پیشنهاد کتاب پارسی

۸۴ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

تماماً مخصوص

معروفی نویسنده ی به شدت قدَری است. طوری کلمات را کنار هم می چیند، طوری آینده را در دل حال و گذشته را به صورت ذراتی معلق، در همه فضای داستان می پراکَند، که ناخودآگاه کتاب را می بندی، نفسی تازه می کنی و در دلت به او" دمت گرم" ی می گویی.

معروفی در کنار  شیوه ی جالب و دلنشین روایت داستان هایش که همیشه بخش هایی از خودش را در درونشان جا گذاشته است، یا داستان هایی که بخش هایی از خود او هستند، طبق معمول مهارتش را هم به رخ می کشد.

تماماً مخصوص بخشی از زندگی فردی است به نام عباس، که در اوایل دهه هفتاد به آلمان پناهنده می شود و حال در جدالی نفس گیر و جذاب با خود، اطرافیان، گذشته، سفری ناخواسته و در کل شرایطی تماماً مخصوص به سر می برد.

 

- تقدیر مثل گلوله همیشه در راه است، گاه پنج دقیقه دیر می رسی گاهی زود، مسیر زندگی ات عوض می شود. می توانستی مرده باشی، و هنوز زنده ای. (صفحه 23)

- همیشه می خواستم بدانم که مرز احساس و منطق کجا تعیین می شود. در آلمان فهمیدم که مرز احساس و منطق در فرهنگ تعیین می شود، در درازای تاریخ. آلمانی ها کانت دارند و ما حافظ. (صفحه 93)

- دنیا پر از آدم هایی است که همدیگر را گم کرده اند. (صفحه 97)

- تاریخ مثل یک صفحه ی کاغذ است که ما روی پهنه اش زندگی می کنیم و درد می کشیم، دردی به پهنای کاغذ. و وقتی گذشتیم در پرونده ی تاریخ به شکل خطی دیده می شویم. همان خط لبه ی کاغذ. گاهی هم اصلا دیده نمی شویم. (صفحه 106)

- خیلی ها فکر می کنند سلامتی بزرگ ترین نعمت است، ولی سخت در اشتباه اند. وقتی سالم باشی و در تنهایی پرپر بزنی، آنی مرض می گیری، بدترین نحوست ها می آید سراغت، غم از در و دیوارت می بارد، کپک می زنی. کاش مریض باشی ولی تنها نباشی. (صفحه 159)

- "اردو اصلا کجا هست؟"

"رامسر"

"توی این هوا و رامسر؟ اگر نروی چطور می شود؟"

"هیچ"

"پس نرو." و نگاهم کرد: "سفر به ما نیامده." و پای چرخ خیاطی بی حرکت و ساکت ماند تا بشنود که می گویم چشم، نمی روم. و من نرفتم. ماندم.

چشم های مامان درخشید. گفت: " این که می خواهم بمانی، فقط از ترس تنهایی است. وقتی نباشی تمام عید من می شود تنهایی." و باز پا زد: "در و دیوار شاخم می زند. روزم هزار سال می شود. من که جز تو کسی را ندارم." (صفحه 160)

- فهمیدم زمانی که تحمل فرهنگ همدیگر را نداریم، حرفی هم نداریم. فرهنگ زبان نمی طلبد، باید دل گرو گذاشت. گاهی پوشش ها و روکش ها نمایشی است برای نگه داشتن مرزها. آدم ها را نمی شود به صرف زبان و فرهنگ از هم سوا کرد، در جنگ ها و مصیبت ها که همه نیازمند و یکسان می شوند، فرهنگ بشری با زبان انسان اولیه به همه چیز فرمان می راند، آن وقت زمان تفاهم است و نقاب ها فرو می افتد. (صفحه 222)

- از هزار تا آدم یک رفیق سوا کن، از آن یکی هم بترس. (صفحه 228)

- چه جوری عواطف و خاطرات را قورت دادی؟ هسته آلبالو که نبود! (صفحه 239)

- عشق یعنی چی؟ یعنی تپش های بی دلیل قلب؟ یعنی نگاهی که روی اجزای صورتت می چرخد و بعد دیگر نیست؟ یعنی دیر جنبیدن و حسرتی که می ماند؟ شاید هم یعنی درد کشیدن و فشرده شدن دل که آدم هستی اش بیاید پشت چشم هاش. (صفحه 270)

- زندگی یعنی سیرک، بچه شیرهای کوچولو که شلاق بر تن شان می چسبد تا به حلقه ی آتش نگاه کنند، تکه ای گوشت نیم پز آبدار، یک شلاق، حلقه ی آتش، مربی، گوشت، شلاق، نگاه، مربی، شلاق، اشک، و بعد اراده ی پریدن. بچه شیرها زود یاد می گیرند که از حلقه ی آتش بگذرند، روزی می رسد به زودی که شلاق بر تن شان فرود نمی آید، ولی حرکت شلاق در هوا و ترکیدنش بر زمین همه ی درد کودکی را باز می گرداند تا شیر خسته از حلقه بگذرد که شب بتواند تنهایی اش را مرور کند. زن ها این جوری مادر می شوند، مردا این جوری پا به میدان مبارزه می گذارند، و بعد اشاره ی یک شلاق کافی است که هرکس با پیشداوری خود زندگی را تعریف کند. (صفحه 287)

- سفر یعنی دور شدن از یکنواختی. وسعت دید نسبت مستقیم دارد به بعد مسافت؛ هرچه دورتر، وسعت دید بیشتر. و من این را پیش از سفر نمی دانستم. سفر یعنی اینکه وقتی صبح از خواب بیدار شدی تعجب کنی، و از خودت بپرسی من این جا چه می کنم؟ (صفحه 306)

- عشق لحظه ی کشف دارد. نمی شود فراموشش کرد. حتی اگر آن عشق تمام شده باشد، از یادآوری لحظه ی کشفش مثل زخم تازه خون می آید. تا یادش می افتی مثل اینکه همان موقع با کارد زده ای توی قلبت. (صفحه 324)

 

* برای حل کردن ابهامات موجود در ذهنم در مورد این کتاب که برای بار دوم می خواندم، نیاز به بحث است. یک بحث طولانی برای پی بردن به همه ابعاد و یافتن جوابی برای علامت سوال های شناور.

** انگار که معروفی مهمان ناخوانده ی تعطیلات نوروز من است. سال گذشته، سال بلوا را همراه خود آورده بود...


عنوان: تماماً مخصوص

نویسنده: عباس معروفی

نشر: گردون - برلین

تعداد صفحات: 396

سال نشر:چاپ اول 1388 - چاپ دوم 1389

تماما مخصوص
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

لذتی که حرفش بود

یادم هست قدیم ترها یکی از جرائم ما بچه ها جدا کردن آجیل بود! صحنه جرم به این شکل بود که ظرفی پر از آجیل درهم قرار داشت که شامل پسته، بادام و کلی آجیل وقت تلف کن مثل تخمه ژاپنی و آفتاب گردان و غیره داخلش بود. جرم هم از این قرار بود که ما بچه ها زیاد علاقه ای به اون قسمت های وقت گیرش نداشتیم و فقط پسته و بادام رو جدا می کردیم و می خوردیم. این حرکت اگر در خانه انجام می شد با تذکر "جدا نکن بچه" غالبا ختم می شد اما در مهمانی ها این تذکر با کمی چشم غره منتقل می شد. یادش بخیر...

- این بار واقعا پیمان هوشمند زاده نه فیلسوف است و نه روانشناس. یک عکاس است که خوب فکر و تحلیل می کند، چشمان او بجای لنز دوربین ایفای نقش می کنند و لحظات قابل توجهی را ثبت و توصیف می کنند.

- کتاب "لذتی که حرفش بود" 6 آلبوم کتبی در موضوعات مختلف است. هر آلبوم که نام تک نگاری بر آنها گذاشته شده است مجموعه ای از توصیف ها و تحلیل ها حول موضوع واحدی هستند و اگرچه موضوع ها یکسانند اما اتصال کلامی میان آنها کمتر وجود دارد.

- لذتی که حرفش بود لحظات جذابی از واگویه های یک عکاس از آنچه می بیند فراهم می کند و برای من که ته علاقه ای به عکاسی داشتم لذت خواندن را دو چندان کرد.حین مطالعه کتاب به یاد آن ظرف آجیل افتادم و آن تذکر جدا نکن بچه!

- این کتاب را نشر چشمه با قیمت 7 هزار تومان چاپ کرده است.


-

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حامد نصرتی

جستارهایی در باب عشق

-معرفی من قرار بود با این جملات آغاز بشه:

"آلن دوباتن نه فیلسوف است و نه روانشناس، یک آرشیتکت است که بسیار فکر و تحلیل می کند".

- چندهفته پیش حین کتابگردی به کتابی برخوردم که جلدش آشنا بود. به یاد نمی آوردم که کتاب را کجا دیده ام. چند سطری از اواسط کتاب را خواندم و به نظرم بد نیامد اما از آنجا که چند کتابی در دست داشتم یک سلسله محاسبات پیچیده از قیمت کتابهای فعلی باضافه قیمت کتاب مذبور منهای موجودی احتمالی کارت ضربدر ضریب بحران آخر برج که البته در کسری از ثانیه از ذهن من گذشت منجر به این شد که مصلحت را در آن ببینم که خرید این کتاب را به زمان دیگه ای موکول کنم.

_ گذشت و گذشت تا پنجشنبه گذشته از کنار کتابفروشی بزرگی رد شدم که ظاهرا تازه افتتاح شده بود. به مناسبت خبر خوب افتتاح یک کتابفروشی آنهم در نقطه ای که قطعا چند ده میلیون اجاره مکانش هست تصمیم گرفتم خودم رو به چند کتابی مهمان کنم.

- یکی از این کتابها همان کتاب مالوف بود با نام "جستارهایی در باب عشق".

-تصویر روی جلد و عنوان کتاب ذهن رو برای خواندن یک کتاب علمی روانشناسی آماده می کند. کتاب بدون هیچ مقدمه ای شروع می شود و راوی ماجرای خودش را تعریف می کند. کتاب در واقع منولوگ گوینده است از آنچه در حین آشنایی و ارتباط با دختری به نام کلوئه در ذهنش می گذرد. اما مسأله اینجاست که جریان فکری راوی شدیدا سیال است و به صدا در آوردن هرتار در ذهنش چندین تار دیگر را به صدا در می آورد. و به این شکل پای موضوعات متفاوتی از حوزه های ادبیات، فلسفه، روانشناسی، سیاست ، هنر و ... به این ماجرا باز می شود.

- جستارهایی در باب عشق بیست و چهار  فصل کوتاه دارد که هر فصل متناسب با مرحله متناظر از این رابطه است به نحوی که آغاز تا پایان آن را در بر میگیرد. 

- در هر فصل راوی کنش ها و واکنشها را زیر ذره بین فکرش گذاشته است و تحلیل های جالب توجهی ارائه داده است.

- نویسنده را نمیشناختم و بعد از مطالعه کتاب جستجوی کوتاهی در مورد آثار دیگرش داشتم و کاشف به عمل آمد که آلن دوباتن هم فیلسوف است و هم روانشناس! البته نه به معنای خاص بلکه به این معنا که در این حوزه ها فعالیت می کند و می نویسد. نکته جالب توجه دیگر رده بندی این کتاب بود که جزو کتب داستانی(Fiction) نویسنده به حساب می آید.

- هنر نویسنده در این کتاب ابتدا خلاقیت و دانشش است که به خوبی توانسته است در مورد این مسئله به ظاهر غیر عقلی فکر کند و بنویسد. بعد از آن تواناییش در انتقال این مفاهیم در قالب یک داستان روایی نسبتا جذاب است . توصیفات دقیق خواننده را به این نتیجه میرساند که این احتمالا تجربه خود نویسنده است ولی همانطور که گفته شد داستانی طراحی شده بوسیله اوست.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حامد نصرتی

مروارید

"کینو" و "خووانا" پس از مدت ها صاحب یک بچه می شوند: "کایوتیتو". آن ها زندگی سخت و جانفرسای خود را به همراه دیگر سرخپوستان بومی، در کپرهای حصیری دور از شهر  و در کنار ساحل می گذرانند و قوت بخور و نمیر خود را نیز از دریا کسب می کنند. اما در اولین روزهای خوش زندگی آن ها که با به دنیا آمدن بچه به دست آمده بود، اتفاق ناگواری می افتد و یک عقرب کایوتیتو را نیش می زند:

"خووانا طفل را در بغل گرفته بود. جای نیش را که هم اکنون سرخ شده بود پیدا کرد و لب های خود را بر آن نهاد و شروع به مکیدن کرد. می مکید و تف می کرد، می مکید و تف می کرد و طفل جیغ می کشید".

خبر نیش عقرب به تنها فرزند کینو و خووانا، همسایگان را در آن جا جمع می کند. اما خووانا که زنی آبدیده و مقاوم است، برخلاف رسم های نانوشته ی قبیله ای خود، در همین هنگام جیغ می کشد که"

-         "دکتر، برو دکتر بیار!

این عبارت دهن به دهن به خیل همسایگانی رسید که در حیاط کوچک پشت کپر در هم تپیده بودند. آن ها گفته ی خووانا را میان خود تکرار می کردند :خووانا گفت برو دکتر بیار! به حق چیزهای نشنیده!"

سرخپوستان، مدت هاست که عادت کرده اند مستقل رندگی کنند و در امور معاش به هیچ وجه محتاج سفیدان نگردند. تنها ارتباط آن ها و شهر خلاصه می شد به فروش محصولاتی که از دریا به دست می آوردند آن هم به نحوی که با ارزان ترین قیمت ممکن مجبور بودند آن ها را به فروش برسانند.

همه می دانند که تنها دکتر شهر هیچ گاه پایش را به این بیغوله آباد نمی گذارد اما خووانا نگران بچه است و آن ها تصمیم می گیرند که به شهر روند و همسایگان نیز به همراه آنان می روند. کینو ننگ درخواست از دکتر را به جان می خرد هرچند که می داند او به این بی سر و پاها توجهی نمی کند. سفیدها فقط دنبال پولند! دکتر، عجز و لابه ی مردمان کپرنشین بی پول را که دسته جمعی به در خانه ی او آمده بودند پس می زند و حتی حاضر نمی شود آن ها را ببیند.

خووانا تصمیم می گیرد به دنبال مروارید برود بلکه بتواند با آن هزینه ی درمان فرزندش را تهیه کند. احتمال یافتن یک مروارید بزرگ، آن هم در این موقعیت، بسیار کم و بهتر بگویم صفر است. اما کینو با نیروی ایمان برای خانواده اش به زیر دریا می رود و و طلب او و دعاهای خووانا باعث می شود که "بزرگترین مروارید جهان" را بیابد. این خبر در سراسر شهر پخش می شود . . .. یافتن مروارید، تازه ابتدای داستان پر فراز و نشیب کینو و خوواناست که برای آینده ی فرزندشان رویاهایی را در سر می پرورانند.

داستان مروارید که براساس یکی از حکایت های قدیمی مردم مکزیک نوشته شده است. وصف زندگی فقیرانه ی صیادان بومی مکزیک است که نخواسته اند از مادر طبیعت پیوند ببرند و به نوکری سفیدپوستان، که آیین و زبان و تسلط اقتصادی خود را به زور اسلحه به آن ها تحمیل کرده اند، درآیند (پشت جلد کتاب).

حکایت این کتاب، در واقع حکایت یک تکه ی کوچک شن است:

"گاهی برای یکی از صدف ها حادثه ای روی می داد و ذره ای شن به شکمشان وارد می شد و لای چین های عضله اش می خلید و درون آن جای می گرفت و گوشت او را می آزرد. صدف برای حفظ خود از آسیب این جرم بیگانه لعابی لطیف بر آن می نشاند و آن را در این لعاب زندانی می کرد، اما ترشح لعاب همین که شروع می شد دیگر بند نمی آمد، تا این که مروارید با آشوب طوفانی یا تکان مدی بیرون افتد یا صدف شکسته شود".

 اما این کتاب به داستان مروارید در دریا نمی پردازد بلکه حکایت زمینی آن را بازگو می کند. در دریا، مروارید شنی بی مقدار است که حسب اتفاق درون یک موجود زنده قرار میگیرد و او سعی می کند خود را از شر این شن مزاحم نجات دهد. اما بر روی زمین –این شن- آن قدر ارزشمند می شود که خون انسان ها به خاطرش ریخته می شود، عواطف و احساسات، مغلوب رنگ سفیدش می شود و عقل و منطق فریفته ی هیئت زیبای او.

مروارید، داستان شکر و کفر انسان است. کشمکشی نامحدود میان امیال و غریزه های حیوانی و وسوسه های شیطانی، و از طرف دیگر عقل و منطق و احساسات انسانی. مروارید داستان طمع انسان است، همانی که آدم را از بهشت به بیرون افکند.

"مروارید" یکی از داستان های محبوب نویسنده ی معروف آمریکایی "جان شتاین بک" است که "سروش حبیبی"، مترجم زبردست چند زبانه، آن را از انگلیسی به فارسی برگردانده و انتشارات "فرهنگ معاصر" در ظاهری زیبا و در قطع پالتویی چاپش کرده است. داستانی کم حجم اما پرمغز.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایمان تاجی

عشق اول و دو داستان دیگر

"عشق اول" مجموعه ی سه داستان است که "سروش حبیبی" مترجم زبردست معاصر آن را از زبان روسی به فارسی برگردانده است. در مورد ترجمه ی زیبای حبیبی بیشتر خواهم گفت. این کتاب را انتشارات فرهنگ معاصر -با ظاهری زیبا- چاپ کرده است. نام کامل کتاب این است: "عشق اول و دو داستان دیگر". داستان "عشق اول" و "آسیا" از "ایوان تورگینف" است و داستان "دلاور خردسال" از آن "فیودور داستایفسکی" معروف.

عشق اول –اولین داستان این مجموعه- در واقع داستان عجیب اولین دلدادگی خودِ تورگینف در سنین نوجوانی (شانزده سالگی) است. اول قصد داشتم خیلی مفصل این داستان را معرفی کنم اما ترسیدم که قصه ی آن لو برود و حلاوت خواندنش را از دیگران بگیرم. به علاوه توصیه می کنم که اگر این کتاب را گرفتید دو سه صفحه ی اول آن با عنوان "چند کلمه درباره ی این داستان" را هم نخوانید چون نکته ی کلیدی اش لو می رود. به طور خلاصه در این قسمت تورگینف می خواهد بگوید که این داستان، قصه ی زندگی خود اوست. داستان به نامه ای از طرف پدر ایوان تورگینف به او تمام می شود:

"فرزندم از عشق زنان بترس! از این سعادت، از این زهر شیرین و فریبنده بر حذر باش . . ."

"آسیا" نام سومین داستان این مجموعه و دومین داستان تورگینف در این کتاب است. حجم آن تقریبا نصف عشق اول است.  داستان پیرامون پسر جوانی است که به آلمان سفر می کند و ناخواسته به دختری عجیب رفتار  و غریب گفتار –آسیا- دل می بندد، اما از بیان آن حذر می کند . . ..  آسیا در واقع، دختری ایرانی به نام آنا بوده است و تورگینف این داستان را از تجربه ی عشق عمویش به این دختر نوشته است. بخوانید از زبان عاشق ناکام داستان در آخرین صفحه ی کتاب:

". . . اما احساسی که آسیا در دل من پدید آورد، آن احساس سوزان و عمیق، آن شیرینی مهر، دیگر در سینه ام بیدار نشد. . . من به تنهایی زندگی تجرد و بی خانمانی محکومم و سال های عمر را در انتظار آخر کار، غرق در ملال می گذرانم. اما نامه های کوتاه او و گل شمعدانی ای را که زمانی از پنجره برایم فرو انداخته بود و اکنون خس خشکیده ای بیش نیست، همچون گنجینه ی مقدسی حفظ می کنم . . . و بر من چه گذشته است؟ از من، و از آن روزهای شیرینی که با تشویش گذشت،  و آن امیدهای سبک بال و تیزپر، چه مانده است؟ به این شکل است که عمرِ عطر خفیف غنچه ای ناچیز از عمر همه ی شادی های شیرین و غم های تلخ آدمیزاد درازتر است . . ."

دومین داستان این مجموعه به نام "دلاور خردسال" ترجمه ای است از یکی از داستان های کوتاه داستایفسکی. حجم آن تقریبا به اندازه ی آسیا است. اما از نظر من به لحاظ قصه پردازی، دو داستان تورگینف زیباترند.

 این داستان ها و به ویژه دو داستان آسیا و دلاور خردسال اوج هنرنمایی زبانی یک نویسنده ی روس و البته سروش حبیبی را به نمایش می گذارد. بارها و بارها در زمان خواندن داستان ها، در جملات آن تامل می کردم، قصه را از یاد می بردم و محو توصیفات و کلمات حبیبی (تورگینف/داستایفسکی) می شدم. نمی دانم چه مقدار از این هنرنمایی ها مربوط به نویسنده است و چه مقدار مرهون حبیبی. به زبان روسی هم هیچ آشنایی ندارم که ببینم دستبرد مترجم در متن اصلی چه قدر بوده است. اما هر چه هست ماحصل این کار، داستان هایی بسیار زیبا و زبانی حیرت انگیز را تحویل خواننده داده است.

عشق اول و دو داستان دیگر قصه ی تکراری و همیشه زنده ی عشق را به تصویر می کشد. زبان عشق، زبانی آشنا برای تمامی مردم است و در محدوده های جغرافیایی و فرهنگی نمی گنجد. این کتاب تلالو عشق جوانی را با زبانی استادانه به تصویر کشیده است. همیشه گفته ام و باز می گویم زبانی که از عشق می خواهد بگوید باید زبانی توصیفی باشد و نه تحلیلی. چهارچوب های تحلیل هیچ گاه وسعت دریای عشق را درک نمی کنند. از این رو هر هنرمندی که زیباتر به توصیف عشق و حالات آن بپردازد در معرفی این موهبت موفق تر خواهد بود.

هر چه گویم عشق را شرح و بیـــان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایمان تاجی

چند روایت معتبر

بازهم شخصیت های ثابت به کمک مستور آمدند تا او به زبانی دیگر در هفت داستان کوتاه این کتاب به بیان مفاهیم همیشگی اش بپردازد.


- دوست داشتن را نمی توان معنا کرد. نمی توان نوشت. نمی توان نقاشی کرد. نمی توان نگاه کرد. دوست داشتن را فقط باید نوشید. باید حس کرد. باید بویید. باید گفت، بی آنکه کسی و حتی معشوق ات معنای آن را بفهمد. باید سوخت. باید دود شد. باید پروانه شد. باید پروانه شد. باید پروانه شد. باید... (صفحه ی 53)

- هرکس روزنه ای است به سوی خداوند. اگر اندوه ناک شود. اگر به شدت اندوه ناک شود. (صفحه ی 79)

- هر خاطره ای خاطره نمی شود. هر دردی درد نیست تا روح را مثل کاغذ مچاله کند. خاطره باید جان داشته باشد تا زنده بماند. باید روح داشته باشد تا برای همیشه جاودانه بماند. خاطره باید بسوزاند و خاکستر کند. (صفحه ی 87)


* مدت هاست وقتی که به کتابفروشی می روم سعی می کنم توجهی به کتاب های مستور نکنم. یک بار این کتاب را برداشتم اما من درونم هی گوشزد که نه! الان زمان مستور خوانی نیست و من هم پیروی کردم.

** یکی از دوستانم در خوابگاه به من می گفت که تو خیلی اهل پارتی هستی! به هر بهانه ای چه تمام شدن کارهای سمینار، چه بی حوصله بودن و چه سرحال بودن، خودت را به یک بوک پارتی حسابی دعوت می کنی... این کتاب هم مهمان ناخوانده ی یکی از بوک پارتی های من با علت بی حوصلگی بود.

*** در مورد داستان های کتاب:

"چند روایت معتبر درباره عشق" و "کشتار" باعث پر رنگ شدن آن سوال همیشگی در ذهن آدم می شود. این که واقعا عشق و دوست داشتن یعنی چه؟ بهای آن ها چیست و عاقبت آن ها چه می شود و اصلا عکس العمل درست در برابر آن ها چیست؟ 

کشتار که واقعا نامش برازنده ی داستان بود... غیر مستقیم وار دست به کشتار در ذهن خواننده می زند.

"چند روایت معتبر درباره ی زندگی" و" چند روایت معتبر درباره ی مرگ" و" مصائب چند چاه عمیق" زندگی ها، مرگ ها و دغدغه های مختلف را با هم مقایسه می کند.

نمی دانم چرا " در چشم هات شنا می کنم و در دست هات می میرم" باعث  شد دلم بسیار شدیدتر از آن چه بتوان بیان کرد برای پدرم تنگ شود و قنج برود... و "کیفیت تکوین فعل خداوند" هم داستان قابل تاملی بود.

**** این کتاب اصلا مناسب زمان بی حوصلگی و دلتنگی نبود. شدیدا بر این باورم که مستور نویسنده ای است که باید از او ترسید. و حتی جایزه نوبل مبهمیزاسیون و رسوخ مته وار به ذهن خواننده را به او داد!

عنوان: عشق در پیاده رو

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: چشمه

تعداد صفحات: 94

سال نشر: چاپ اول 1384 - چاپ پانزدهم 1390

چند روایت معتبر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه راه است

رومن گاری به نظرم آن نویسندگی را در خودش دارد، خواسته یا ناخواسته خواندنی می نویسد و این کار را خیلی ساده و بدون کارهای عجیب و غریب می کند. خداحافظ گری کوپر اولین کتابی بود که از او خواندم.

"اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه راه است" کتاب کوچکی با ۵ داستان کوتاه از رومن گاری است. داستانها در مورد مردانیست که روی خط پایان ایستاده اند. هر کدام از داستانها در جغرافیای متفاوتی رخ می دهد و هر یک از مردان در جغرافیای خود به آخر خط رسیده اند.


این کتاب را نشر چشمه با قیمت ۶ هزار تومان و با ترجمه سمیه نوروزی چاپ کرده است.

البته من این کتاب را در نرم افزار طاقچه خواندم به قیمت ۳ هزار تومان.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حامد نصرتی

استاد عشق

حسابی پسر دست به قلم می شود و از حسابی پدر می نویسد. استاد عشق شرح زندگی مردی است که استاد عشق نامیده شدن واقعا برازنده اوست. فردی که سختی ها و مشکلات فراوان و بزرگی را از کودکی تجربه کرد اما پشتکار عجیب و ستودنی اش او را به یک الگو تبدیل کرد.

 

- آقا بیژی در دنیای دانسته های انسان، در مقایسه با آنچه نمی داند خیلی ناچیز است. حیف است وقت را تلف کنیم. آدم وقتی می بیند کسانی هستند که چشمشان سالم است و چیزی نمی خوانند حیفش می آید. زمان می گذرد و برای هیچ کس هم متوقف نمی شود. انسان وقتی کمی مطالعه می کند می فهمد که هیچ چیز نمی داند. چه بهتر که آدم مواظب باشد و قدر لحظه لحظه ی عمرش را بداند. به خصوص وقتی سالم است. وقتی جوان تر است و حوصله دارد، باید بیشتر از وقتش استفاده کند. وقتی انسان چیزی می آموزد آن گاه می فهمد که هیچ چیزی در زندگی ارزشی بالاتر از آموختن را ندارد. خواندن، فهمیدن، آگاه شدن مثل یک نوع عبادت و تشکر از زحمات و دستاورد های خداوند است. (صفحه ی 94)

 

* این کتاب یکی از کتاب های فوق العاده ای بود که تا به حال خوانده ام. کتاب را که دستت می گیری و شروع به خواندن می کنی اتفاقی که می افتد چیزی فراتر از غرق شدن در کتاب است. پیش می روی و پیش می روی تا اینکه تمام شدن کتاب تو را به دنیای واقعی بر می گرداند.

طبق عادت همیشگی بعد از نوشتن چند خط اول باز هم در مورد کتاب سرچ کردم تا ببینم نظر بقیه در این مورد چیست. در این روند با نظرات متفاوت زیادی روبه رو شدم که به اغراق و "حسابی بزرگ انگاری" اشاره شده بود. اما واقعا آن قدر که روش زندگی، نحوه ی تلاش و نوع احساسات محمود کوچک و برخورد شهربانو خانم به عنوان مادر با او و سایر مسائلی از این دست جذاب است که دستاوردهای او در میان این همه بزرگی گم می شود. استاد عشق حس خاص خوبی را برایم به ارمغان آورد. حسی که باعث می شود از این به بعد حداقل در مورد قول هایی که به خودم می دهم جور دیگری عمل کنم.

**نکته ی دیگری که بسیار برایم جلب توجه می کرد تربیت کودکان بود. دکتر حسابی پس از آن همه تحصیلات و... کاری را با فرزندانش می کرد که روزگاری "خانم" با او و برادرش انجام داده بود.


عنوان: استاد عشق

نویسنده: ایرج حسابی

نشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

تعداد صفحات: 216

سال نشر:چاپ اول 1380 - چاپ بیست و هفتم 1386



مطلب مرتبط: معجزه ی کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

من زنده ام

هر قدر هم که در مورد بعضی مفاهیم بخوانی و بشنوی و خوانده ها و شنیده ها را با تمام جزئیات تصور کنی، باز هم تا درک و فهم کامل آن ها فاصله ی زیادی وجود دارد. و جنگ، شهادت، شکنجه و اسارت جزو مفاهیمی از این دست اند...

"من زنده ام" با توجه به تبلیغات وسیع، نیازی به معرفی چندانی ندارد اما فضای توصیف شده و آنچه که معصومه ی هفده ساله درباره چهار سال اسارت تجربه کرده است، در کنار نثر روان، جذاب و گه گاه ادبی آن، کتاب را از سایر کتاب های مرتبط در این حوزه متفاوت می کند.

 

- با خودم گفتم: جنگ مسئله ریاضی نیست که درباره اش فکر کنی و بعد حلش کنی، جنگ اصلا منطقی ندارد که با منطق بخواهی با آن کنار بیایی. جنگ، کتاب نیست که آن را بخوانی. جنگ، جنگ است. جنگ حقیقتی عریان است که تا آن را نبینی و دست به آن نکشی، درکش نمی کنی. (صفحه ی 152)

 

* هدف اکثر کسانی که سراغ این کتاب می روند با خبر شدن از ریز جزئیاتی است که یک دختر در اسارت تجربه می کند. به همین خاطر به نظرم دو فصل ابتدای کتاب که درباره دوران کودکی و نوجوانی معصومه بود، همان قدر که برای نشان دادن دلیل انتخاب "من زنده ام" برای نام کتاب ضروری بود اما در عین حال مقدمه ای بسیار بسیار طولانی هم بود.

** تعریف یکی از دوستان و هم اتاقی هایم به طور همزمان باعث شد سراغ این کتاب بروم. کتاب را شب ها قبل از خواب برای سریع تر خوابیدن می خواندم!  اما بعضی صحنه ها و وقایع آن باعث می شد یا کلا نخوابم و یا اینکه معصومه و موش های ریز و موذی هم در خواب همراهم باشند.


عنوان: من زنده ام

نویسنده: معصومه آباد

نشر: بروج

تعداد صفحات: 638

سال نشر: چاپ اول 1392- چاپ چهل و یکم 1393

من زنده ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

معجزه ی زبان

مقدمه - در عجبم از خاک شیراز که در قرون هفت و هشت دو شاعر پرآوازه را درون خود پرورده که همانند آن ها شاید دیگر در تاریخ بشریت به وجود نیاید. اگر به لحاظ سیر عوالم فکری بخواهم یک دسته بندی میان برخی شاعران انجام دهم و فرضا سعدی را در روی زمین قرار دهم و مولوی را در منتها الیه آسمان حافظ جایی در حدودای متوسط رو به پایین قرار می گیرد. بگذارید مثال دیگری بزنم اگر سعدی را در تهران فرض کنیم (با توجه به سفری بودن این شاعر در تمام عمر، حضورش در ری و تهران بعید نیست) و مولوی را در مشهد (با توجه به سفر مولوی از بلخ به قونیه شاید از توس و مشهد امروزی نیز گذر کرده باشد)، حافظ در نیمه ی راه و متمایل به تهران یعنی شاهرود قرار خواهد گرفت (البته حضور حافظ در این شهر بعید است. براساس منابع تاریخی حافظ اهل سفر نبوده -مـن کـز وطـن سفـر نـگـزیـدم به عـمـر خـویـش/در عــشـــق دیـــدن تـــو هــواخــواه غـــربـــتـــم و احتمالا فقط یک مرتبه ای به یزد سفر کرده آن هم همه اش در گریه و زاری: بـه یـاد یـار و دیـار آنـچُـنـان بـگــــریـم زار/که از جـهـان ره و رسـم سـفـر بـرانـدازم) اضافه میکنم که در این سیستم خیام حتما در دامغان خواهد بود (اگر برخی گرایش های ناسیونالیستی نبود حافظ را در سمنان و خیام را در گرمسار قرار می دادم). خیام قرابت بسیار زیادی با حافظ دارد و فصل مشترک آن ها خط یا بهتر بگویم صفحه ای است به نام ریا. حافظ شاعری است که در زمین زیست می کند (برخلاف مولوی که در آسمان میزید) و بیشتر در شهرهایش یک منتقد اجتماعی است که انتقادهای خود را با چاشنی مسائل عرفانی در هم آمیخته.

یک- اولین غزل حافظ علاوه بر اینکه بسیار معروف است بسیار مهجور هم هست! هرچند که به شخصه اعتقاد زیادی به فال و تفال ندارم اما این نکته را باید بگویم که این غزل از نعمت مفئول شدن (یعنی مورد فال واقع شدن) محروم است. یعنی هرجور و با هر انگشتی که دیوان حافظ را باز کنیم بعید میدانم این غزل بیاید.

دو- بیت اول: . . . که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها: از نظر من عشق از همان اولش مشکل است و پر است از درد و رنج و نمیدانم حافظ چرا ابتدا آسانی از عشق انتظار داشته؟؟؟ شاید منظورش لذتی باشد که توامان با درد و رنج عشق می آید. عشق بی غم معنا ندارد اما این غم گاه غمی شیرین است. شاید هم منظورش آن است که تصور میکرده آسانی به او روی خواهد آورد اما غافل از این که چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهرمقصود/ ندانستم که این دریا چه موج خون فشان باشد).

سه- بیت دوم: حافظ استاد ایهام است. ایهام هایی که باعث می شود چند نوع برداشت از متن بتوان کرد (بو در این بیت معنای آرزو و رایحه دارد). خلق ابیات چندمعنا یکی از رازهای موفقیت حافظ است (نیز بیت چهارم در خوانش مصرع دوم). غزلیات حافظ همیشه مرا مبهوت و مسحور خود می کند. واقعا معنای زیبایی ادبی را می توان در آن حس کرد. حافظ بیشتر از آنکه به انتقال معنی فکر کند به اعتبار صورت می اندیشد. حافظ یکی از بزرگترین صورتگرایان تاریخ است. در واقع او معنا را از طریق کنار هم قرار دادن واژگان صحیح و استادانه خلق می کند و اصطلاحا رستاخیز کلمات است که در شعر او بر صور می دمد و قیامت به پا می کند (اما مولوی بیشتر معنای خود را با خلق دنیاهای معانی و به صورت تمثیلی منتقل می کند).

چهار- بیت هفتم: ویژگی دیگر شعر حافظ پراکنده گویی اوست که باز هم می تواند از خصوصیات ماندگاری آن باشد. در بسیاری غزل ها انگار ابیات به هم ربطی ندارند یا بخشی به هم ربط دارند و بخشی دیگر ندارند. مثلا همین بیت "همه کارم زخودکامی به بدنامی . . ." در حوزه ی دیگر بیت ها که شکایت از عشق و خارهای راه اوست نمی گنجد. البته ذهن ما می تواند به هر حال هرچیزی را به هرچیزی ربط دهد اما انصاف این است که در بسیاری از غزل ها واقعا ربط خاصی وجود ندارد. برخی معتقدند که حافظ عالمانه و عامدانه این کار را کرده و این اسلوب را از قرآن آموخته است.

پنج- بیت آخر- . . . متی ما تلق من تهوی . . . اگر هدفت فقط یک چیز باشد و تنها به او دلبسته باشی باید از همه چیز دیگر بگذری . . . عشقی که در این غزل مطرح شده می تواند جنبه ی ماورایی و خدایی داشته باشد (اما در بسیاری از اشعار حافظ، عشق معنایی زمینی دارد).

شش- هرچه میخوانم از این غزل سیر نمی شوم و تک تک کلماتش در وجودم جاری می گردند. واقعا کلمات و زبان می توانند معجزه کننند، اشعار حافظ معجزه ی زبان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی