پیشنهاد کتاب پارسی

۸۴ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

خاطرات سفر

همیشه در خوندن حافظ دچار این مشکل میشم که نمیتونم ارتباط منطقی بین ابیات برقرار کنم و خط کلی یک غزل رو نمیتونم استنباط کنم.
در مورد این غزل کمی فکر کردم و کمی هم خوندم. برداشت من اینه که حافظ طرحی توی ذهنش بوده و برای پیاده سازی طرح از تعلیق استفاده کرده و همینطور که در ادامه میگم داستان رو از آخر شروع کرده.
حدس من از طرح اولیه اینه.
حافظ در حال قدم زدن در ساحل است. این ساحل نقطه جدایی و افتراق است. جایی که در پشت سر سبکباری و امنیت است و در پیش رو مسیری ناشناخته. گوش شنوای حافظ صدای جرس را می شنود که او را به حرکت در این مسیر ناشناخته دعوت می کند. صدای بیرونی هم از گلوی پیر مغان او را به این کار ظاهرا عجیب تشویق می کند. حافظ از مجموع این صداها و تخمینی که از مسیر دارد پا در دریای ناشناخته میگذارد. پس از طی مسافتی، شب تاریک و بیم موج و گردابی چنان هایل، مشکل ها در راه او ایجاد می کنند.
فردا صبح در آرامش پس از طوفان در یک ایستگاه بین راهی سرخوشانه از مسیری که طی کرده در حالیکه می گوید الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها، خاطرات سفرش را تعریف می کند.
در انتها هم دست بر زانو میگذارد تا دوباره راه بیافتد و شعار ادامه ی سفرش را مرور می کند: متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد نصرتی

آداب بی‌قراری

روی سکه:

یکی از مسایلی که انسان را رنجور می کند سرگشتگی است. گاهی اوقات در اوج لحظاتی که مطمئن هستیم بدنبال چه ایم با این سوال کشنده مواجه می شویم که " همه ی این ها برای چیست؟". گاهی برای داشته هایمان بی قرار می شویم و گاهی برای نداشته هامان. این بی قراری ای که همه ی ما کمابیش آن را تجربه کرده ایم در رمان کوتاه آداب بیقراری بخوبی توصیف شده است. مهندس کامران خسروی که یک زندگی معمولی با رفاه نسبی دارد ناگهان تصمیم میگرد از قواعد و روابط روز مره اش فرار کند و آنطور که دوست دارد زندگی کند. 


پشت سکه:

یعقوب یادعلی در بخش قابل توجهی از داستان فضای خیالی ای را با سرنوشتهای موازی خلق کرده است که این تلاش او با سری شدن دنیاهای تصویر شده به منطق روایی داستان لطمه میزند. از این دست مشکلات در خلق شخصیتی خیالی و غیر منطقی و همچنین اپیزودهای زاید در دل داستان در چند جا دیده می شود.یادعلی تلاش کرده است با بیان حرف های مگو بر جذابیت داستان خود بیفزاید و ذایقه ی طبقه ی خاصی از خوانندگان که بنیاد گلشیری نماینده ی خوبی از آنهاست را برآورده کند. این رمان برنده جایزه سال بنیاد گلشیری در سال ۸۳ شد.


وسط سکه: 

یعقوب یادعلی در سال ۸۴ پس از انتشار کتابش به اتهام توهین به قوم لر در دادگاه محاکمه و به ۹ ماه حبس تعلیقی محکوم شد. محکومیتی که دادگاه فرجام خواهی به افزایش آن رای داد. بخش قابل توجهی از شهرت این کتاب به این رویداد باز می گردد.


آداب بی قراری را انتشارات نیلوفر به قیمت ۷۵۰۰ تومان چاپ کرده است.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حامد نصرتی

ذوب شده

ناخواسته به سمت کتاب های زیادی با موضوعات جنگ و شکنجه و ...کشیده شده ام و به علت دردناک بودن شدید ترجیح می دهم فقط در شرایطی خاص دوباره سراغ چنین کتاب هایی بروم. اما یادداشت معروفی، پشت جلد این کتاب برایم جالب بود و من را به خواندن ترغیب کرد:

رمان ذوب شده خیال ها و خاطره های من از فضایی است که در آن نفس کشیده و زیسته ام. داستان نویسنده ای که زیر بازجویی و شکنجه مجبور به قصه پردازی شده و آن گاه در قصه های خودش گم می شود. حاصل کار و تلاش داستانی من در سال های جوانی است که می بایست در همان زمان انتشار می یافته، نقد می شده و بر کار و راه ادبی ام تأثیر می گذاشته. اما ما آدم هایی هستیم که زمان و مکانمان به هم ریخته، نمی دانیم کی چرا کجاییم؟

و من نمی دانم باید خوشحال باشم یا غمگین که نخستین رمان من بیست و شش سال دیر به دست خوانندگانش می رسد، جوان بیست و شش ساله ای که هم سن و سالانش را نمی شناسد و نمی داند کجا باید بایستد، کنار متولدین پاییز 1362 یا متولدین پاییز 1388. واقعا نمی دانم کدام؟


عنوان: ذوب شده

نویسنده: عباس معروفی

نشر: ققنوس

تعداد صفحات: 127

سال نشر: چاپ اول 1388

ذوب شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

کتابِ نوشتن

کتابِ نوشتن یک دوره سه جلدی شامل مقالات متعددی درباره روش های مختلف نوشتن در موضوعات و زمینه های مختلف است.

اولین کتابِ نوشتن حاوی بیش از سی مقاله درباره ی نوشتن در حوزه ی فلسفه، تاریخ، روزنامه نگاری، حقوق، زبان شناسی، شعر، داستان، فیلمنامه، نقد، ویراستاری و ... است که کاظم رهبر اطلاعات مربوط را با گفتگو با نویسندگان و روزنامه نگاران ایرانی و گلچین کردن بعضی مقالات نویسندگان خارجی گردآوری کرده است. و همانطور که خودش در مقدمه کتاب نوشته است: "هدف از تهیه این کتاب و جلد های بعدی آن، ارائه ی آخرین تحقیقات و دیدگاه ها به ویژه در حوزه ی کاربردی نوشتن برای علاقه مندانی است که می خواهند به طور حرفه ای در این زمینه فعالیت کنند."

 

- سعدی و حافظ شدن یک موهبت الهی است، آتشی که خدای توانا در نهاد بعضی ها افروخته است، ولی آتش را اگر دامن نزنند سرانجام خاموش می شود. شعله ی شوق را با تمرین و ممارست دامن زنید تا دم به دم بالا گیرد و جهانی را روشن کند. (صفحه ی 48)

 

* قابل توجه ترین مقالات کتاب از نظر من شش مقاله اول - در مورد روزنامه نگاری و چیستی و چگونگی سرمقاله - بودند. در زمان دانشجویی سردبیر نشریه علمی انجمن بودم و برای ماندگار شدن در چنین جایگاهی مجبور به شرکت در کارگاه روزنامه نگاری و خبرنگاری شدم. اگر درست به خاطر داشته باشم طول کلاس ها شانزده ساعت بود که از هر دری سخن گفته شد جز آنچه که وعده داده بودند. در نتیجه برای صرفه جویی در وقت 10 ساعت از آن 16 ساعت پیچانده شد! 

این کتاب را در عرض سه ساعت در اتوبوس خواندم. در غیر قابل تمرکزترین شرایطی که تا به حال تجربه کرده بودم. و بارها آرزو کردم که کاش کتاب را زودتر خوانده بودم تا در مورد سخن سردبیر آن قدر دچار سردرگمی نمی شدم. خلاصه اینکه مطمئنم آنچه که با خواندن این کتاب یاد گرفتم  با شرکت در ده ها کارگاه  از آن دست هم برابری نمی کند...


عنوان: کتاب نوشتن

گردآورنده: کاظم رهبر

نشر: کتاب خورشید

تعداد صفحات: 200

سال نشر: چاپ اول 1381

کتاب نوشتن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

بار دیگر، شهری که دوست می داشتم

کتاب های ابراهیمی مملو هستند از احساسات لطیفِ عاشقانه و شاعرانه. طوری که دوست داری برای درک تک تک کلمات، با کمترین سرعت ممکن کتاب را بخوانی. این کتاب هم مانند " یک عاشقانه ی آرام" و " چهل نامه ی کوتاه به همسرم" سرشار از سخنان و افکار ابراهیمی است که در خلال روایت یک داستان بیان می شود.

داستان در مورد پسر کشاورزی است که از دوران کودکی همبازی  -هلیا- دختر خان است. در بزرگسالی خانواده ها با ازدواج آن ها مخالفت می کنند و  آن ها برای محافظت از عشقشان فرار می کنند. هلیا شرایط بسیار سخت دوری از شهر و خانواده را تاب نمی آورد و باز میگردد. و پسرک می ماند و دو عشق نافرجام: عشق به دختر و شهری که دوست می داشته است...

 

- هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است. (صفحه ی 20)

- نه هلیا! تحملِ تنهایی از گداییِ دوست داشتن آسان تر است. تحمل ِ اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آن که بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب می کند؟ مگر پوزش، فرزند فروتن انحراف نیست؟

نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند، زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد. و ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آن گاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم... ( صفحه ی 46)

- ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می توان دید و باور نکرد و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد. (صفحه ی 92)

- هلیا! احساسِ رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازد. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بردارم. رقیب، یک آزمایش گر حقیر بیش نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود. ( صفحه ی 96)

 

نکته جالب دیگری که به آن برخوردم درباره ی اسم هلیا بود:

فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شکل گیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده گفت: سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی که با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می کرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه الهی کرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفاوت بسازد. پس از مدتی، واژه خودساخته هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی ساخت و در داستان بلندش بار دیگر شهری که دوست می داشتم به کار برد. مدت ها بعد ابراهیمی متوجه شد که واژه هلیو در لاتین قدیم به معنی خورشید است.
پس از انتشار کتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا کرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. منصوری می گوید: بارها پیش آمده است که خوانندگان داستان بار دیگر... تماس گرفته اند و ضمن جویاشدن معنی این اسم، گفته اند که می خواهند اسم دخترشان را هلیا بگذارند.
با این که هم اکنون اسم هلیا درمیان مردم رواج یافته است، اما در هیچ یک از فرهنگِ  نام های رایج در بازار کتاب، این اسم دیده نشده است. نام دختر بزرگ ابراهیمی هم هلیا است.

عنوان: بار دیگر، شهری که دوست می داشتم

نویسنده: نادر ابراهیمی

نشر: روزبهان

تعداد صفحات: 111

سال نشر: چاپ اول 1345 - چاپ  دوازدهم 1380

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

"دوست داشتم کسی جای منتظرم باشد" مجموعه داستانی است که نام هیچ کدام از دوازده داستان آن مطابق با عنوان کتاب نیست. ولی در اکثر داستان ها ، مفهوم عشق (چه دوست داشتنی و هیجان آور، و چه درد آور و رمز آلود) و نیاز به دوست داشته شدن، مفهوم اصلی است.

 

* آنا گاوالدا را با کتاب "من او را دوست داشتم" شناختم، با نثر و داستانی بسیار قوی که باعث شد دوست داشته باشم بیشتر از او بخوانم. ولی این کتاب با تصورات من از آنچه که گاوالدا می تواند بنویسد کاملا متفاوت بود که نمی دانم این حس به خاطر مطلع نبودنم از مجموعه داستان بودن کتاب ایجاد شد یا عشق هایی که در نظرم عجیب بودند. در آخر هم به دو دلیل دو داستان انتهایی را نخواندم. یک اینکه دوست داشتم همچنان همان تصویر خوب را از نوشته های گاوالدا در ذهن داشته باشم و دو اینکه فکر کردم می توانم از آن فرصت به گونه ای دیگر و بسیار بهتر استفاده کنم.

عنوان: دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

نویسنده: آنا گاوالدا

مترجم: الهام دارچینیان

نشر: قطره

تعداد صفحات: 200

سال نشر: چاپ اول 1386

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

تحفه ای از سرزمین افسانه ها و الهه های هندوستان

بعضی داستانها خواننده رو شگفت زده میکنه و اصلا این اصل غافلگیری یکی از تکنیکهای مهم در نویسندگیه. این اصل بسیار هم جذابه و نقطه قوت غالب داستان های امروزیه. اما بعضی دیگه از داستانها که عموما داستان های کهن هستن آنچنان بر پایه غافلگیری استوار نمیشن. خواننده هم البته به دنبال غافلگیری در این داستانها نیست. این داستانها همانطور روایت می شوند که روح عمومی جوامع می پسندیده و همونطور هم تموم میشن که مطلوب این روح جمعی باشه. نقطه قوت این داستانها ظرایفیست که در جای جای این ماجراها آشکار و مستتره. این روایتها معمولا لایه های فراوانی دارن و هرکس به قدر کاسه ی فهمش از اونها سیراب میشه.

 شاکونتالا نمایشنامه ای است که توسط کالیداس نویسنده ی هندی در قرن پنجم میلادی نوشته شده. داستان ماجرای پادشاهیست که عاشق زیبارویی از دل جنگل می شه، او رو از دست می ده و دوباره بدست می آره. لایه اول داستان بسیار ساده و قابل پیش بینیه اما لایه های پنهان و ظرایف این نمایشنامه همچون گوته ای را بر اون میداره که لقب گل سرسبد ادبیات جهان رو به این نمایشنامه بده و اشکهای بزرگی از سرزمین خودمان را بهنگام تعریف و تحلیل ماجرای شاکونتالا جاری میکنه.

شاکونتالا تحفه ای از سرزمین افسانه ها و الهه های هندوستانه که خوندن اون با نگاه شناخت شناسی نکات جالبی رو به غیر ادیبی همچون من تقدیم کرد. این کتاب با ترجمه شیرین ایندو شیکهر هم اکنون توسط انتشارات امیرکبیر در ۱۷۲ صفحه و به قیمت حوالی ۷۰۰۰ تومان در دسترس است.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حامد نصرتی

مستورخوانی زورکی!

همیشه زمانی که یک کتاب رو میخونم حرفای زیادی برای گفتن دارم اما این دفعه تقریبا هیچ حرفی ندارم. دارم خودم رو به زور مجاب میکنم تا یک چیزی بنویسم. من مستورخوانی رو با "روی ماه خداوند را ببوس" شروع کردم، هرچند که این رمان در برخی جاها آنچنان کشش زیادی نداشت و برخی جاها مجبور بودم خودم را بکشم تا ادامه دهم اما الان از خواندش کاملا راضیم فقط به خاطر اتفاقی که توی تاکسی افتاد، جایی که اون زن به راننده ی تاکسی گفت: روی ماه خداوندت را ببوس. البته شاید مهم ترین هدف نویسنده هم همین اتفاق بوده. علت این مسئله هم در این بود که این اتفاق نشون داد که هنوز انسانیت در آدم ها نمرده. نمیدونم چرا وقتب دیشب کتاب "حکایت ها عشقی بی قاف، بی شین و بی نقطه" رو میخوندم پیوسته به یاد فریدون مشیری میفتادم. در میان معاصرین فریدون مشیری رو بیشتر از همه ی شاعرا دوست دارم. علتش هم اینه که همیشه از انسانیت میگه و درد انسان بودن داره. من هیچ گاه و به هیچ وجه صفحه ی 18 روزنامه ها رو نمیخونم چون اگر بخونم احساس خواهم کرد که دیگر انسانیت از میان آدم ها رخت بربسته و ناامیدی وجودم رو فرامیگیره:

از همان روزی که دست حضرت قابیل /گشت آلوده به خون حضرت هابیل /از همان روزی که فرزندان آدم /زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید /آدمیت مرده بود/گرچه آدم زنده بود /از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند /از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند /آدمیت مرده بود /بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب /گشت و گشت /قرنها از مرگ آدم هم گذشت /ای دریغ /آدمیت برنگشت/ قرن ما /روزگار مرگ انسانیت است /سینه دنیا ز خوبی ها تهی است

به هر حال داستان "چند روایت معتبر درباره ی کشتن" برایم بسیار دردآور بود و حق را به الیاس می دهم. اعتراف میکنم که از داستان "مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت" چیزی دستگیرم نشد(همان احساس بی حرفی). "چند روایت معتبر درباره ی اندوه" برای خیلی مصنوعی بود و ارتباطی با آن برقرار نکردم ایضا سوفیا.

"چند روایت معتبر درباره ی خداوند" را به خاطر یک جمله اش دوست دارم:

سال هاست به این نتیجه رسیده ام که خوشبخت ترین آدم ها-اگر اصلا توی این خراب شده آدم خوشبختی وجود داشته باشد- کودکان هستند و پیرزن های بی سواد.

بیشترین ارتباط را با "حکایت عشقی بی قاف بی شین و بی نقطه" پیدا کردم. ارتباطی کاملا احساسی و این داستان مدت ها مرا به فکر فرو برد و مرا معلق کرد. اصولا عشق مرا معلق می کند. 

یادم است بعد از خاطره ی خوبی که از روی ماه خداوند داشتم، "استخوان های خوک و دست های جذامی" رو خوندم اما پس از خوندن اون کتاب عهد کردم که دیگر مستور نخوانم. حالا این کتاب را خواندم و باز این عهد را با خودم میکنم.

سرانجام بشر را سخت اندیشناکم. . .

پس نوشت- در مورد تکنیک های داستانی و توصیفات و عبارات زیبا (مثلا وقتی میخواهد شدت بهت زدگی فرد را وقتی به دیوار نگاه میکند بیان کند: انگار در حال ضرب کردن دو عدد سه رقمی است به دیوار بهت زده نگاه میکند) واقعا مجذوب مستورم. در این بخش ها البته بی بنیه ام و منتظر نظرات دوستان دیگه که در زمینه ی داستان نویسی مهارت دارن هستم.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایمان تاجی

آدم های صفحه یک

طبق گفته آقا ایمان عزیز، واقعاً عبارات و توصیفات آقای مستور جذاب و دلنشین است. من هم این کتاب را به جای اینکه برای جذابیت داستانش بخونم، برای همراهی با این گروه خوندم، البته به همت توصیفات زیبای جناب مستور. اصلاً نتونستم با خود داستان ها ارتباطی برقرار کنم.

داستان اول: درکش نکردم.

داستان دوم: در حقیقت این داستان "حکایت عشقی بی قاف بی شین، بی نقطه" بود. عملاً روایتی بود از حکایت هر روزه ی رستوران ها و کافی شاپ های امثال آن رستوران موصوف.

داستان سوم: هرگز دوست نداشتم، ندارم و احتمالاً نخواهم داشت که صفجه 18 روزنامه ها را بخوانم. در حین خواندن، این جملات من را متوقف کرد: "آدم ها مدام دارند توی جزئیات صفحه ی هجده روزنامه ها از بین می روند و آن وقت تو چسبیده ای به کلیات صفحه یک؟ من نمی فهمم تو کی می خواهی این چیزها را بفهمی؟"

انگار این سوال از من شده بود. به فکر فرو می روم. اندکی بعد آن را در گوشه ذهن نگه می دارم تا داستان را که چند خطی بیش از آن باقی نمانده به پایان برسانم. حال، دوباره به آن جملات فکر می کنم. و نیز به این جمله: "یعنی تو واقعاً فکر می کنی خبرهای صفحه اول روزنامه از خبرهای صفحه هجده آم مهم ترند؟". بعد از مدتی... جواب من: آری! مهم ترند. چون علت بسیاری از اتفاقات صفحه 18، تیترها و آدم های صفحه یک هستند.

داستان چهارم: حرفی برای گفتن ندارم.

داستان پنجم: نظری ندارم.

داستان ششم: بالاخره نفهمیدم، امیرماهان کی بود؟! 

تمام.


محمدحسین حیدری‌هایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa

عشق روی پیاده رو

از آن جایی که به قول یکی از دوستانم دردیاب بسیار قوی ای دارم، پس از خواندن "سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار" و "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه" از مستور در فاصله ای بسیار کم، فهمیدم که نباید در خواندن کتاب های او زیاده روی کرد. یعنی باید هر یک سال یک بار یا اگر کسی مثل من به مستورخوانی علاقه داشت، هر شش ماه یکبار سراغش رفت. اما "عشق روی پیاده رو" نگذاشت به آنچه که فهمیدم عمل کنم. 

تلاش زیادی برای مجاب کردن خودم برای نخواندنش کردم از شستن انبوهی ظرف کثیف گرفته تا پختن کیکی بی مناسبت و ... اما  آخر سر وقتی به خودم آمدم که کتاب را باز کرده بودم و علی رغم گنگی چند داستان اول باز هم به مطالعه ادامه داده بودم. 

عشق روی پیاده رو هم مجموعه داستانی دیگر از مستور است. بهترین داستانی که با ولع آن را خواندم داستان " آن مرد داس دارد" بود که اطلاعات زیادی را در مورد مهتابِ چند روایت معتبر درباره خداوند به من داد. داستانی که با وجود عمیق نشدن در داستان های دیگر کتاب، پس از آن زیاده روی ها برای اوردوز کردنم کافی بود...

 

- به نظر من آن هایی که هیچ چیز نمی دانند خوشبخت ترند. (صفحه ی 73)

عنوان: عشق در پیاده رو

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: رسش

تعداد صفحات: 108

سال نشر: چاپ اول 1377 - چاپ هشتم 1389



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان