سوال: می خواهم مطلب خودم را پیرامون این سوال بنویسم: چه ویژگی و چه خاصیتی در مولوی (منظور آثار مولوی بالاخص مثنوی) است که مرا اینچنین مجذوب او کرده؟ (اگر مجذوب مولوی بودن در دوستان دیگر هم صدق می کند چه خوب می شود که آن ها هم به این سوال پاسخ دهند) می بینم جواب این سوال با مطالب سه بخش نخستین کتاب قمار عاشقانه قرابت دارد پس موضوع خوبی است برای نوشتن . . .

جواب: جوابم این است: بی پروایی و در بند نبودن مولوی. یادم می آید که در دوران دبیرستان یکی از سوالاتم این بود که چرا مولوی –این عارف بزرگ مسلمان- گاه از الفاظ رکیک و زشت در شعرهایش استفاده نموده (و آن را با حافظ مقایسه می کردم، ایضا عطار). امروز می دانم که این مسئله ناشی از همین بی پروایی اوست. او اصلا در بند گفتارش نیست و همین طور کردارش. مولوی در زمان حال زندگی می کند و اصلا پروای ماضی و مستقبل ندارد. مولوی فقط آنچه را که الان نیاز است انجام می دهد و به هیچ وجه نتیجه گرا نیست (شواهد شعری این مطلب در کتاب بسیار است) اصلا به این فکر نیست که چه خواهد شد . . . مولوی نماد بی تعلقی است و همین، دلیل تعلق خاطر من به اوست.

حرف دیگر- اما می خواهم حرف دیگری هم بزنم: مثنوی یا دیوان حافظ یا منطق الطیر یا . . . از نظر من (که در تکامل این نظر کتاب زبان شعر در نثر صوفیه ی شفیعی کدکنی بیشترین نقش را داشته است) همگی متنی هنری اند (و از این دیدگاه عرفان نیز خود نوعی هنر است) و شاید خود نویسندگان آن ها هم این نگاه را داشته اند. اما هنری اند یعنی چه؟ بگذارید کمی توضیح بدهم: چندی پیش به طور خیلی اتفاقی در حال عوض کردن کانال های تلویزین بودم (مردها اصولا به این کار علاقه ی خاصی دارند) برنامه ای آمد که در آن یک مجری جوان در مقابل بهروز افخمی نشسته بود و می خواست از او سوال بپرسد.

-         آقای افخمی شما در فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران چه دیدگاه جنسیتی را دنبال می کردید،  به دنبال چه تعریفی از مردگرایی و زن گرایی در جامعه بودید؟

-         من به دنبال هیچ تعریفی نبودم، داستانی درام در ذهنم بود و آن را به یک اثر هنری تبدیل کردم

-         به هر حال شما از آن هدفی داشتید؟ چه پیامی را می خواستید به بیننده منتقل کنید؟

-         هیچ هدفی نداشتم و هیچ پیامی را نمی خواستم منتقل کنم. صرفا داستانی درام را روایت کردم

کار بدانجا کشید که آن مجری جوان به افخمی گفت ما به هر حال به عنوان یک منتقد باید فیلم شما را بررسی کنیم و پیام های آن را دربیاویم. افخمی هم گفت شما کارتان را بکنید اما انتقادات شما هیچ ارزشی برای من و هم صنفانم ندارد (اینجا یاد مرد هزار چهره ی مدیری افتادم که در همچین برنامه ای در فیلمش به حالت عاقل اندر سفیه به منتقد مقبلش گفت: مگر منتقدی شغل است؟). این بگو مگو ادامه یافت و مجری جوان همچنان اصرار می کرد و افخمی انکار. افخمی حرفش این بود که هنر انتقادپذیر نیست. اتنقادناپذیری هنر حرف بزرگی است اما از جنبه های بسیاری صحیح است و من با آن موافقم. هنرمند خواسته ی درونی و غلیان ذهنی خود را به زبانی هنری بیان می کند. حال این را ببرید به ذهن تندرو و تازه و خلاق و پر از جوشش مولوی تسری بدهید (در این حالت منتقدان آن آثار هم حتما آن مجری جوان خواهند بود). مولوی در مثنوی و غزلیات خود جوشش عشقش را بیان می کند و هدفش همین است و فقط همین. به هیچ چیز دیگر نمی اندیشد.

بی غرض نبود به گردش در جهان/ غیر جسم و غیر جان عاشقان

جسم و جان عاشقان بی غرض است. بی هدف است. معلق است. پرواز میکند.

به این قسمت از کتاب نیز توجه کنید:

"به غیر از عاشق، که همه ی وجودش معطوف به معشوق است، شاعران و هنرمندان واقعی هم، که اهل ابداع و خلاقیت راستین هستند، هیچ گونه غرضی در کارشان نیست و هیچ غرضی خلاقیت آن ها را در بند نمی نهد" یعنی فقط در بند حالند و کار خوشان را می کنند!

حکایت انتهایی: در پایان این حکایت ابوسعید ابوالخیر در اسرارالتوحید را نیز با این دیدگاه بخوانید:

"روزی شیخ بوسعید در نشابور باجمع یاران به جایی می رفت. به در کلیسایی رسیدند اتفاق را روز یکشنبه بود و ترسایان در کلیسا جمع بودند خبر به شیخ آوردند که ترسایان می خواهند ترا ببینند شیخ پای بگردانید و به درون کلیسا رفت. ترسایان فراوان شیخ را خدمت کردند و بسیار بگریستند و تضرع کردند و حالتها پیش آمد. مقریان همراه شیخ قرآن خواندند و آن جماعت ترسایان نعره ها زدند و زاری کردند و همه جمع را حالتها پدید آمد. چون به جای آمدند شیخ برخاست و بیرون آمد. یکی از مریدان گفت :"اگر شیخ اشارت می کرد همه زنارها باز می کردند، شیخ گفت: ماشان ورنبسته بودیم تا باز گشاییم".

فکر نمیکنم هیچ مسلمان عاقبت اندیشی همچین فرصتی را غنمیمت نشمارد تا همه ی مسیحیان را یک دفعگی و با یک اشارت مسلمان کند و سعادت آخرت را نصیب خود گرداند.

حرف آخر: ساحت عشق ساحتی هنری است و عرفا -بی اختیار- هنرمندان راستین این قلمروند و هنر خود را بی غرض بر دیگران عرضه می کنند. و از این منظر مولوی  و زبال توسن آسای او سرخیل  انسان هایی است که به هنر عاشقی مجهز بودند.