفکر فلسفی ارسطویی شکل گرفته. حال که فلسفه ی ارسطویی به طور کل متحول شده است چگونه می توان آن فرزند خلفِ فلسفه ی ارسطویی را برداشت و گفت که این فرزندِ بالغ شده اصلا هیچ ارتباطی به پدر ندارد و هنوز کارکرد خود را دارد، غافل از اینکه نه تنها به مدد روش های جدید یافتن DNA می توان به کذب آن مدعا رسید بلکه متاسفانه چهره و وجنات ظاهری او هم خیلی شبیه به پدر است. علمی که خود مسبوق و مصبوغ به علم دیگری است که خطاهای آن علم اولیه مشخص شده است چه گونه می تواند امروز ادعای تصحیح اندیشه کند؟ 

3-    آنچه که ما باید بدانیم و یاد بگیریم آن است که هر علمی حد و اندازه ی خودش را رعایت کند و ردایی فربه تر از حد خود به تن نکند. منطقِ صوری اگر بتواند کاری هم انجام دهد و اگر بخواهد در میدان علوم جدید ذره ای گام بردارد باید پیراسته شود و دم از ادعای بزرگِ روشِ صحیحِ درست اندیشیدن بردارد. تحقیقات ذهن شناسان و زبان شناسان و عصب شناسان و فیلسوفان ذهن و زبان و علم نشان می دهد که امروزه هیچ علمی نمی تواند ادعا کند که تنها روش صحیح این است یا آن، چرا که ساحت اندیشه فراخ تر و پهناورتر از آن است که بتوان تصور کرد (چه رسد به تصدیق!!). (در اینجا اولین جدل مخالفان آن است که پس خود شما هم نمی توانید ادعا کنید روش درست این است. بله ما (یعنی آن ها) هم  ادعایی نداریم (-ند). من هم نمیگویم منطق ارسطویی غلط است می گویم با پارادایم های امروزی نمی خواند اگر کسی بخواهد با همان فلسفه و فیزیک ارسطویی جهان را تحلیل کند البته که آن منطق درست است) منطق قدیم اگرهم بتواند کاری در راستای چیدن صحیح برخی گزاره ها انجام دهد باید پیراسته گردد و از بسیاری پیش فرض های فلسفی قدیم عاری گردد (که البته امکان پذیر نیست).

4-    فرانسیس بِیکِن که یکی از بزرگترین پایه گذاران علوم جدید است زمانی که علوم قدیم را ذبح می کرد خوب می دانست که ضربه ی کاری را به کجا بزند و خون جوشان آن علوم را که همانا منطق آن باشد چه طور به زمین بریزد. از میان این همه میراث علوم قدیم او یک کتاب را نشانه رفت و کتاب "ارغنون" ارسطو را در هم شکست و "ارغنون نو" را نگاشت. او به نیکی دریافته بود که بالا بردن بنای علوم جدید بر پی منطق قدیم امکان پذیر نیست و عالمی دیگر بباید ساخت وز نو منطقی! (لام عالم را هم می توان با فتحه خواند و هم کسره). دلیل این مسئله جز آن نبود که پیش فرض های آن علم با پیش فرض های علوم جدید نمی خواند. آن منطق در دنیای خودش صادق بود و می توانست موجب تصحیح اندیشه گردد اما در دنیای جدید نه تنها مصحح اندیشه نبود بلکه گاه رهزن اندیشه هم لقب می گرفت. بر این اساس بسیاری از اصول قراردادی منطق صوری در هم شکست و اصول قراردادی دیگری جایگزین آن شد. (ناگفته نماند که میراث دارانِ بیکن نیز به علت انجام انقلاب که خاصیت هر انقلابی است- برای مدت ها به خود مغرور بودند و خیال می کردند که این علوم تجربی قادر به تفسیر و تحلیل جهان هستند . . . اما دیری نگذشت که این علوم هم سر جای خودشان نشستند، فلسفه هم در غرب از ادعای بزرگ قدیم خود دست برداشت و بیشتر محدود به فلسفه های مضاف شده).

5-    شکسته شدن منطق قدیم بدان معنا نیست که تمامی گزاره های آن نیز نابود شده و هیچ چیزش به درد نمی خورد، امکان دارد کسی که امروزه فرضا منطق ریاضی می خواند به شباهت برخی از گزاره های آن با گزاره های منطق صوری ارسطویی پی ببرد. بله در گذشته هم آب همان آبی بوده است که الان هست اما آن آب در نگاه قدما یکی از اصول چهارگانه ی سازنده ی جهان بوده است اما این آب و در نگاه امروزی چیزی نیست جز حاصل پیوند میمون و مبارک جناب اکسیژن و سرکار هیدروژن. 

6-     آنچه گفتم نه فتوای من است که فتوای علوم جدید است  و من هنوز مجتهد نشدم و طلبه ای بیش نیستم. اما انتقادی بر مجتهدان این عرصه دارم. یکی دیگر از تفاوت های علوم قدیم و جدید آن است که علوم قدیم "مجتمع" بودند. فرض بفرمایید دانش هیئت دست فلان عالمی بود که در فلان شهر زندگی می کرد و کتاب های آن حرفه هم در همه جا نبودند و برای متبحر شدن در آن رشته  دانشجو باید سفر می کرد و نزد آن فرد درس می خواند یا در فلان کتابخانه ها به دنبال کتاب های مربوط می گشت بلکه بتواند دانشی کسب کند. اما به اصطلاح من امروزه دانش، "پخش" شده است. نتیجه ی این پخش شدن دانش دو چیز است: اولا دیگر، بزرگان و اعجوبه ها (نظیر این سینا و ابن خلدون و گالیله و انیشتین و . . . ) کمتر ظهور می کنند و همچنین امکان فراگیری بسیاری از علوم برای همگان میسر است. از این رو شاید فردی در برخی علوم تحصیلاتی نداشته باشد اما اندک دانشی کسب کرده باشد. ضمن اینکه باب سوال و همچنین انتقاد بر همگان باز است. یکی از انواع مغالطاتی که برخی مجتهدان فلسفه دچار شده اند مغالطه ی "تو نمیدانی" است  و بسیاری را به دلیل آن که فلان کتاب ها را نخوانده یا مثل او چند سالی گرد فلسفه را بر جبین خود ننشانده متهم می کنند که نمیفهمی ما چه میگوییم چون نمی دانی و اگر فلان کتاب ها را بخوانی میفهمی. در بسیاری از این موارد موضوع شخص است و مفاهیم مبرهن . . . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

امین حق پرست:

یکی دیگر از علومی که کارکردی مثل منطق داشت علم "نحو" است که انسان را به درست سخن گفتن رهنمون می کرد. و یا چنین آرزویی داشت. با عوض شدن نگاه ها شالوده نحو قدیم از هم پاشید و امروز انواع مکاتب نحوی پدید آمده که بر پایه نظریات زبان شناسی است. نحو قدیم "تجویزی" بود. یعنی تجویز می کرد چه درسته و چه نادرست. نحو امروز "توصیفی " است. یعنی فقط به توصیف زبان می پردازد. جالبه بر خلاف نحو قدیم که نقش یک معلم غلط گیر رو بازی می کرد نحو امروز به دنبال سیستمی است که با کمک آن بتواند خطای ماشین ترجمه را به حداقل برساند. متاسفانه نحو در زبان فارسی بسیار فقیره. در عربی که افقره و هنوز پای نظریات زبان شناسی به این حوزه وارد نشده.

ایمان:

یکی دیگر از تفاوت های علوم قدیم و جدید که آن را فراموش کردم بگویم. دستوری بودن علوم قدیم و توصیفی بودن علوم جدید است. ممنون

حسن سلمانی:

من در هر دو‌گروه خواننده و‌ ناظر نظرات دوستان بودم...و ترجیح میدادم از نظرات دوستان بهره ببرم تا اظهار نظر بکنم...

اما به نظرم برای اظهار نظرهایی این چنین درباره ی منطق ارسطویی و یا مقایسه فلسفه قدیم با فلسفه جدید لازمه دوستان منطق ارسطویی و‌فلسفه خونده باشند...

از برخی نظرات مشخصه که این اتفاق نیفتاده...

با عرض معذرت

ایمان:

شما هم اگر مطلبی دارین بگین تا ما یاد بگیریم و بحث هم غنی تر بشه

حسن سلمانی:

این فضا( تلگرام) برای چنین بحثی واقعا محدود و‌محدودکننده است.

من به دانش و مطالعه ی همه ی دوستانم واقعا احترام میذارم و‌از داشتن چنین دوستانی افتخار میکنم.ولی واقعیتش اینه که گروه بحث کتاب صرفا میتونه درباره کتاب بماهو کتاب بحث کنه و‌نیز پیرامون برخی مطالب علمی....این‌موضوع بسیار مناقشه انگیز که حسین آقا و‌ آقا ایمان عزیزمون به بحث گذاشتند با تایپ انگشتی و از طریق موبایل حقش ادا نمیشه...حداقل من که کم میارم...

جلسات حضوری متعدد می طلبه‌‌.‌‌‌...

امااز حق نگذرم بحث های دوستان برایم شیرین و لذت بخش بود

حسین:

بیا به باران تکیه کن

 یا

نه هر که آینه سازد، سکندری داند...

یا

 چطور سیاه لشکر نباشیم؟!

از آنجا که موضوعات بحث تازه در گذشته(!) متراکم و مطوّل شده و هر شاخه ای از این بحث سر از باغی در آورده، بر آن شدم که با طرح دو سوال در باب موضوع مورد نظر، بحث را هرس کنم:

سوال اول آیا لازم است قبل از شروع یک بحث فلسفی، منطق بخوانیم؟

سوال دوم آیا منطق ارسطویی درست است؟

جواب اول برای ورود به مباحث عقلانی ابتدا باید روشن کرد چه گزاره هایی درست و چه گزاره هایی نادرست است؛ به عبارت دیگر باید اصولی را انتزاع کرد و با استفاده از شاغول این اصول، راستی و کژی نظریه ها را سنجید به عبارت دیگرتر(!) باید ابزارهایی را از طبیعت اخذ کنید و با آن ها پیچ استدلال هایتان را سفت کنید. حال مثلا اگر نتوانستید با هیچ کدام از آچارهایتان پیچی را سفت کنید نتیجه می گیرید که آن پیچ یا هرز شده یا گلش خراب شده یا ... و در هر صورت میندازیدش دور!! این که چه منطق، اصول و یا ابزاری را صحیح می دانید بحث دیگری است، موضوع ثابت و مشترک این است که ابتدا باید چارچوب فکریتان را مشخص کنید.

جواب دوم الف - پاسخ این سوال همان طور که آقای سلمانی هم فرمودند بسیار مناقشه برانگیز است...

بگذارید برای آنکه دل جناب تاجی را بدست آوریم، جواب این سوال را با یک نگاه تاریخی شیک و مجلسی (!) شروع کنیم....

کی از بلاهایی که بر سر غرب فرود آمد این بود که فیزیک دانان و ریاضیدانانش، فیلسوف شدند. این شد که حکمت و فلسفه در غرب تا سر حد ریاضیات و فیزیک نزول کرد. در اسلام این قضیه برعکس بود. یعنی مثلا ابن سینا بیش و پیش از آن که ریاضیدان یا طبیب باشد، حکیم بود؛ قافله غافل غرب دیگر برای اثبات موضوعی نیاز نمی دید که استدلال بیاورد بلکه مشاهدات مکرر تجربی را برای اثبات گزاره ای کافی می دانست. این نوع نگاه، همه چیز را آسان کرد و مهارهای استدلال علمی را از پای گزاره ها گشود. بدین ترتیب پدیده ها صرف تکرار چندباره، قانون میشدند. همان طور که می دانید فلسفه نگاه شما را به خدا، خود و جهان تعیین می کند بنابراین با تغییر فلسفه، همه چیز از جمله علوم پایین دستی نیز تغییر می یابد. بنابراین همین نگاه به علوم دیگر نیز سرایت کرد.

کی از عواید این دیدگاه، تسریع پیشرفت علم بدلیل امکان تجربه عملی نظریات در عالم واقع بود ( در تفلسف اسلامی اگر گزاره ای اثبات نمی شد، امکان بروز در جامعه را نداشت) اما این رشد علمی به بهایی گزاف بدست آمد. میخواهم این قسمت را با مثالی شرح دهم، فرض کنید یک روانشناس برای تدوین یک نظریه بجای تکیه بر استدلال علمی، صرفا به مشاهدات و آزمایشاتش بر عده محدودی از افراد تکیه کند، اصلا بعید نیست که با عوض شدن شرایط آزمایش، این نظریه تو زرد از آب در بیاید! حال فرض کنید نظریات غلطی در حوزه های روانشناسی و جامعه شناسی در جامعه اجرا شود؛ اقلش این است که یک نسل را نابود خواهد کرد چنان که چنین کرد!!

خب، اگر بخواهم جمع بندی کنم، باید بگویم هنگامی که شما استدلال به سبک منطق صوری را کنار می گذارید و مثلا از جزء به کل می رسید، اگرچه کارتان راه میفتد، اما بسیار محتمل است که به فنا بروید!! فقط به عنوان یک مشت از این خروار کافیست نگاهی بیندازیم به سرگذشت رقت بار دیالکتیک مارکس، که اگرچه حالا دیگر هر ننه قمری، در ذمش سخنرانی ها خواهد کرد ولی تا همین سی-چهل سال پیش اگر کسی کوچکترین انتقادی را متوجه این نظریه میکرد زیر بار انواع توهین ها قرار میگرفت. بعید نیست که سیاه لشگرهای این جریان با خواندن یکی دو کتاب شاید هم فقط یکی دو مقاله کاسه داغ تر از آش شده بودند و چه دیر و چه دور و بعد از ریختن چه خون هایی و از دست دادن چه جان هایی متوجه کنه قضیه شدند.

پس از جنگ دوم جهانی ، یک سوم جمعیت زمین مارکسیست بودند، حسابش را بکنید .... یک سوم جمعیت کره زمین سیاه لشگر این جریان بودند.

جواب سوال دوم ب اما دلیل من برای پذیرش یا عدم پذیرش منطق، به هیچ عنوان مطالب مطروحه در بالا یا مطالبی از این دست نیست چرا که برای این مطلب جوابی هست و برای آن جواب جوابی دیگر و برای آن جوابِ جواب، جواب دیگری و برای جوابِ جوابِ جواب، جواب های دیگرتری و الخ..... بلکه دلیل من اصلی عقلانی است که از آفتاب هم روشن تر است که آفتاب آمد دلیل آفتاب. اصل عقلانی رجوع به متخصص. در اینجا باید سوالی را مطرح کنم. فرض کنید خدای ناکرده یکی از عزیزانتان نیاز به عمل جراحی مغز دارد، آیا منطقی است با خواندن چند کتاب در این حوزه بخواهید خود دست به تیغ بشوید؟ مطمئنا خیر. پس چه باید کرد؟ بی شک باید بدنبال حاذق ترین پزشک در این عرصه گشت.

اهمیت عقل و موضوعیت تفکر فردی بر هیچ کس پوشیده نیست، اما نکته مغفول این است که عقل برای استنتاج صحیح نیاز به ابزارهایی دارد که در مورد بحث جاری، این ابزار بدست نمی آید مگر با سال ها مطالعه و تحقیق و البته تفکر. چونان که در مورد سایر علوم نیز چنین است و بنابراین کاملا غیر معقول است که تا عقل بدین ابزار دست نیافته بخواهیم نظری عقلانی دهیم!! تا رسیدن بدین مرحله باید به متخصص رجوع کرد. چنان که اگر بیمار شویم گرد طبیب می گردیم و گر سوال شرعی داشته باشیم پی فقیه میرویم.

موضوعاتی از نظر جناب تاجی "مشخص و مبرهن است و فقط به شخص بستگی دارد" که سالها و بلکه قرن هاست محل مناقشه دانشمندان است. به واقع اگر این قضایا این چنین معلوم بود چنین عالمانی درکش نمی کردند؟!! این ادعا همان قدر جالب است که دانشجویی با خواندن یکی دو کتاب در مورد جراحی مغز بخواهد پروفسور سمیعی را راهنمایی بکند. بنابراین تعیین حقانیت مکتب تفکیک یا ارائه پیشنهادات اقتصادی با خواندن الحیات یا حکم به نادرستی منطق ارسطویی با تکیه بر این اطلاعات پراکنده قبل از این که عالمانه باشد عوامانه است. وه که چه زیبا گفت حضرت حافظ:

هزار نکته باریک تر ز مو این‌جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

"تیغ اوکام" می گوید: "ساده ترین توضیح احتمالا صحیح ترین توضیح است." اما تکمله انیشتین بر قانون مذکور این است که : "هرچیز را باید تا حد امکان ساده کرد اما نه ساده تر از آن!" ساده کردن و همه فهم کردن علم و دین خوب است اما ساده انگاشتن آن خیر. قرارم بر این نیست که بحث را سیاسی کنم اما پوپولیستی کردن علم و مخصوصا دین چنان که هر کسی در مورد هر موضوعی نظر دهد دشنه ای است که در این سال ها بسیار بر گرده مان فرود آمده...

مطمئنا شما هم مثل من در جمع های خانوادگی و دوستانه بارها و بارها شاهد بحث های سیاسی، دینی و گاه فلسفی بوده اید ولی احتمالا هیچ وقت ندیده اید که جمعی خانوادگی در مورد مکاتب مختلف پیوند کلیه و درستی و یا نادرستی هر کدام از آنها صحبت بکنند. اگر کسی هم در این مورد صحبت بکند تنها بدین بسنده خواهد کرد که فلان دکتر حاذق است و بهمان پزشک کارش را خوب بلد نیست. جای بسی تعجب است وقتی ما در مورد مسائلی که تنها در مورد دنیای افراد است این چنین محتاطانه عمل می کنیم، چرا در مورد موضوعاتی که با سرنوشت ابدی مان مرتبط است این قدر بی محابا نظر می دهیم.

تمّت

حامد:

بدلیل سوالات فراوانی که در خلال این بحث پیش آمد مجبور به کمی جستجو و مطالعه شدم که حاصلش چند گزاره است:

۱- منطق یا همان تلاش برای جلوگیری از خطای تفکر همان چیزیست که بشر در طول تاریخ بطور تکوینی و نا خودآگاه از آن استفاده می کرده. اکنون هم ما از این واژه استفاده میکنیم. وقتی میگویی فلانی انسان منطقی ای است قطعا منظورمان این نیست که منطق قدیم ارسطویی یا منطق جدید فرگه و راسل را قورت داده بلکه منظورمان اینست که کمتر اشتباه می کند.

۲- خطا در اندیشه چیزیست که همه ی ما خاطراتی را از آن داریم. از آنجا که اندیشه انسان تابعی از احساسات و محیط و ... است همواره ممکن است اشتباه کند پس ما نیازمند یک تفکر منطقی چه تکوینی و چه تشریعی هستیم.

۳- ارسطو با تدوین اصول درست اندیشیدن بنایی آنچنان محکم ساخت که نه تنها اندیشه بشر سالیان سال در آن زندگی کرد بلکه همین اندیشه بعدها برای اصلاح یا تخریب این بنا با مشکلات جدی مواجه شد بطوریکه نوابغ منطق مثل ابوعلی سینا متوجه شده بودند که این روش نقایصی دارد اما در بیان و اصلاح این نواقص با مشکل مواجه بودند.

۴- منطق ابزاریست ساخته ی بشر و در بهترین شکلش باز هم منبع خطاهای فراوانیست اگرچه شاید منطق ناقص داشتن بهتر از بی منطقی باشد.

۵- منطق جدید که راه هموارتری را برای انتقال و سنجش اندیشه فراهم می کند توسط یک ریاضیدان غربی به نام فرگه بنیانگذاری شده است.

ایمان تاجی:

ظاهرا هنوز مورد مدعا آن طور که باید و شاید جا نیفتاده. به حکم حضرت سلمانی از ادامه ی بحث معذورم. از مطالب استفاده کردم.