پیشنهاد کتاب پارسی

خانه ای برای شب

هرچقدر هم که بنشینیم و در مورد نادر ابراهیمی حرف بزنیم، از او تعریف کنیم و به به و چه چه کنیم، باز هم کم است. به هیچ روشی و به هیچ شیوه ای نمی شود حق مطلب را در مورد توانمندی او ادا کرد. نوشتن در مورد کسی که دغدغه ی بیداری دارد، کاری بس دشوار است.

ابراهیمی خانه ای برای شب را با مقدمه ای طولانی در مورد مفهوم داستان شروع می کند و بسیار زیبا و تامل برانگیز تعریف خود را از داستان و هدف اصلی نوشتن، در پاسخ به کسانی که او را به شعار دادن محکوم می کنند و نوشته های او را داستان نمی دانند، شرح می دهد.

 

- نویسنده ای که یونیفرم بیانی و نثری دارد، فقط یک کتاب نوشته است. این بی شک مایه خرسندی ست که بگویند: نسلی گرفتار نثری است که نویسنده ای آن را ساخته است، مایه خرسندی همان نویسنده است. من نمی خواهمش و ترجیح می دهم بگویند: فلان، هنوز شکل واحدی از نثر ارائه نداده است. هنوز نمی تواند نثرش را انتخاب کند. هنوز نثری شکل نگرفته است. (صفحه 21)

- بی شک نویسنده باید از علاقه مردم به نوشته های خود برخوردار باشد، اما این علاقه را باید ایجاد کند نه خود را با علایق پیشین مردم منطبق سازد. تمایلات شکل گرفته و گوناگون خواننده نباید مورد قبولی قطعی نویسنده قرار بگیرد. هدف نهایی نویسنده باید مورد قبول خوانندگان او واقع شود. به این ترتیب وظیفه من، فقط، ایجاد وحدت عقیده میان خوانندگانم نیست، بلکه نشان دادن نقطه مشترکی میان همه ی آن ها و آگاه کردن آنها به وجود چنین نقطه مشترکی است. (صفحه 31)

- من به دانستن آنچه خواننده ام می داند قانع نیستم. من می خواهم که او ذهن خود را به کار بیندازد، می خواهم که جست و جو کند، فکر کند، رنج ببرد و درمانده شود، و باز بجوید و باز... و باز... آنقدر که رابطه ای برقرار شود، رابطه یی مستحکم، نتیجه بخش و سازنده. (صفحه 36)

- من تا این لحظه نویسنده موفقی نبوده ام. کاری نکرده ام که کار باشد. راه طولانی مرا عواملی سد می کند و سد کرده است. من توانایی عبور از این سد ها را نداشته ام و در نتیجه نهایت تلاشم در نوشتن، خراب کردن همین سدها بوده است. من در ابتدای حرکت خود کلنگی به دست گرفته ام و به دیواری می کوبم به عظمت دیوار چین- و عرق ریزان اما نه ناامید، و سراپا امید. و این تمام ارزش های من است. (صفحه 37)

- وظیفه اگر به خاطر مزد باشد، همیشه به صورت یک سلسله اعمال تهوع آور خودش را نشان می دهد. (صفحه 68)

- انسان چه آسان می میرد و نمی داند. (صفحه 73)

 

* خواندن مقدمه، افکار و مثال های بیان شده در آن به قدری لذت بخش بود، که دوست داشتم برای هر کتابدوستی که می بینم، تعریفشان کنم.

** این کتاب برای هدیه دادن خریداری شد. تلاش برای نخواندنش کاری غیرممکن بود و در حالی که چندین داستان انتهایی هنوز باقی مانده بودند، زمان هدیه دادن فرا رسید. شب کتاب را برداشتم، از اتاق بیرون رفتم تا ناتمام نماند. ولی دست و دلم به خواندن نرفت. بار دیگر مقدمه ی فوق العاده را خواندم و کتاب ها را کادو کردم و خوابیدم. احساس کردم نادر جان ابراهیمی عمیق خواندن را به اینکه تمام نوشته هایش خوانده شود ترجیح می دهد...

*** فکر می کنم این کتاب هدیه ای مناسب باشد برای کسانی که همیشه می پرسند: " چرا سراغ کتاب هایی می روی که درد و رنج را  همراه دارند؟"

**** داستان نمادین "خانه ای برای شب" محشر بود.


عنوان: خانه ای برای شب

نویسنده: نادر ابراهیمی

نشر: روزبهان

تعداد صفحات: 143

سال نشر: چاپ اول 1341- چاپ نهم 1392


خانه ای برای شب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم

در پنج شنبه ی به شدت شلوغ نمایشگاه کتاب، جلوی یکی از غرفه ها که کمی خلوت تر بود ایستاده بودم و در حال دیدن کتاب ها بودم که یک دفعه خانمی کنارم ایستاد، کمی نگاهم کرد، این کتاب را از روی میز برداشت و بدون هیچ توضیح دیگری گفت: دخترم این رو حتما بخون. و قبل از اینکه فرصت هرگونه عکس العمل نشان دادنی را داشته باشم، بقیه ی کتاب های همین نویسنده و چند کتاب دیگر را سفارش داد و دوباره رو به من کرد که " یادت نره". در جواب سوالم که خواسته بودم کمی در مورد سبک کار نویسنده توضیح بدهد، به فروشنده گفت یک جلد از این کتاب را بدهد تا به من هدیه بدهد. می گفت قیافه ی من طوری است که باید حتما این کتاب را بخوانم! وقتی دیدم پای قیافه و هدیه دادن را وسط کشید، خودم دست به کار شدم و کتاب را خریدم و قبل از اینکه سراغ غرفه ی بعد برم، دستم را گرفت، لبخندی زد، به خاطر اصرارش برای خرید این کتاب عذرخواهی کرد، چند جمله ای دیگر درباره ارتباط عجیب چهره ام و کتاب صحبت کرد و من را با چند علامت تعجب بزرگ شناور در ذهنم تنها گذاشت.

کتاب شامل پنج داستان (روزی که من عاشق شدم، تابستان جان است، جلال آباد، از ذائقه ی جغور بغوری تا شرمی گل بهی، پشت پلک تر پاییز، به حجله رفتن زن بیوه و بن بست آینه) با نثری روان است که اکثر آن ها به طرق مختلف از دوست داشتن و عشق حرف می زنند و حسی خاص و دلچسب را آرام آرام به درونت تزریق می کنند.

 

- عشق مثل دامنی گر گرفته است،به هر طرف که می دوی شعله ور تر می گردی. (صفحه 7)

- از خودم می پرسیدم چرا عاشق شدم در حالی که هنوز نمی دانستم امر ذاتی قابل تعلیل نیست. یعنی نمی توانی بپرسی گل چرا گل شده؟ یا ماه چرا ماه شده است؟ یا از خودم می پرسیدم پدر و مادرم از کجا فهمیدند؟ باید چشم هایم را پنهان می کردم، البته تنها چشم ها نبودند، دست هایم هم عاشق شده بودند. نوک انگشتانم گل داده بودند... (صفحه 9)

- عاشقی خوب است، زندگی حلال کسانی که عاشق اند. (صفحه 24)


* بعضی داستان ها را دوبار خواندم و کلی فکر کردم. ولی آخر نفهمیدم چرا این کتاب به قیافه ی من می آمد!


عنوان: اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم

نویسنده: محمد صالح علاء

نشر: پوینده

تعداد صفحات: 79

سال نشر: چاپ اول 1392 - چاپ پنجم 1394

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

پین بال 1973

اگر جور دیگری به علومی که امروزه به دست ما رسیده نگاه کنیم خواهیم دید که هرآنچه ما امروزه به عنوان دانش در دست داریم حاصل کوشش‌های عقل و دست انسانی در طول تاریخ بوده است، بهتر بگویم دل هر علم را که بشکافی مجموعه‌ای عظیم از تلاش‌های میلیون‌ها انسان را برای پیشبرد آن خواهی دید. مثلاً الان روبروی من کتابی هست به نام "مقدمه‌ای بر ترمودینامیک مواد"؛ ظاهراً این کتاب یک نویسنده دارد و یک مترجم. اما اگر ژرف‌تر نگاه کنیم می‌بینیم به آن نویسنده وحی که نشده بوده بلکه او علم خود را مرهون تلاش‌های علمای سبق است. همان علمای سبق هم به نوعی وابسته ی به علوم ماقبل خود هستند. از انسان‌هایی که در ابتدا آتش را کشف کردند و فلزات را استخراج کردند و مواد را در زندگی به کار بردند بگیرید تا دانشمندان علوم طبیعی که به تحلیل و تفسیر پدیده‌ها پرداختند. این دانشمندان علوم طبیعی خود مدیون تلاش‌های دانشمندان علم ریاضیاتند که با پیشبرد دانش ریاضی راه را برای کمّی سازی علوم صاف کردند. از همه ی این‌ها بگذریم این کتاب را مدیون آن‌هایی هستیم که در زندگی بدوی بشر با ایما و اشاره سخن می‌گفتند بعد خط و خطوطی برای انتقال پیام کشف کردند و سپس زبان‌ها را ساختند و آن‌ها را تکامل بخشیدند و امروز یک زبان کامل که بتوان همه ی مفاهیم را با آن انتقال داد به ما رساندند (در به کار بردن قید "همه" ذهنم  و ایضا دستم کمی لرزید). از این‌ها بگذریم دست آن‌هایی هم که ابتدا فهمیدند روی سنگ می‌توان حکاکی کرد و سپس پوست آهو را برگزیدند وبعدها کاغذ را اختراع کردند و همه ی آن‌هایی که صنعت چاپ را به منصه ی ظهور رساندند و کسانی که این صتعت را به کشور ما آوردند و. . . همگی درد نکند. اگر این طور فکر کنیم می‌بینیم تمام تاریخ و فرهنگ بشر در ذره ذره ی وجود ما رسوخ کرده است و ما همینی نیستیم که اینجا ایستاده‌ایم بلکه همه ی فرهنگ انسانی با تمام خوبی‌ها و بدی‌ها و شادی‌ها و ناکامی‌هایش در ورای ما ایستاده است. این مقدمه را گفتم تا بگویم که آشنایی با هر فرهنگ و تاریخی یعنی آشنایی با بخشی از تاریخ انسانیت که شاید کمی از آن غافل بوده‌ایم. برای من همان قدر که آشنایی با علوم ارزشمند است آشنایی با فرهنگ‌ها و ملیت‌ها و انسان‌های جدید نیز ارزشمند است چرا که این نیز خودش نوعی علم است.

شاید ساده‌ترین راه آشنایی با فرهنگ‌های جدید سفر کردن به دل آن‌ها و زندگی کردن با آن است. بله، بهترین راه همین است. اما شاید عمر کوتاه ما مجال ندهد که بخواهیم به هر کشوری سفر کنیم و با هر فرهنگی از نزدیک آشنا شویم. دومین راه، آشنایی با زبان یک فرهنگ است. معروف است که هر زبان، یعنی یک دنیای جدید. و واقعاً هم همین طور است هر زبانی آیینه ی احساسات و عواطف و عقلانیت انسان‌هایی است که با آن زیسته‌اند و آن را متکامل کرده‌اند. اما شاید آشنایی با تمام زبان‌ها نیز برای همگان میسر نباشد. راه سوم و شاید ساده‌ترین راه در این زمینه خواندن متونی است که از نوع و سبک زندگی هر فرهنگ سخن می‌گوید (ولو به زبانِ الکن ترجمه). این یکی راه ساده‌تری است هرچند که کاستی‌های فراوانی نیز دارد (از جمله ممکن است داستان برخاسته از ذهن نویسنده باشد نه واقعیت جامعه ی او-هرچند که در این حالت نیز ذهن او متأثر از جامعه‌اش بوده است).

برای آنکه بتوان با فرهنگ‌های مختلف آشنایی پیدا کرد یک راه ساده-همان طور که گفته شد- خواندن سبک زندگی مردم عادی است و حرف‌ها و رفتارهای آن‌ها. معمولاً این چیزها در کتاب‌های تاریخ نمی‌آید اما داستان‌ها و رمان‌ها به خوبی از پس نشان دادن ریز جزئیات رفتارهای فرهنگی-انسانیِ خُرد بر می‌آیند. از این رو به نظر من خواندن رمان‌های مختلف از ملیت‌ها و فرهنگ‌های گوناگون می‌تواند ما را با زندگی عادی آن‌ها آشنا کند. خوشبختانه امروز از فرهنگ‌های مختلف کتاب‌های زیادی به فارسی ترجمه شده است (در پکپا چند نمونه داریم: دست از این مسخره بازی بردار اوستا: چین، عشق اول و دو داستان دیگر: روسیه، مروارید: بومی‌های مکزیکی و...).

پین بال، 1973(pinball, 1973) رمانی است به قلم نویسنده ی معروف ژاپنی هاروکی موراکامی (Haruki Murakami). نسخه‌ای که من دارم ترجمه ی بهرنگ رجبی است که توسط انتشارات چشمه منتشر شده. جست و جوی اینترنتی که می‌کنم یک ترجمه ی دیگری هم از این کتاب وجود دارد توسط کیوان سلطانی که نشر بدیل آن را منتشر کرده. داستان در مورد یک فرد تنها و گوشه گیر است که دچار یک روزمرگی و زندگی تکراری است.

"یک روز تکراری دیگر بود، از آن روزها که حتماً باید علامتی روی آن گذاشت تا با روزهای دیگر اشتباه نشود."

این تکراری بودن زندگیِ او البته برای خودش مورد پسند است اما برای منِ خواننده کاملاً آزاردهنده. شخصیت اصلی داستان در یک دوره ی زمانی زندگی‌اش عاشق بازی پین بال می‌شود البته نه هر پین بالی، فقط بازی با یک دستگاه خاص و زمانی که آن را از دست می‌دهد و آن دستگاه یکدفعه از شهر غیب می‌شود دوباره زندگی‌اش به همان حالت پوچ قبلی باز می‌گردد. شخصیت اصلی داستان کسی است که اصلاً تلاش خاصی برای بهتر بودن و یهتر شدن نمی‌کند و زمانی که پین بال را از دست می‌دهد به رغم علاقه ی فراوان نسبت به آن تلاش زیادی برای یافتنش نمی‌کند. از این تیپ‌هایی که هرچه پیش آید خوش آید، هر چه باشد می‌سازد.... البته قابل ذکر است که دیگر شخصیت‌ها هم تقریباً در این رمان همین جورند انگار همه‌شان به همین زندگی بی هدف عادت کرده‌اند و تلاشی هم برای تغییر آن نمی‌کنند:

-         کجا داری میری؟

-         میرم پین بال بازی کنم. جاش رو مطمئن نیستم.

-         پین بال؟

-         آره، بلدی دیگه، توپ هارو با پره‌ها می‌زنی.

-         معلومه که بلدم. ولی چرا پین بال؟

-         چرا؟ دنیا پُرِ چیزهاییه که فلسفه نمیتونه توضیحشون بده.

آرنج‌هایش را گذاشت روی میز، چانه‌اش را توی دست‌هایش گرفت و لحظه‌ای فکر کرد.

-         پین بالت خوبه؟

-         قدیم خوب بود. تنها چیزی بود که بابتش واقعاً میتونستم به خودم افتخار کنم.

-         من همچین چیزی تو زندگیم نداشتم.

-         پس چیزی هم نداری از دست بدی دیگه.

مدتی که داشت به این حرفم فکر می‌کرد، من باقی مانده ی اسپاگتی ام را خوردم و برای خودم از توی یخچال آبجوِ زنجبیلی برداشتم.

-         چیزی که یه روزی قراره از دست بره، هیچ معنی‌ای نمی تونه داشته باشه. افتخاری که موقتی باشه، اصلاً افتخارِ واقعی نیست.

-         کی این رو گفته؟

-         یادم نمی آد ولی من با حرفش موافقم.

-         چیزی تو این دنیا هست که نشه از دست بره؟

-         من اعتقاد دارم هست. تو هم باید همین طور فکر کنی

-         همه ی تلاشم رو می‌کنم

-         شاید من دارم دنیا رو با عینک خوش بینی نگاه می‌کنم، ولی اون قدری که به نظر میام احمق نیستم.

-         می دونم

-         پُز نمی‌دم ها- فقط به نظرم خوش بینِ احمق بودن از عکسش بهتره.

 

         

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

نهج الطبابه

کتابی رو که میخوام معرفی کنم خدمت دوستان بنظرم کتاب جالبی باید باشه.
امیدوارم مورد استفاده قرار بگیره و برای دوستان مفید باشه.
کتاب نهج الطبابه( احادیث پزشکی حضرت علی) نوشته دکتر نورالدین شازده احمدی. انتشارات سرور. قیمت روی جلد 5500 تومان
موضوع کتاب همانطور که از اسمش پیداست در مورد معلومات پزشکی است. جالب اینجاست که اطلاعاتی که در این کتاب ارایه شده امروز هم از نظر علم تغذیه و پزشکی به اثبات رسیده.
انچه در این کتاب گرد اوری شده بخشی از فرمایشات حضرت علی درباره تندرستی جسم و روح انسان است که شامل مطالب ارزشمند پزشکی و بهداشتی و راه کار های زندگی سالم می باشد.
احادیثی که در این کتلب جمع اوری شده یا به طور مستقیم برای درمان گفته شده  یا در پاسخ به سوال کسی بیان شده یا اینکه در لابلای شفارشات و نامه ها و سخنان به صورت پندهای گهربار پزشکی نمایان شده است.
در کل کتاب دربرگیرنده ی فواید مهم گیاهان و میوه ها و خوردنی ها و مواد موجود در طبیعت یا پرهیز های درمانگر و و دستورات درمان کننده و پندهای شفا بخش یا نکات بهداشتی یا تعالیم و درمانهای روان پزشکی و تمام مواردی که برای سلامت انسان لازم است می باشد.

فائزه اکبرزاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa

آنزیم نهج البلاغاز

نهج البلاغه کتابی است که امروزه با نام شیعه پیوند خورده است. شاید سید رضی (359-406 ه.ق.) زمانی که به گردآوری این کتاب مشغول بود فکر نمی کرد که کتابش به کتابی بدل شود که امروزه بتوان مانیفست شیعه را در آن جست و جو کرد. در مورد شیعه و شیعیان تعریف های گوناگونی انجام گرفته است. به نظر من بهترین تعریف همان سخنی است که بزرگان و علمای قدیم گفته اند (اما امروزه ظاهرا استحاله ای صورت گرفته و برداشت امروزیان از شیعه با برداشت علمای سبق در عمل تفاوت کرده است: رجوع کنید به کتاب مکتب در فرآیند تکامل که معرفی آن در پکپا آرشیو شده است): شیعه کسی است که هر زمان اختلافی در رای پیامبر به وجود آمد به حرف علی رجوع کند و آنگاه که میان سخن علی اختلافی به میان آمد به گفتار جعفر بن محمد (امام صادق) تکیه کند. در هر حال معروف ترین کتابی که از سخنان منسوب به علی بن ابیطالب تا به امروز باقی مانده همین نهج البلاغه است. در نتیجه برای هر شیعه خواندن این کتاب شاید از ضروریات باشد (البته بعد از قرآن که از ضروریات مسلمانی است).

مهم بودنِ کتاب نهج البلاغه در طول تاریخ باعث شده است که کتب گوناگونی در شرح و معرفی این اثر توسط افراد گوناگون با دیدگاه های مختلف نوشته شود. اما برای جوان امروزی کار کردن با کتب قدیمیُ التالیف کمی مشکل است. خواننده ی امروزی به دنبال یک کتاب کلاسه بندی شده و موضوعی است که لقمه را یک راست بگذارد در دهانش و آن را هضم کند. هضم کردن متن های قدیمی مخصوصا متون مذهبی امروزه کمی مشکل شده است. علت هم آن است که آنزیم های مناسب برای این مسئله در ما تقریبا از بین رفته است. در پزشکی برای کسانی که به دلیل نبود آنزیم لاکتاز نمی توانند شیر بخورند ( و لاکتوز آن را نمی توانند هضم کنند) توصیه می شود که از فرآورده های جایگزین استفاده کنند تا کم کم موجودات جایگزین ساخته شوند و بتواند کاری همانند آنزیم لاکتاز در بدن انجام گیرد، مثلا ماست. برای هضم کردن متونی مثل نهج البلاغه هم در کسانی که نهج البلاغاز در بدنشان تولید نمی شود نیاز داریم که از مصارف جایگزین استفاده کنیم. امروز می خواهم یکی از بهترین مکمل های دیده شده را در این زمینه تجویز کنم (البته اگر بعد از این تجویز نیایند و نگویند که مجوز تجویز داشتم یا نه-بهتر بود میگفتم توصیه کنم).

شهید مرتضی مطهری از محققانی بود که دامنه ی تحقیقاتش در حوزه ی مطالعات اسلامی بسیار گسترده بود و اگر نیم نگاهی به کتب او بیندازیم از مسائل اقتصادی تا فلسفی، اخلاقی، اعتقادات، احکام و مسائل سیاسی و فرهنگی روز را می توانیم در آن ها پیدا کنیم. در این میان به هر حال طبیعی است که تحقیقات ایشان در برخی زمینه ها قوی تر و در برخی ضعیف تر باشد. برخی کتاب  هایش متقن تر و برخی کم مایه تر. اما به هر حال تلاش های او به عنوان یکی محقق به روز، کاملا مفید و قابل استفاده بوده و هم اکنون نیز هست. در میان کتب مطهری برخی از کتاب ها فایل های پیاده شده ی سخنرانی های ایشان است که بعد از شهادتشان چاپ شده و برخی هم قبل از آن. گروهی دیگر نیز کتاب هایی است که ایشان به قلم خود نوشتند و مطمئنا کتاب هایی که به قلم خودشان نوشته شده -چون زمان فکر کردن و جرح و تعدیل در آن وجود دارد و امکان مراجعه به منابع و تصحیح و ویرایش برای نویسنده هموار است- کتاب هایی پرمایه تر و دقیق تر از آب در آمده است.

"سیری در نهج البلاغه" یکی از کتاب های ناب مرتضی مطهری است که متن آن حاصل قلم خود ایشان است و کتابی بسیار بسیار سودمند برای آشنایی با متن نهج البلاغه است. در این کتاب علاوه بر یک آشنایی کلی با کتاب نهج البلاغه برخی موضوعات مهم این کتاب نیز به بحث و معرفی گذاشته شده است. از این قبیل می توان به بحث ذات و صفات خداوند در نهج البلاغه، مقایسه و داوری میان نهج البلاغه و اندیشه های کلامی و فلسفی، سلوک و عبادت، چهره ی عبادت و عبّاد در نهج البلاغه، حکومت و عدالت، اعتراف به حقوق مردم (حکمران امانتدار است نه مالک!)، اهل بیت و خلافت، انتقاد از خلفا، موعظه و حکمت، تقوا مصونیت است نه محدودیت (تذکر: این جمله آن زمان این قدرکلیشه و زننده نبوده)، زهد اسلامی  و رهبانیت مسیحی، دنیا و دنیاپرستی، رابطه ی انسان و جهان، خودزیانی و خودفراموشی و . . ..

در مقدمه ی کتاب متنی با عنوان "آشنایی من با نهج البلاغه" آمده است که حکایت همنشین شدن مطهری را با این کتاب بیان می کند و نکات زیبایی در آن عنوان شده است:

شاید برایتان پیش آمده باشد - و اگر هم پیش نیامده مى توانید آنچه را مى خواهم بگویم در ذهن خود مجسم سازید - که سالها با فردى در یک کوى و محله زندگى مى کنید، لا اقل روزى یک بار او را مى بینید و طبق عرف و عادت سلام و تعارفى مى کنید و رد مى شوید , روزها و ماهها و سالها به همین منوال مى گذرد .تا آنکه تصادفى رخ مى دهد و چند جلسه با او مى نشینید و از نزدیک با افکار و اندیشه ها و گرایشها و احساسات و عواطف او آشنا مى شوید , با کمال تعجب احساس مى کنید که هرگز نمى توانسته اید او را آنچنانکه هست حدس بزنید و پیش بینى کنید  از آن به بعد چهره او در نظر شما عوض مى شود، حتى قیافه اش در چشم شما طور دیگر مى نماید، عمق و معنى و احترام دیگرى در قلب شما پیدا مى کند، شخصیتش از پشت پرده شخصش متجلى مى گردد، گوئى شخص دیگرى است غیر آنکه سالها او را مى دیده اید احساس مى کنید دنیاى جدیدى کشف کرده اید .برخورد من با نهج البلاغه چنین برخوردى بود . . .

مطهری بیان می کند که در دوران طلبگی و پس از آن همیشه با نهج البلاغه آشنا بوده و شاید گاه آن را می خوانده اما هیچ زمان ارزش آن را درک نکرده:

تا آنکه در تابستان سال هزار و سیصد و بیست پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم تصادف کوچکى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا کرد، او دست مرا گرفت و اندکى وارد دنیاى نهج البلاغه کرد، آن وقت بود که عمیقا احساس کردم این کتاب را نمى شناختم و بعدها مکرر آرزو کردم که اى کاش کسى پیدا شود و مرا با دنیاى قرآن نیز آشنا سازد .

این آشنایی سبب می شود که مطهری با نگاه ویژه ای به دریای نهج البلاغه وارد شود و کتاب او به یکی از کتاب های خوب و قابل قبول در این عرصه بدل شود. شالوده ی اصلی این کتاب مجموعه مقالاتی است که مطهری در مجله ی "مکتب اسلام" می نوشته که با بعدا با اصلاحات لازم به صورت این کتاب درآمده. البته یکی از نقص های کتاب همین است که یک پیوستگی (Continuity) کامل در آن وجود ندارد و تقریبا می توان گفت که هر بخش برای خودش به صورت جداگانه شخصیت مستقلی دارد. در حقیقت این کتاب یک مجموعه مقالات است، هرچند که امروزه این نوع چاپ کتاب در جهان بسیار مرسوم گشته است. به هر حال این کتاب یکی از بهترین کتاب های موجود حال حاضر ما برای آشنایی با نهج البلاغه است.

مقدمه ی مطهری با دو بیت از جلال الدین مولوی آغاز می شود و من هم متن خودم را با این دو بیت به پایان می برم:

نردبان آسمان است این کلام/ هر که از آن بر رود آید به بام

نى به بام چرخ کان اخضر بود/ بل به بامى کز فلک برتر بود

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی

شما که غریبه نیستید

هوشنگ مرادی کرمانی یا همان "هوشو" ی کوچک  و تو دل برو، آن قدر ساده، صمیمی و راحت به شرح خاطرات و آنچه که در کودکی و نوجوانی بر او گذشته است پرداخته، که اصلا باورت نمی شود با یک کتاب سر و کار داری. پس از چند خط خواندن ناگهان خودت را در کوچه پس کوچه های "سیرچ" (روستایی در اطراف کرمان و زادگاه مرادی کرمانی) می بینی که دنبال هوشو جان دوان دوان می دوی، با شادی اش می خندی، از سادگی اش متاثر می شوی، در کنارش سختی ها را حس می کنی، پا به پایش و چه بسا بیشتر گریه می کنی و با تمام وجود حس می کنی "من که غریبه نیستم"...

 

- دلم می خواهد خواهر داشتم تا همدیگر را دوست داشته باشیم. اما بعد پشیمان می شوم و فکر می کنم اگر خواهر داشتم شوهرش کتکش می زد و من غصه می خوردم، همان بهتر که نداشته باشم. این جوری خودم را دلداری می دهم. (صفحه 13)

- هیچ کس به فکر من نیست. هیچ کس نمی داند که هوشو چه حالی دارد. البته یکی دو نفر زیر چشمی نگاهم می کنند. معنی نگاهشان را می دانم. می گویند "سرخوری." سکینه که برای مان نان می پخت، می گوید: اون از مادرش، اون از پدرش، اینم از آغ باباش، دیگه سر چه کسی رو می خوای بخوری؟ بد پیشونی!

جلوی آینه می روم. پیشانی ام را نگاه می کنم. به اش دست می کشم: با پیشونی دیگرون فرقی نمی کنه. لابد پشتش مشکلی هست که من خبر ندارم. (صفحه 123)

- ننه بابا سرفه می کند. انجیر گلو و لثه هاش را آزرده است. چای می خورد. حالش خوش نیست. بلند که می شود سرش گیج می رود، فوری می نشیند. حالش را که می بینم دلم می ریزد پایین. می ترسم بلایی سرش بیاید هم بی کس و کار شوم و هم بیفتد گردن من. (صفحه 189)

- بچه ها به من به چشم دیوانه نگاه می کنند. چون همه اش به دار و درخت ها و آسمان نگاه می کنم و کتاب و مجله می خوانم. (صفحه 257)

- اگر تکه کاغذی تو هوا ببینم که باد می برد، می دوم، می گیرم و می خوانمش. معتاد کتاب شده ام. کتابخانه ای به تازگی در کرمان راه افتاده، مشتری پر و پا قرصش می شوم. هیچ کس مرا بی کتاب نمی بیند. تو خیابان و پیاده رو کتاب می خوانم و از این و آن تنه می خورم. متلک ها و دست انداختن ها را تحمل می کنم، عاشقم، چه کنم؟ توی ذهن و تنم غوغای "گفتن" است. آرام نیستم. (صفحه 320)

- اگر بمونم، تو بانک بمونم می پوسم. وام می گیرم قالی می خرم، یخچال می خرم. وام می گیرم زن می گیرم، بعد بچه دار می شم. وام می گیرم موتور می خرم، ماشین می خرم. وام می گیرم خونه می خرم. شب و روز کارم می شه وام گرفتن و قسط دادن. هر روز زن و بچه هام چیز تازه ای می خوان. فکر و ذکرم میشه حقوق آخر برج. فرصت نمی کنم چیزی بخونم. چیزی بنویسم. بازنشسته می شم، نوه هام می ریزن دورم. می رم زیارت، حاج آقا می شم. رئیس شعبه می شم. پولم زیاد می شه. تو سیرچ تکه ای باغ می خرم، یادم میره برای چی به دنیا اومدم. کم کم پیر می شم، مریض می شم، می میرم. روی کاغذی می نویسن "بزرگ خاندان از دنیا رفت، فاتحه!" این راه من نیست. تازه اگه جوون مرگ نشدم. ناکام نشدم. نه عمو، من اهل این چیزها نیستم. وقتم تلف می شه. (صفحه 345)

 

* این کتاب آنقدر دوست داشتنی بود که نمی توانستم از خواندنش دست بردارم و مجبور می شدم یا توی راهرو جلوی جاکفشی بنشینم و با هوشو همراه شوم یا گردن درد را به جان بخرم و به لطف نور موبایل وقتی همه خوابند، در کنارش باشم.


عنوان: شما که غریبه نیستید

نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی

نشر: معین

تعداد صفحات: 354

سال نشر:چاپ اول 1384 - چاپ بیست و یکم 1394

شما که غریبه نیستید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

زنی که مردش را گم کرد

این داستان از سری داستان های کوتاه و جذاب صادق هدایت است.
(به سراغ زن ها میروی تازیانه را فراموش نکن) . اولین صفحه با این جمله ی نیچه آغاز میشود.
این داستان راجع زنی 16 ساله و مازوخیسم به نام زرین کلاه  است که در آستانه 14 سالگی عاشق گل ببو که کارگر تازه واردی از مازندران است میشود و همراه او راهی تهران میشود اما بعد از 2 سال گل ببو، او را رها میکند و به مازندران میرود. زرین کلاه به دنبال او راهی مازندران میشود و ......
(( اگرچه زرین کلاه زیر شلاق پیچ و تاب میخورد و آه و ناله میکرد ولی در حقیقت کیف میبرد . خودش را کوچک و ناتوان در برابر گل ببو احساس میکرد و هر چه بیشتر شلاق میخورد بیشتر لذت میبرد)) 

پی نوشت 1 : نیچه هم زن و هم مرد را ناکامل میدانست. و منظور او از تازیانه حقیقتی است که به نفس وارد میشود و برای انسان دردناک است.
پی نوشت 2 : مازوخیسم به معنای خود آزار است. و به فردی اطلاق میشود که از درد جسمانی خود لذت میبرد. و در مقابل واژه ی سادیسم(دیگر آزار ) قرار دارد که به فردی اطلاق میشود که از ایجاد درد در دیگران لذت میبرد.
پی نوشت 3: پایان.

الهام میرپناهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Pak Pa

رساله درباره ی نادر فارابی

مستور چهار سال قبل در بخش کوتاهی از کتاب سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار پای نادر فارابی را به داستان هایش باز کرد و در پاورقی توضیح داد که در  آینده درباره ی او خواهد نوشت. و اینک این کتاب رساله ای کوتاه درباره ی شرح حال اوست و آنچه که او را به ناپدید شدن سوق داد.

جدید ترین اثر مستور فرقی بسیار مهم و اساسی با هرآنچه که تا به حال از مستور خوانده ایم دارد. سبک نگارش کتاب، اصلا داستان گونه نیست و بیشتر شبیه مقالات اجتماعی است با دغدغه ی آسیب شناسی و ریشه یابی مسائل. این رساله از چهار بخش تشکیل شده است:

بخش اول،گزارش فشرده ای درباره نادر از زبان خسرو، دوست و همکارش. بخش دوم، نگاه کوتاهی است بر روزهایی که نادر در مدرسه تدریس می کرد. بخش سوم، دست نوشته ای از نادر قبل از ناپدید شدنش. و بخش چهارم، یادداشتی کوتاه درباره سرانجام نادر، که به گفته مستور تنها برای احترام به خوانندگانی آورده شده است که بیشتر از زندگی آدم ها به سرانجام آن ها علاقه مندند. 

مستور در مقدمه کتاب گفته است که همیشه نوشتن برایش کاری غیرقابل تحمل و عذاب آور بوده است اما این بار نوشتن درباره ی نادر فارابی آن را به شکل سُکرآوری به کاری لذت بخش تبدیل کرده است. لذتی که نه تنها در برابر رنج نوشتن ایستاده است بلکه به نظر می رسد، آن را مغلوب هم کرده است، آن هم با هدف کمک کردن به خواننده برای جست و جوی راهی معقول برای درک و تحمل زندگی.

 

- مادرم می گوید آدم ها وقتی می میرند پیش خدا می روند اما من دوست دارم هیچ کس نمیرد و خدا پیش ما بیاید. (صفحه 17)

- اگر در داروخانه باشی اما دارو نخواهی، یا در فرودگاه اما نه به دلیل سفری یا بدرقه ای یا استقبالی، یا در گورستان اما نه به خاطر مرگ خویشی، آشنایی، دوستی و اگر اصلا جایی باشی که لازم نیست باشی، از نوعی استغنا برخورداری. رها از شادی یا اندوه یا اضطراب یا خشم یا انتظار یا هر حس انسانی دیگری که بقیه ی حاضران آن جا درگیرش هستند. این اتلاف وقت های مفید از جنس همان کارهای دوست داشتنی/ احمقانه ای هستند که مرزهای باشکوه تلاقی خرد ناب و جنون را می سازند. (صفحه 29)

- گمونم صرف دونستن این که وجود داریم اون قدر وحشتناکه که باید راهی برای فرار از این وحشت و یا دست کم کاهش و یا فراموش کردنش پیدا کرد. (صفحه 40)

- نادر فکر کرد که همه این ها به خاطر چند گرم فسفر و مغز است. چند گرمی که هیچ ابوعلی سینایی برای داشتنش زحمت نکشیده و هیچ اردکی را نمی توان به خاطر نداشتنش مقصر دانست. (صفحه 63)

- کاش می شد سوزن بزرگی، سوزن خیلی بزرگی، سوزن خیلی خیلی بزرگی از قطب شمال در زمین فرو کرد تا از قطب جنوب بزند بیرون و بعد زمین را مثل فرفره روی نوک سوزن آن قدر تند چرخاند تا همه ی آدم ها از روی آن پرت شوند بیرون. (صفحه 75)

 

* همیشه آرزو می کردم که آن قدر وقت داشته باشم و آن قدر درس نداشته باشم، تا بتوانم در سالن مطالعه هایی که نمی شود درونشان درس خواند، بنشینم و یک دل سیر کتاب غیر درسی بخوانم. دو ساعت وقت آزاد امروز باعث شد تا با نادیده گرفتن انبوه درس های نخوانده به سالن مطالعه بروم و خودم را به آرزوی دیرینه ام برسانم.

** مستور در این کتاب یا در این رساله طوری از نادر فارابی حرف می زند که باور می کنی انسانی واقعی است و وقتی کتاب را می بندی به تمام افراد کنارت با شک نگاه می کنی که نکند این همان نادر باشد؟ ولی بیشتر که فکر می کنم واقعی بودن نادر باورم نمی شود. من به مستور بودن خود مصطفی مستور در دل نادر فارابی مشکوکم. شاید رساله ای باشد درباره مصطفی مستوری که توانایی ناپدید شدن را ندارد، یا خودش را در دل داستان ها و نوشته هایش ناپدید کرده است.

*** تصویر روی جلد خیلی خیلی برازنده ی محتوای کتاب است.


عنوان: رساله درباره ی نادر فارابی

نویسنده: مصطفی مستور

نشر: چشمه

تعداد صفحات: 84

سال نشر:چاپ اول 1394

رساله درباره ی نادر فارابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

جای خالی سلوچ

اولین کتابی که از دولت آبادی خواندم، سلوک بود. کتابی که چیز زیادی از آن دستگیرم نشد. دومین کتاب نون نوشتن بود. کتابی دوست داشتنی و جالب، که باعث شد سعی کنم طور دیگری در مورد دولت آبادی فکر کنم. جای خالی سلوچ کتاب سوم است و آنقدر قدرتمند و شگفت انگیز من را به بازی گرفت، در خودش غرق کرد و گه گاه گریاند که با خودم فکر کردم، محمود دولت آبادی راز اهلی کردن را خوب می داند و حال، منِ اهلی شده به خودم قول داده ام که حتما حتما جایی برای خواندن "کلیدر" و "روزگار سپری شده مردم سال خورده" و باز خوانی "سلوک" باز کنم.

داستان با جای خالی سلوچ آغاز می شود. مِرگان (همسر سلوچ) یک روز صبح بیدار می شود می بیند سلوچ رفته است و او می ماند و تمام تلاشی که باید برای نگه داشتن شیرازه زندگی و مراقبت از سه فرزندش عباس، ابراو و هاجر کند.

دولت آبادی این کتاب را به همه مادران تقدیم کرده است. و بازه ای از زندگی زنی تنها، فقیر، و بار سنگین روی دوشش را طوری با کلمات اصیل و توصیفات عالی به تصویر می کشد که خودت را در دل داستان و در کنار مِرگان می بینی و سختی و مشقتش را با تمام وجود حس می کنی.

 

- مِرگان عاشق شویش بود! این را حالا حس می کرد. او عاشق سلوچ بود! به یاد می آورد که عاشق مردش بوده است. عشقی که از یاد رفته بوده است! تازه به یاد می آورد که عشق خود را به مردش از یاد برده بوده است.

هفده سال! مگر می شود چیزی سال ها در تو گم باشد و تو در آن بی خبر بمانی؟ عاشق شویت بوده و این را از یاد برده باشی؟! این حرف را کجا می شود برد؟ (صفحه 33)

- راه رفته را باید رفت. چه با ناله و نکنم، چه با خموشی و بردباری. (صفحه 47)

- روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب است. روشنی دارد، تاریکی دارد. پایین دارد، بالا درد، بالا دارد، کم دارد، بیش دارد. (صفحه 145)

- مِرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک شود، به زانو در خواهد آمد. کار، بر او سوار خواهد شد. پس، با روی گشاده و دل باز به کار می پیچید. طبیعت کار چنین است که می خواهد تو را زمین بزند، از پا در آورد. این تو هستی که نباید پا بخوری. نباید از پا در بیایی! و مرگان ، نمی خواست خود را ذلیل کار ببیند. مرگان کار را درو می کرد. (صفحه 245)

- عشق، مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است، اما هست. هست، چون نیست! عشق مگر چیست؟ آنچه که پیداست؟ نه! عشق اگر پیدا باشد، که دیگر عشق نیست! معرفت است. عشق از آن رو هست که نیست. پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. گاه، آدم، خودِ آدم عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی! بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده! شاید نخواهی هم. شاید هم، بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. (صفحات 249 - 248 )

 

* فکر کنم اگر روزی قرار باشد این کتاب به یک فیلم تبدیل شود - با روند نام گذاری فیلم های امروز - نامش به جای جای خالی سلوچ "مِرگان" باشد.


عنوان: جای خالی سلوچ

نویسنده: محمود دولت آبادی

نشر: چشمه

تعداد صفحات: 497

سال نشر:چاپ اول 1358- چاپ بیست و چهارم 1394

جای خالی سلوچ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه عباسیان

انسان در جست و جوی معنا

دانته در شاهکار ادبی خود، کمدی الهی، زمانی که از دوزخ سخن می گوید فصل مشترک تمامی جهنمیان را یک ویژگی می داند: ناامیدی. یعنی آن هایی دوزخی شده اند که در زندگی شان ناامید گشته اند و دیگر امیدی به بهبودی نداشته اند. شاید بهتر بتوان گفت که ناامیدی مساوی است با مرگ. آن هم مرگی تلخ، همراه با دوزخ. البته این سخن را تنها دانته بر زبان نیاورده بلکه در طول تاریخ بشریت به صُوَر گوناگون هر کسی از این مسئله نکته ای گفته و حرفی زده است. حال، جای تعجب ندارد که کسی در دوران معاصر بیاید و همین مسئله را اساسی قرار دهد برای پی ریزی یک مکتب روان درمانی. متخصصان، روش پایه ریزی شده بر این مبنا را سومین دوره یا طیف روان درمانی اتریشی می نامند (Third Viennese School of Psychotherapy- فروید، آدلر و فرانکل همگی اتریشی اند- ویِنا پایتخت اتریش است). این روش درمانی لوگوتراپی (Logotherapy) نام دارد. logos در یونانی برابرِ معنا است و لوگوتراپی یعنی معنادرمانی. این مکتب برای درمان هر شخص، به دنبال معنایی در زندگی اوست تا امید را به زندگی آن فرد بازگرداند.

اما کتابی که می خواهم معرفی کنم کتابی نیست که بخواهد یک روش روانشناسی را توضیح دهد، بلکه یک سرگذشت است. سرگذشتی از یک دوره ی مهم تاریخ بشریت و از یک بازه ی زمانی حساس برای انسان ها. همیشه در طول حیات نوع انسان اوقاتی وجود دارد که باید انتخاب کند، انتخابی حساس. این کتاب از این بازه ی زمانی حساس سخن می گوید:

"همه چیز را می توان از انسان گرفت مگر یک چیز: آخرین ایستگاه آزادی-انتخاب یک راه در موقعیت های حساس، انتخابی منحصر به فرد (از متن کتاب با کمی تغییر)"

این کتاب حکایتی است از ژرفای روانِ انسانیت، زمانی که مجبور است انتخاب کند. این دوران ها درحیات بشریت گاه به گاه ظهور می کند و عیار انسان را به نقد می گیرد. این کتاب داستان انسان است، در جست و جوی معنا و هدف، در جست و جوی زندگی.

انسان در جست و جوی معنا (Man's Search for Meaning)، حکایت هایی است از اسیری دکتر ویکتور فرانکل (Viktor Frankl) در اردوگاه های کار اجباریِ نازی ها:

"این کتاب در نظر ندارد که از اتفاقات و رویدادها گزارشی ارائه دهد، بلکه تجارب شخصی را منعکس می کند که میلیون ها انسان آن را لمس کرده و از آن رنج برده اند (از متن کتاب)."

 آنجایی که عده ای تمام مال و جان و خانواده ی عده ای دیگر را به حراج گذاشته اند. یا باید در سخت ترین شرایط بدون آب و غذا مثل حیوان کار کرد یا سوزانده شد . . .. مبارزه ای برای زنده ماندن . . . محکی برای انسانیت.

دکتر فرانکل در این کتاب تجربیات خود را در اردوگاه کار اجباری نازیان به تصویر می کشد و نقش معنا و هدف را در زندگی انسانی ترسیم می کند. از آزادی انسان سخن می گوید، از وجود انسانیت، از انتخاب می گوید، از هدف و معنا، از رنج، از عشق و از خدا. او می داند که هر انسانی اگر چرایی زندگی را درک کند با هر چگونگی خواهد ساخت (به نقل از نیچه). اغلب ما در زندگی خود زمانی که در مورد یکدیگر سخن می گوییم از موقعیت های هم حرف می زنیم یا به آن ها غبطه می خوریم، غافل از آن که معمولا موقعیت ها را ما نمی سازیم و تمام اختیار موقعیت ها در دستان ما نیست، اما هیچ کس از موضع گیری ها سخن نمی گوید، بزنگاه موضع گیری است که تماما در اختیار ماست و می توانیم در هر موقعیتی، موضع گیری مطلوب خود را انجام دهیم (این نکته را از مرحوم علی صفایی حائری ع.صاد وام گرفته ام: موقعیت ها مهم نیستند بلکه موشع گیری ها اهمیت دارند). انسان در جست و جوی معنا، از موضع گیری ها سخن می گوید، از انتخاب ها، از معنا و از هدف.

انسان در جست و جوی معنا، یکی از پرفروش ترین کتاب های جهان بوده و هست. زمانی که نویسنده ی آن دکتر فرانکل در سال 1997 از دنیا رفت حدود 10 میلیون نسخه از آن به فروش رفته بود و کتاب به 24 زبان دنیا ترجمه شده بود. شاید اگر قرار باشد در جهان معاصر چندین کتاب را به عنوان بهترین کتاب های نوشته شده انتخاب کرد (یا به تعبیر عامیانه تر آن هایی که اگر نخوانیم نصف عمرمون در فناست!) این کتاب جزو آن دسته قرار بگیرد. کتاب، بسیار روان و جذاب  است و احتمالا هرکس آن را شروع کند تا آخر کتاب را خواهد رفت. همچنین سخنان نغز و زیبا (Quotes) هم درون آن بسیار یافت می شود و با یک جست و جوی اینترنتی هم می توان به بخش از آن ها دسترسی پیدا کرد. این کتاب توسط دکتر نهضت صالحیان و مهین میلانی به فارسی برگردانده شده و انتشارات درسا آن را منتشر کرده است. باید ذکر کنم که دکتر صالحیان خود از شاگردان مستقیم فرانکل بوده است. نسخه ای که من در دست دارم چاپ سی و هشتم کتاب در سال 94 است به قیمت 14000 تومان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایمان تاجی